تعداد بازدید : 4536797
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
آن چه خواهید خواند، سلسله گزارش هایی است تحت عنوان «داستان انقلاب» که در دهمین سالگرد انقلاب اسلامی ایران ، توسط یکی از رادیو های بیگانه پخش شد. گرچه این رادیوی شناخته شده خارجی تعلق اعتقادی و فصل مشترکی با مبانی این انقلاب نداشت اما برنامه مزبور حاوی اسناد و مصاحبه های منحصربفردی بود که با صدای زنده افراد مصاحبه شده پخش می شد و همین مسئله اهمیت اسنادی قابل توجهی به این مجموعه برنامه صوتی می بخشید. خبرگزاری فارس متن پیاده شده این گزارش ها را در ویژه نامه سی امین سالگرد انقلاب اسلامی به علاقمندان تقدیم می کند.بدیهی است که چاپ این مطلب به معنای تایید تمامی دعاوی مطرح شده در آن از سوی افراد مختلفی که صدای آنان در این برنامه پخش شده نیست.:
**1-عناصر تشکیل دهنده مشروطیت، به عنوان درآمد انقلاب سال 57
... گوش کنید!
*صدای محمدرضا پهلوی: «من پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم...»
*صدای امام خمینی: «من دولت تعیین میکنم.... من تو دهن این دولت میزنم...، من دولت تعیین میکنم...، من به پشتیبانی این ملت، دولت تعیین میکنم...»
*گوینده: انقلاب، نقطه آغاز ندارد، تحولی تند است در امتداد تاریخ. از این رو، ریشههای انقلاب ایران را باید در تحولات پیشین جست که شاید مهمتر از همه نهضت مشروطه باشد. ایران با نهضت مشروطه به جهان نو گام نهاد. و آرمانهای مشروطیت، یعنی: «آزادی، استقلال و حکومت قانون»، پس از هفتاد سال، آرمانهای انقلاب بود.
*امام خمینی: «تاکنون مردم ایران تحت فشار شاه بودند و استقلال هم نداشته است مملکت ما. ما میخواهیم مملکت را بهش استقلال بدهیم و مردم را هم آزادی. و حکومت اسلامی هم یک جمهوری است مثل سایر جمهوریها، قانونش قانون اسلامی است....».
*گوینده: آزادی و استقلال که آیتالله خمینی در حکومت اسلامی دست یافتنی میدید، محمدرضا شاه در قانون اساسی مشروطه وعده میداد.
*شاه: «من حافظ سلطنت مشروطه_ که موهبتی است الهی، که از طرف ملت به پادشاه تقویض شده است _ هستم. و آنچه را که شما برای به دست آوردنش قربانی دادهاید، تضمین میکنم...، تضمین میکنم که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی ، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد، اختناق و فشار خواهد بود.»(1)
*گوینده : اینکه شاه در ماههای آخر سلطنتش از آرمانهای مشروطه یاری میجست، حاکی از خاطره زنده مشروطیت در ذهن مردم ایران بود.کریم سنجابی از کسانی است که خود سالها برای رسیدن به این آرمانها تلاش کرده است.
*کریم سنجابی: «مردم ایران از بیش از صد سال، در واقع روشنفکر ایران و ایران مداران، خواهان استقلال ایران در یک مبارزه پی گیری علیه زور گویی خارجی هستند و آن از زمانی است که تزاریسم روسیه از طرفی و امپریالیسم ساحل شبه قاره هند(2)، از طرفی دیگر شروع به مداخله در ایران کردند و دستگاههای حاکمه وقت را از سلطان گرفته تا عوامل وردست سلطان و ایادی منتفذ در شهرستانها همه کم و بیش تسلیم سیاست خارجی شده بودند. بنده حقیقتا عقیدهام این است که نهضت مشروطیت یک نهضت ضد استبدادی بود.
درست است ضدشاه بود، ولی واقعا در بطن عمل یک نهضت ضد استعماری است؛ یعنی چون مردم میدیدند این عوامل سلطنتی و حکام و دوله و سلطنهها همه تسلیم سیاست بیگانه شدند، میخواستند به وسیله دستگاه مشروطیت اینها را (رهبران مشروطیت را) رئیس بکنند و بالنتیجه با سیاست استعماری، با سیاست خارجی مبارزه کنند.»
*گوینده: ایران در حالی از خواب سیصد ساله بر میخاست که ممالک اروپا نه تنها بر اثر تحولات فکری ترقی کرده بودند، بلکه بر کشورهای خوابآلوده سیطره یافته بودند. سیدمحمد علی جمالزاده از نسلی است که با آغاز بیداری ایران تولد یافت.
سید محمد علی جمال زاده: «ما عقب افتاده بودیم، مخصوصا از حیث کتاب، از حیث اختراعات، از حیث کشفیات جدید، ما از ترقیات مادی، که امروزه اسم تمدن را ما بیشتر به او میدهیم، خیلی عقب مانده بودیم. در یک کتابی که یک نفر بلژیکی نوشته بود، تازه ترجمه شده در زمان قاجار، مولف این کتاب در آخر کتابش نوشته که «من در ایران همه جا رفتم. متوجه شدم ایران حکم دهی را دارد که کدخدای این ده اسمش پادشگاه شده.»
*گوینده: سیطره خارجی، استبداد و انحطاط تازگی نداشت. اما بحرانهای مالی و اقتصادی اسباب نارضایتی شدید مردم شده و زمینه نهضت مشروطه را فراهم آرد. به نظر دکتر هما ناطق، مورخ مشروطه، این بحرانها نتیجه چند عامل بود.
*هما ناطق: «یکی تضعیف خود حکومت ایران بود به خاطر قرضهایی که آخر دوره ناصرالدین شاه، اینها از روسها و انگلیسها گرفتند. و این قرضها در دوره مظفر الدین شاه دو برابر شد، هم به انگلستان و هم به روسیه؛ یعنی خزانه دولتی در واقع به وژیه به خاطر سفرهای مظفرالدین شاه با اروپا خالی شد. یکی (این یک عامل)، پس بنابراین، ضعف خود دولت بود و از نظر اقتصادی، بحران در بازار به وجود آمد؛ به ویژه از 1904 چون جنگ روس و ژاپن شروع شد، ارزاق که ما مهمترین ارزاقمان را از روسیه میآوردیم، به ویژه قند را. اینها (روسها) نتوانستند دیگر (ارزاق) به ایران بفرستند؛ یعنی ایران دچار بحران کمبود ارزاق شد. در همین سال که 1904 باشد «وبا» به ایران زد و همین جور به قفقاز، و در نتیجه، قرنطینه، روسها، درست کردند در مرزها. و در نتیجه داد و ستد با ایران به کلی قطع شد. یعنی این دو تا عامل نه تنها بازرگانان را به ورزشکستگی کشاندند، بلکه نارضایی مردم را به وجود آوردند. برای خاطر اینکه قحطی در ایران به وجود آمد، یکی دیگر باز عبارت بود از امتیازات پی در پی که داده بودند، مثل بانک، مثل تنباکو، به اروپاییها، برخی از اصناف ایران را به بیکاری کشیدند؛ مثلا، «امتیاز بانک» صرافان را به کلی بیکار کرد. و ناخرسندی از این امتیازات هم در بعضی از این اصناف ایجاد شد.»
*گوینده: همراه با این نارضاییها، مبانی فکری مشروطه تمیل یافت. آگاهی از مظاهر ترقی مغرب زمین و علل این ترقیات به گفته دکتر احسان نراقی، اعتقادات جامعه و هیئت حاکمه را سست کرده بود.
*احسان نراقی: «چند عامل را به سرعت برایتان میشمارم: مسافرتهای ایرانیان به خارج، بخصوص مسافرتهای خود ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه.
ناصرالدین شاه هر بار که از سفر خارج بر میگشت، یک سلسله اصلاحاتی را که میخواست شروع کند، که البته با طبیعت استبدادیش سازگار نبود، ولی اقدام میکرد، نمیتوانست منکر این پیشرفتها بشود، انقلابات در روسیه، انقلابات متعدد طی قرن نوزدهم، ایرانیان را متوجه کرده بود که ازادی خواهان روسیه چه میگویند و ضمنا چون از استبداد تزارها در رنج بودند، آن مردم هم از همین استبداد مینالیدند. اینها (مشروطهطلبان ایرانی) یک همدلی با ازادی خواهان روسیه پیدا کرده بودند. مسئله دیگر، مشروطیت در ژاپن بود و پیشرفتهای ان که به وسیله روزنامههایی مثل حبلالمتین لککته مرتبا به اطلاع ایرانیها میرسید. دیگر، مسئله همین مسافرتهای سیدجمالالدین اسدآبادی بود به ایران که معروف است که میگویند ابوالحسن جلوه وقتی که از منزل حاج امین الضرب آمد بیرون و در دیدار اولش با سیدجمال گفت من الان کفن میپوشم و می روم بر علیه استبداد قیام میکنم؛ یعنی این جور آن قدرت عجیبی داشت در تهییج مردم. بعد مسئله انحصار، لغو انحصار تنباکو بود که در حقیقت یک انقلاب بوده، در شیراز و اصفهان و تهران؛ انقلاب شد، یعنی درگیری مردم بود به طور مسلحانه با دولت. دولت مرتب آنها را سرکوب میکرد و یعنی به تمام معنا یک حالت انقلابی بود. در دوران رژیم بعد مدارس جدید و روزنامهها و شکست وس از ژاپن.
یکی از نکات حساسی که نشان میدهد چقدر رهبران مشروطه با روشنبینی عمل کردند. شکست روس در جنگ 1905 بود از ژاپن، که اینها متوجه شدند که حالا که حریف ضعیف شده، حریفی که از استبداد قجر حمایت می کرد و حتی خیال داشت ایران را هم تسخیر بکند، به دنبال کاری که قبلا کرده بود، قبل از جریان ترکمانچای، این به ایرانیها، این فر را در آنها (در رهبران مشروطه) ایجاد کرد که حالا موقع حرکت است.»
*گوینده: علما و آزادی خواهان هم زمینه را برای این حرکت آماده میکردند. یکی از آنها سیدجمالالدین واعظ، پدر جمالزاده بود.
*سیدمحمد علی جمالزاده: «در این گیر و دار، پادشاه ایران که پادشاه بیعرضهای بود، اسمش مظفرالدین شاه بود، دید که کارش دارد خراب میشود.
یک نفر آدم خیلی گردن کلفتی را به اسم عینالدوله، صدر اعظم ایران کرد. این عین الدوله برخلاف پادشاه بینهایت مقتدر بود. عینالدوله خیلی کارهای زیاد کرد. از جمله کارهائی که کرد، یک حاکم برای تهران نامید که اسمش علاءالدوله بود، علاءالدوله هم از آن ظالمهای غریب و عجیب بود. نماز که میخواند از دور چند نفر را میآوردند، با اشاره نشان میداد که سرشان را ببرید. این حاکم تهران شد و برای اینکه اقتدار خودش را و عینالدوله را و شاه ایران را نشان بدهد، شنید که در بازار یک سیدی هست که قند میفروشد، اسمش قندی بود، «سیدقندی». فرستاد این سید را با فراش آوردند به دارالحکومه. «وای ....، پدر سوخته.... تو قند را گران میفروشی؟ ....».
اینها (فراشها) این سبد را چوب زدند، چون زدن این سید اسباب شد بازاریها بازار را بستند و رفتند خانه آسید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی در محله سنگلج، که اینها دو نفر از علمای بزرگ ایران بودند. اینها را آوردند تو مسجد شاه. جمعیت آمدند پدر مرا هم از خانه کشیدند بیرون، بردند در همان مسجد.
مادر من وقتی همیشه پدر را میبردند یک جایی، من بچه یازده _ دوازده ساله (بودم)، میگفت: «برو ببین پدرت اگر خطری بهش رسید، زود بیا به من (بگو). من هم عقب پدرم رفته بودم مسجد. دو تا سیدین، سیدین که هر دو از پیشوایان مشروطیت شدند، آن بالا نشسته بودند. مسجد هم پر بود از جمعیت. یک منبر هم در وسط مسجد گذاشته بودند پدر من را گفتند برود وعظ بکند. امام جمعه که داماد مظفرالدین شاه بود امد پایین منبر پدرم نشست. مردم خیلی، خیلی طرفدار پدر من شده بودند. پدر من رفت بالای منبر، همیشه ایهای از قران میخواند، بعد تفسیر میکرد و با زبان مردم، با زبان عوامانه با مردم صحبت میکرد. از عدل پادشاه که در قرآن خیلی هست، در مذهب ما که مِگوید «الملک یبقی معالکفر و لایبقی معالظلم»، یعنی مملکت با کفر و کافری بقا پیدا میکند، اما با ظلم و اذیت و آزار مردم بقا پیدا نمیکند. این را هم گفت و شروع کرد به اینکه بگوید اگر پادشاه بد باشد باید چه کار کرد. ضمنا از اینکه گفت پادشگاه اگر ظالم باشد، که صدای امام جمعه بلند شد: «ای سید! چه می گویی؟ بیایید بگیرید، بکشید از منبر پایین...، به پادشاه اسلام بدگویی میکنی ....؟» مسجد به هم خورد، چراغهای مسجد خاموش شد، صدای چرخ به گوش مردم رسید، مردم خیال کردند دولت توپ فرستاده و مردم ترسیدند. و دو نفر هم جوان آمدند از آن اطر اف، پد ر مرا در بغل گرفتند، به طوری که پدر من پاهایش بدون کفش ماند، و از مسجد بردند. این اولین حرکتی بود که از طرف ملت ایران بر ضد دولت شد.»
*گوینده: این حرکت در ماههای بعد سرعت و شدت یافت. حرکتی که به گفته هما ناطق بیشتر متکی به انجمنهای سری بود، تا اجتماعات عظیم مردمی.
*هما ناطق: «مشروطیت بیشتر در انجمنها شکل میگرفت، یعنی در نشستها و در مشارکت مردم در بحثها. این روشنفکران هستند که مردم را به مشارکت در سرنوشت خودشان فرا میخوانند. این نکته خیلی مهمی در انقلاب مشروطیت بود، یعنی انقلاب مشروطیت یک انقلاب فکر شد بود.»
*گوینده: و فکر و عمل انقلابی آن چنان که احسان نراقی میگوید، حاصل اتحاد سه نیروی روحانی، روشنفکر و بازاری بود.
*احسان نراقی: «من برای اینکه بهتر مجسم کنم، تکمیل و در حقیقت امتزاج و اختلاف این افکار سنتی مذهبی با افکار خارجی، یک صحنهای را یادآوری میکنم. آن صحنه عبارت از این است که 56 نفر در ماه ربیع الاول سال 1322، یعنی دو سال قبل از بروز انقلاب و صدور فرمان مشروطیت، به طور مخفیانهای در باغ «میرزا سلیمان خان میکده» اجتماع میکنند و با هم برای مبارزه بر علیه استبداد هم قسم میشوند. وقتی دور میز جمع میشوند سیدی از زیر عبایش یک پرچم ایران میآورد بیرون که روی آن پرچم نوشته بود «قانون و عدالت» و در کنار آن پرچم یک قرآن مجید می گذارد روی میز و دعوت میکند همه را به قسم خوردن. یک، یک میآیند با شور و جذبه و اشتیاق فراوان و حتی آن کسی که این مجلس را تعریف میکند میگوید اشک در چشمانشان بود. پرچم را به علامت وفاداری به ایران و قرآن را به عنوان کلام خداوند بلند میکنند و قسم یاد میکنند که برای به ثمر رساندن این نهضت دست از جان بشویند و اسرار این جمع و این مجمع را فاش نکنند به هیچ قیمتی. حالا من به شما چند تا اسم از این حضار میدهم؛ اولا، آن سیدی که از زیر عبایش در آورد پرچم ایران را و قرآن مجید را، آن سید، سیدجمالالدین واعظ بود، یعنی پدر جمالزاده. در کنارش ملک المتکلمین اصفهانی بود. حاج میرزا یحیی دولتآبادی بود، ابوالحسن میرزای شیخ الرئیس بود و حاج شیخ مهدی کاشی. یعنی کسانی که به اسلام واقف بودند و با مبانی دین، اسلام را خوب میشناختند و فرهنگ اسلامی قوی داشتند. در کنار اینها کسانی مثل میرزا محمد حسین خان ذکاء الملک بود که کتابهای زیادی ترجمه کرده بود از فرانسه و انگلیسی، و میرزا ابراهیم خان، منشی سفارت فرانسه. میبینیم که اینها آگاهی داشتند به تحولات فکری در اروپا، به خصوص در فرانسه، میبینیم که اینها آگاهی داشتند به تحولات فکری در اروپا، به خصوص در فرانسه، میراز حسن رشدیه بود که مظهر مبارزه جدید است. جلالالممالک ایرج، شاعر متجدد بود، آقا محمدحسین تاجر معروف به خیاط و سیدعبدالرحیم کاشانی از تجار خوشنام و بازاریهای معروف بودند. این نشانه این است که این نیروهای مختلف، اینها راه تفاهم با هم را پیدا کرده بودند. ما بین متجددینی که از فرنگستان افکار میآوردند و کسانی که در ایران بودند و از مباحث دینی و اسلام حرف میزدند.»
*گوینده: روحانیون که به دنبال واقعه چون خوردن سیدقندی در شاه عبدالعظیم بست نشسته بودند، پس از گرفتن وعده تاسیس عدالتخانه به تهران برگشته بودند. اما شاه و صدراعظم در وفای به عهد تعلل میورزیدند و آزادی خواهان را در گوشه و کنار مملکت آزار میدادند.
سیدمحمدعلی جمالزاده: «من که جمالزاده هستم، یک شب با پسرهای ملکالمتکلمین در تهران مرا بردند منزل خودشان، تابستان بود تو حیاط خوابیده بودیم. یک دفعه بیدار شدم دیدم اشخاصی از نظمیه میآیند توی حیاط برای اینکه ملکالمتکلمین را بگیرند. ملکالمتکلمین در خانه نبود. اینها با شمشیر توی آب حوض گردش (جستجو) کردند، بعد دو پسر ملکالمتکلمین را گرفتند بردند به نظمیه. آمدند سر من، گفتند: تو اینجا چه کار میکنی؟ گفتم _ من به زبان اصفهانی گفتم _ من قوم و خویش اینها هستم، از اصفهان آمدم گفتند بگیر بتمرگ! فردا از آنجا رفتم به مدرسه ادب، ناظم مدرسه مرا صدا کرد، گفت: آسیدمحمد علی! از آقا خبری داری؟ یعنی از پدرت. گفتم: نه! من دیشب آخه... گفت: زود برو به خانه بگو که (در زمان عینالدوله بود) تو شهر شلوغ شده، امدم دیدم شلوغ شده، یک سیدی را سربازهای سیلا خوری کشتند؛ یک سید مشروطه طلب را. نعشش را بردند توی مدرسههای قدیمی دارند میشویند که اسم این سید، حمید بود و اسم عینالدوله صدرالاعظم ایران مجید بود و از آن به بعد تصنیفی درست شد «از نو حسین کشته جور یزید شد/عبدالحمید کشته عبدالمجید شد...». من رفتم به پدرم گفتم. پدرم فورا لباس پوشید. گفتم تو این مسجد جمعه هم جمعیتی بود.
من و پدرم رفتیم به مسجد جمعه. همین آسید عبدالله بهبهانی واقعا مثل شیر روی یک ایوانی نشسته بود. دور تا دور ایوان را مشروطهطلبها (گرفته بودند). یک دفعه باز توی بازار، باز صدای گلوله شنیده شد. مردم فرار کردند، راههای له پشت بام را پیش گرفتند. من هم راه پشت بام را (گرفتم و) با اینها رفتم پشت بام اما مردم بازارها را خوب میشناختند، رفتند روی پشت بامهای بازارهای مفقود شدند، من یک دفعه خودم را تقریبا تنها دیدم. گفتم خب میروم پیش پدرم، پدرم پایین است. آمدم پایین، دیدم مسجد خالی است. ولی یک نفر نشسته، ان، سیدعبدالله بود. سیدعبداللله بهبهانی مثل شیر ...، همان جور واقعا، به عمرم فراموش نمیکنم...»
*گوینده: و پس از این بود که واقعا بست نشستن در قم پیش آمد.
*سیدمحمد علی جمالزاده: «آقایان سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی رفتند به قم. در قم بست نشستند. ولی آنها بینهایت در تهران اهمیت داشتند. همان وقتی بود که آن فرد بازاری رفت به سفارت انگلیس و بست نشستند و مردم هجوم آوردند و طرفدار آزادی شدند. بالاخره مجبور شد مظفرالدین شاه که ایران را فرمان مشروطیت بدهد و ایران مشروطه شد.»
**2-کارشکنی محمدعلی شاه در استقرار مشروطه و وقوع اختلاف در مشروطه خواهان:
*گوینده: «مظفرالدین شاه» مریض احوال، سرانجام در سال 1324 هجری قمری برابر با 1285 شمسی فرمان مشروطیت را امضا کرد و چند ماه بعد در گذشت. همان عوامل داخلی و خارجی که آغازگر مشروطه شده بودند. به زودی متلاشی گردیده و اکنون به صورت سدی در میآمد، در برابر آن.
«محمد علی میرزا»، ولیعهد جسور که برای «سلطنت بر نظامی استبدادی» بار آمده بود، و با مشروطه همدلی نداشت، شاه شد. در یکی از همان روزها «سیدجمال الدین واعظ» با پسرش سیدمحمد علی جمال زاده به دیدن شاه رفتند:
*جمالزاده: «وقتی که محمدعلی شاه پادشاه شد فرستاد پیش در من که تو فرموش کردی که: «دو دفعه امدی به تبریز من ولیعهد بودم. من به تو محبت کردم، ولی حالا که شاه شدم، و حالا که تو هم واعظ مشهور مشروطیت شدهای، هنوز به ملاقات من نیامدهای...، یک شب بیا به نیاوران شام با هم بخوریم. با همدیگر صحبت بکنیم.»
البته پدر من میترسید برود به نیاوران. با دوستانش_ مشروطه طلبهای بزرگ _ مشورت کرد. آنها گفتند که قبول بکن مهمانی را، اما این پسرت را هم با خودت ببر. انوقت من سیزده، چهارده ساله بودم. فکر میکردند که جرات نمیکند که پسر سید _ من هم عمامه سرم بود_ مرا بکشد. ما رفتیم به نیاوران وارد شدیم. مرا نشاندند تو یک اتاقی برایم شیرینی آوردند، چای آوردند. پدرم را بردند پیش محمدعلی شاه. پس از چندی آمدند که اعلیحضرت خبردار شده، مرا هم برداشتند بردند تو ان تالاری که پدرم با محمدعلی شاه بود. محمدعلی شاه آمد به طرف من، من تعظیم کردم. بعد به من گفت: «اسمت چیه؟»
گفتم: «محمد علی...»
گفت: «سیدمحمدعلی مدرسه میروی؟»
گفتم: «بله»
گفت که: «فرانسه هم یاد میگیری»
گفتم: «تازه شروع کردم»
گفت: «quei livre lis tu?»
که به فرانسه من فهمیدم یعنی چه کتاب میخوانی؟ ولی قبل از اینکه من جواب بدهم، مرا ول کرد و رفت پیش پدرم. پدرم هم به من اشاره کرد. که برو همان جا بنشین تا من بیایم....
من رفتم. خیال میکردم بعد به ما شام خواهند داد و بنا بود شب آنجا بمانیم، ولی پدرم به حال بر افروخته آمد که نه، باید برگردیم به تهران. معلوم شد حرفشان با همدیگر نگرفته بود. محمدعلی شاه بدزبانی کرده بود. سوار همان کالسکه سلطنتی شدیم که بر گردیم. تو آن تاریکی، به تهران. این کالسکه برگشت (واژگون شد). لابد به امر محمدعلی شاه. من افتادم دور. پدرم پایش رفت زیر چرخ کالسکه، تا آخر عمر پایش شکسته بود.»
*گوینده: بدزبانی محمدعلی شاه با سیدجمالالدین واعظ، تنها گوشهای از مخالفت شاه با مشروطه خواهان بود. محمدعلی شاه، حتی نمایندگان مجلس را به مراسم تاجگذاری خود دعوت نکرد. اما مجلسیان وادارش کردند تا به قانون اساسی سوگند وفاداری یاد کند. با تصویب قانون اساسی و متمم آن، کار اولین مجلس شورای ملی ایران آغاز شده بود. به گفته دکتر هما ناطق این مجلس نماینده همه افکار بود:
*هما ناطق: «مجلس اول یکی از آزادترین و یکی از مترقیترین مجلسهایی بود که ما در سیر تاریخ ایران داشتیم، و مهم بود. برای این افکار مختلف کنار همدیگر نشستند و اقشار مختلف، یعنی روحانی در کنار عنصر چپ، عنصر چپ در کنار عنصر مشروطه خواه، عنصر مشروطه خواه در کنار حتی عنصر استبداد طلب، کنار همدیگر نشستند. و وقتی ما صورت مذاکرات مجلس را میخوانیم میبینیم که در هر حال هر کسی عقیده خودش را و هدف خودش را به آن جوری که فکر می کرد در میان میگذاشت.»
*گوینده: «در یک چنین جوی تعریف آزادی و عدالت از اهم مباحث مجلس بود. روشنفکران و متجددین که از دموکراسیهای اروپایی الهام میگرفتند، بیشتر بر آزادی تکیه میکردند. و روحانیون و سنتگرایان بر عدالت. اما به فته احسان نراقی در خود مجلس، عدالت بیشتر هوادار داشت:
«در آنجا، به خاطر آن سابقه دینی و اجتماعی ایران، جریان عدالت و قانون مهم بود، نه ازادی، و «آزادی فردی» به معنایی ه در فرنگستون (فرنگستان = اروپای آن روز) مصطلح است. به این جهت آن جریان همچنان پیش میرفت، و آن بود که مهم بود. آن بود که فائق بود برتمام افکار. مجلس هم، خب طبیعتا متوجه همین مبانی بود. محدود کردن حکام، متنفذین، جلوگیری از آن امتیازات بیش از حدی که داشتند. اینها بود که مجلس را در درجه اول به حرکت واداشتند، (عدالت و قانون) بیش از مفهوم آزادی که در مغرب زمین بود مطرح بود.»
مهمترین نشانه اختلافنظر، شاید همین بود که چه نامی باید بر نهضت گذاشت. متشرعین خواهان «مشروعه» بودند، و متجددین خواهان «مشروطه».
*سید محمد علی جمالزاده: «وقتی که ایران مشروطه شد، نمیدانستند چه اسمی به این مشروطه بدهند. بعدها در ایران آخوندها گفتند که کلمه «مشروعه» بگذارید. بعضیها گفتند نه، نه و اینها. و خیلی طول کشید، گفتند که میگذاریم مشروطه مشروعه. اما در مجلس اول از جمله بقالها یک نفر بقال را وکیل خودشان کرده بودند به مجلس فرستاده بودند. این بقال در مجلس بلند میشود میگوید:
«ای بابا....، ما اسم این انقلابمان را گذاشتیم مشروطه. بگذاریم همان مشروطه. چه لزومی دارد که مشروعه بهش بچسبانیم. اکثریت با این فرد همراه میشوند و مشروطه باقی ماند بدون مشروعه.»
*گوینده: مثل خود قانون اساسی و مشروعه، «آداب مجلس داری» و «آیین مجلس نشینی» هم برای نمایندگان تازگی داشت. و به گفت محمدعلی جمال زاده با عادات روز سازگار نشده بود:
*جمالزاده: «من خودم یادم میآید که پدرم مرا میفرستاد برو ببین مجلس چطور کار میکند؟ ... من میرفتم میدیدم در یک تالار خیلی بزرگی وکلا روی زمین نشسته بودند و صحبت میکردند. پدرم توی احادیث خوانده بود که امام حسین روز عاشورا وقتی خواست با همراهان خودش صحبت بدارد «فقام و قال» یعنی برپا خاست و صحبت داشت. همین این را یک مقاله کرد و در روزنامه «صور اسرافیل» چاپ شد. و از آن به بعد کم کم در مجلس صندلی گذاشتند و وکلا روی صندلی نشستند.»
*گوینده: تنها ایستادن یا نشستن بر صندلی تازه نبود، مطبوعات آزاد، تشکیل احزاب، توجه به قاون و میل به اصلاح و تحول، روحیه پرشوری در مردم پدید آورده بود.
اما محمدعلی شاه، «مجلس مطیع» میخواست. مخصوصا که در فکر گرفتن قرضه خارجی بود و مجلس مخالفت میورزید. همان سال دولتهای روس و انگلیس قراردادی بستند و شمال ایران را منطقه نفوذ روس، جنوب را منطقه نفوذ انگلیس و مرکز را بیطرف اعلام کردند. این قرارداد و نیز اختلاف داخلی به گفته احسان نراقی، مشروطه خواهان را تضعیف کرد:
*نراقی: «اول از همه، اتحاد و اتفاق روس و انگلیس در 1907 (بود که) بلافاصله با هم توافق کردند و روسها توانستند آن ضعف و فتوری که از طرف جنگ پیدا شده بود با نزدیکی با انگلیس جبران کنند، و دو مرتبه به کمک مرتجعین و دربار قاجاریه افتادند به جان مردم. دو مرتبه جلوگیری کردند از پیشبرد هدفهای مشروطه خواهان و خوب در داخله نیروهای اعتدالی و ارتجاعی و نمیدانم راست و چپ و اینها، تفرقه انداخت. شاید یکی از عواملی که کمک کرد به خارجیها، برای سرکوب کردن مشروطه خواهان، همین اختلافات داخلی بود که به این صورت در میان مشروطه خواهان و آزادی خواهان و مجلسیان بروز کرد.»
*گوینده: محمدعلی شاه برای اینکه با دولتی مقتدر رویاروی مجلس بایستد، علی اصغر خان اتابک، صدراعظم مستبد (صدراعظم پدران خود را) دوباره به کار گمارد. مجلسیان با اتابک بنای مخالفت گذاردند. اتابک به دست طرفداران مشروطه به قتل رسید و چند ماه بعد به خود محمدعلی شاه سوء قصد شد.
*احسان نراقی: «همان بمب به کالسکه محمدعلی شاه، یک عمل تندی بود که تهدید کرد ارتجاع را، حاد کرد ارتجاع را. همان بمبی که انداختند به کالسکه محمدعلی شاه منجر شد به حمله به مجلس و رفتن محمدعلی شاه به باغ شاه.»
گوینده: به دستور محمدعلی شاه، فرمانده قزاقان روس، مجلس را به توپ بست و جمعی از آزادی خواهان کشته شدند و مجلس اول تعطیل شد.
*محمدعلی جمالزاده: «اسم آن موقع را ما گذاشتیم «استبداد صغیر» ولی مردم ایران به غیرت آمدند، آذربایجانیها، بختیاریها، قشونی از گیلان آمد، قشونی از بختیاریها آمدند، محمدعلی شاه شکست خورد. از سلطنت مخلوع شد، رفت در سفارت روس بست نشست و از سفارت روس رفت روسیه و دیگر به ایران برنگشت. یک قشونی فرستاد به ایران، با یکی از صاحب منصبهای خودش. آن قشون را ایرانیها شکست دادند، و محمدعلی شاه هم در خارج از ایران مرد.»
*گوینده: با شکست محمدعلی شاه، مشروطه خواهان به تصفیه حساب با طرفداران استبداد پرداختند. شاید مهمترین قربانی، شیخ فضل الله نوری بود.
شیخ چون نیات مشروطه خواهان را خلاف شرع میدید، به جرگه مستبدان پیوسته بود.
*گوینده: اعدام شیخ فضلالله نه تنها به جنگ میان مشروطهخواهان و استبدادطلبان پایان نداد که خود آغاز شگرفی عمیقتر میان دو نیروی تجدد و مذهب شد. به گفته هما ناطق شکست محمدعلی شاه نیز به دشواریهای مشروطهخواهان پایان نبخشید:
هما ناطق: «پایان کار شیخ فضلالله به «جنگ مشروطه و مشروعه» پایان نداد. فرزند جوان محمدعلی شاه احمدمیرزا، و نایب السلطنهها، ناتوانتر از آن بودند که پاسدار مشروطه بشوند، و مجلس هم ضعیفتر از آن بود که با مداخلات روس و انگلیس بتواند مقابله بکند. ولی با این حال، دولت ایران تصمیم گرفت برای اینکه پای روس و انگلیس را اندکی از ایران بیرون بکشد به آمریکا رجوع بکند، یعنی به کشور سوم، و به یک کشور سوم، و به یک کشور بیطرفتر. و به این ترتیب بود که شوستر را به ایران آوردند برای تنظیم امور اداری ایران. و این هیئت صادقانه در ایران کار کردند. و این اول با مخالفت و دشمنی روسها روبرو شد که اولتیماتوم به ایران دادند و خواستار اخراج شوستر از ایران شدند.»
گوینده: دولت ایران اولتیماتوم روسیه را پذیرفت و مورگان شوستر که ماندنش در ایران برای مردم، مظهر استقلال شده بود، از کشور اخراج شد. پس از هفت سال شور انقلابی، بار دیگر مجلس شورای اسلامی ملی ایران تعطیل و کشور به انقیاد کامل روس و انگلیس درآمد، و این مظهر شکست مشروطه شد.
*هما ناطق: «شکست مشروطیت، چند علت داشت. روشنفکران ایران خواستند که مدنیت غربی را در ایران پیاده کنند و دمکراسی غربی را در ایران پیاده بکنند، بدون اینکه شناختی از ماهیت و سرشت این دمکراسی داشته باشند.
به نظر من بزرگترین شکست مشروطیت این بود. یعنی مسیری که در اروپا طی شده بود تا این دمکراسی مستقر بشود، از قرن هیجده به بعد، این را اصلاً اینها نه تنها بهش وارد نبودند، بلکه نادیده گرفتند. به طوری که گزارشگرهای فرانسوی و انگلیسی میخندیدند که مثلاًفرض کنید افرادی مث4ل شیخ سلیم یا نظیر آن در آذربایجان خودشان را «میرابو» اسم میگذاشتند. دومین علت شکست مشروطیت عبارت بود از اینکه حتی مشروطهخواهان در ولایات مختلف خواستهای همسان نداشتند. یعنی خواستهای مردم آذربایجان درست مغایر خواستهای تهران بود، یا خواستهایی که در اصفهان بود، یا همین طور در یزد یا در خراسان، شعارها و خواستها، اینها با همدیگر همدلی نداشتند. این دومین بود. سومین عامل شکست مشروطیت دخالت روس و انگلیس بود. پیمان 1907 دولت انگلیس و روس بود که به روسها اجازه اشغال شمال را میداد و به انگلیسیها اجازه دخالت در جنوب و روسها که در همان 1906 مجلس خودشان را بسته بودند، بنابراین مخالفت هر نوع حکومت قانونی در ایران بودند، و از استبداد دفاع میکردند، سرسختانه. چهارمین علت، «جنگ مشروعه و مشروطه» بود، یعنی استبداد و آزادی خواهان بود که دولتهای خارجی توانستند از استبداد حداکثر استفاده را بکنند، به ویژه در آذربایجان وقتی که قشون روس به آذربایجان حمله میکند، قوای سرکوبش را خود استبدادیان ایران تشکیل میداد.»
*گوینده: مشروطه شکست خورد اما آنگونه که دکتر سیفپور فاطمی، مورخ و نماینده پیشین مجلس، نقل میکند نتایج عینی هم به بار آورد.
*فاطمی: «بهترین جواب راجع به این موضوع را مرحوم مدرس به پادشاه عثمانی در قسطنطنیه، استانبول کنونی، داد. وقتی که از او سؤال میکند سلطان محمد که: «فرق حکومت مشروطه امروز شما با قبل از مشروطه چه چیز است؟» مدرس در جواب میگوید که« «قبل از حکومت مشروطه، یک نفر به نام پادشاه قدرتی داشت که بر جان و مال مردم مسلط بود و هرچه میخواست انجام بدهد، بعد از مشروطه در دو - سه دوره مجلسی که ما داشتیم، مجلسی که نماینده مردم بود توانست که جلوی قدرت افراد را بگیرد.
و در مرحله دوم مدرس گفت که: «ما در ظرف این سیزده سال - یا مدت مشروطه - توانستیم رجالی تربیت بکنیم که این رجال برای ما بزرگترین ذخیره مملکت هستند و با تمام مشکلاتی که داشتیم و گرفتار جنگ بینالمللی بودیم و اشغال شدیم از طرف انگلیسها و روسها معالوصف یک وجب از خاک کشور را از دست ندادیم...»
*گوینده: و گذشته از نتایج عینی به گفته احسان نراقی خاطره آزادی و تجربه مبارزاتی مشروطه فراموش نشدنی بود:
نراقی: «در کشور ایران بالاخره برای اولین بار قانون یک معنای دیگر گرفت. برای اینکه واقعاً با حکومت سلاطین فرق داشت. شما وقتی که میخوانید زندگی سلاطین را و قدرتهای سلاطین را که اصلاً تا قبل از مشروطه قانون در کشور ما مفهومی نداشته. همین توجه به قانونف توجه به اینکه حکومت و قدرت محدود باید باشد، مشروطه باید باشد، نامحدود نیست و اینکه افرادی، حقوقی دارند، این یقیناً چندین نسل را بالاخره تحت تأثیر قرار داد، منتهی چون همیشه تلخ بوده یعنی چیزی از آن حادث نشده، نتیجهای به دست نیاورده، آن جور که باید، برای مردم یک امر محکم مسلمی نیست ولی خاطرهاش باقی است که کوشش برای استقرار قانون، کوشش برای جلوگیری از تجاوز به حقوق مردم، این خیلی مهم است. حالا نشده به هدف نرسیدند مردم آزادیخواه؛ ولی این تلاش و این هیجان و این جریان فکری به نظر بنده یکی از خاطرههای بسیار شیرین و شور انگیز تاریخ معاصر ایران است.»
1_ محمد رضا شاه هیچگاه به قانون اساسی مشروطه پایبند نبود. او مهمترین اصل قانون اساسی را که مبرا بودن مقام سلطنت از هر نوع مسئولیت بود رعایت نمیکرد و به جای سلطنت حکومت میکرد. او د ر روزهای پایانی حکومتش د ر برابر موج انقلاب و در توبه نامه معروفش وعده داد که حافظ سلطنت مشروطه باشد اما دیگر دیر شده بود. البته محتمل است امروز دیگران با نقل این قول از شاه بخواهند او را دمکرات و طرفدار رژیم مشروطه معرفی کنند اما کارنامه 37 سال حکومت او نشان مِدهد که او همواره قانون اساسی را نقض کرد و مافوق آن عمل کرده است. فرزند جوان و خارج نشین او نیز اخیرا مدافع مشروطه شده است.
2_ منظور از امپریالیسم ساحل شبه قاره، امپریالیزم انگلستان است که احتمالا توسط رادیوی مزبور حذف شده است.