شنیـدن وصف امام و شرح خط جاودانه آن یگانه دوران همـواره خـوش است و دلنشیـن ، اما وقتـى عزیزى از آن بزرگوار سخـن مى گـوید که خـود سـالهاى سـال در جـوار شخصیت وى زیسته است و درس امـامت و رهبرى آمـوخته است و در فراز و نشیبهاى مبارزه و پیروزى و حرکت نظام اسلامـى از نزدیکتریـن یاران و شاگردان مخلص و شایسته امام بـوده است ، لطافت و شیـرینـى دیگـرى دارد و طبعا جامعیت ، عمق و تإثیرگذارى فزونترى خـواهـد داشت. سخنرانـى جامع رهبر معظم انقلاب ، در دهمیـن سال رحلت ، در کنار مـرقـد ، و به انگیزه ارائه تحلیلـى راهگشا از زنـدگـى و مبارزه امـام و ویژگیهاى خط جـاودانه آن بزرگـوار. ایـن بـود که آن را غنیمت شمردیم و گزیـده آن را براى خیل عظیـم علاقه منـدان بازگـو کردیم.

لازم به ذکر است رهبـر معظم انقلاب ، حضـرت آیت الله خامنه اى ، ایـن سخنرانـى را در تاریخ 14 خـرداد سال جارى ، همزمان با بزرگـداشت دهمیـن سالگرد عروج ملکوتى بنیانگذار جمهورى اسلامى ، در خطبه هاى نماز جمعه تهران که در حـرم مطهر امام راحل بـرگزار شـد ، ایراد فرمودند.

بسـم الله الرحمـن الرحیم روز ، روز متعلق به امام بزرگوار است; و سخـن ما در باره خصوصیاتى از این مرد بزرگ و ایـن یادگـار پیامبـران و اولیاى الهى در زمان مـاست. به همه برادران و خواهران نمازگزار عرض مى کنـم که خصوصیت امام بزرگوار ما رعایت تقوا بـود. همه شما تقـوا را دستـورالعمل زندگـى خـود قرار بدهید ، تا همچنان که ابـواب رحمت الهى بر روى آن مرد بزرگ باز شد ، بر روى ما هـم باز بشـود. تقـوا ، رحمت و هدایت الهى را متـوجه فـرد و جـامعه بـاتقـوا مـى کند.

دستـورالعمل اول و آخـر پیامبـران و جـانشینانشان ، تقـواى الهى است.

در خطبه اول در نظر دارم آن درکى را که در طـول زمان به عنـوان یک شاگرد و پیرو ایـن مرد بزرگ احساس کردم و دیدم و لمـس کردم ، به شما عزیزان ـ بخصوص جوانان ـ منتقل کنـم. در باره امام خیلى حـرف زده ایـم. همه ، از دوستـان ، از دشمنان ، از ایـرانـى و غیـر ایرانـى و مسلمان و غیر مسلمان ، از ایـن مرد بزرگ تجلیل کردند; در اینها هیچ حرفى نیست; عظمت و جلالت و شإن او براى همه مسلـم است; اما این یک امر اجمالى است. مـن فکر مى کنم که نسل جوان ما ـ که امروز با قدرت و نشاط دارد راه افتخار و عزتـى را که ایـن مرد بزرگ در مقابل ما باز کرد ، طـى مـى کنـد ـ مایل است از امام خود چیزهاى بیشترى بداند. مـن دریافتهاى خـودم را عرض مـى کنـم; یعنى آنچه را که به مرور زمان در طـول حدود سى سال ، ما امام را از نزدیک شناختیـم و در امام مشاهـده کـردیـم; در هـر بـرهه اى ، چیزى ، مظهرى و بعدى از ابعاد این شخصیت عظیـم را. از ایـن سى و یک سال ـ که از دوران جـوانى بنده تا رحلت آن بزرگوار طول کشید ـ البته چهارده سـال ایشان در تبعیـد بـودنـد و ما به ظاهـر از ایشان دور بودیم; اما در فضاى ذهـن و مسیر امام بودیـم و از او جـدا نبـودیـم; همان چهارده سال هـم در واقع بـا امام بـودیـم.

یک نکته را به شما عزیزان عرض کنـم. درست است که شاگـردان امام و آشنایان با امام ، امام را در حـد بالایـى بـا عشق و محبت دوست مـى داشتنـد ، اما آنچه در باره امام گفته شـده است ، منشإش محبت نیست ، محبت منشإش آن خصـوصیاتى است که در امام بـود. نکته دوم ایـن است که ایـن شخصیت داراى ابعاد گـونـاگـون ، هیچ اصــرار و عجله اى نداشت که آن زیباییها و درخشندگیهاى وجـود خود را به رخ کسى بکشد. هر وقت هر جا تکلیف شرعى او را وادار به حرکتـى کرد ، بعدى از ابعاد او آشکار شد.

من از سال 37 شروع مى کنم; سالى که مـن خودم به قـم رفتـم و اول بـار امـام را از نزدیک دیـدم; البته قبل از آن در مشهد شنیـده بـودیـم که در قـم یک مدرسى ، یک استاد بزرگى هست که جوان پسند و برجسته است. طلبه جـوانـى که به قـم وارد مـى شـود ، دنبال استاد مى گردد. در حـوزه هاى علمیه ، انتخاب استاد ، اجبارى نیست; هر کسى طبق پسنـد و سلیقه خـود ، استـاد را انتخـاب مـى کند.

استادى که طلاب جـوان و مشتاق را در وهله اول به خود جلب مى کرد ، همیـن مردى بود که آن روز در میان شاگردانش ، به عنوان ((حاجآقا روح الله)) شناخته مى شد. مجموعه جـوانان فاضل و درسخوان و پرشوق در محفل درس او جمع بـودند; ما در چنیـن فضایى وارد قـم شدیـم.

او مظهر نـوآورى علمى و تبحر در فقه و اصـول بـود. بنده قبل از ایشان استاد بزرگى را در مشهد دیده بـودم ـ یعنى مرحوم آیت الله میلانى ـ که از فقهاى برجسته بود. در قـم هم همان وقت رییس حوزه علمیه قـم ـ که استاد امام هـم بود; یعنى مرحوم آیت الله العظمى بروجردى ـ بود; بزرگان دیگرى هـم بـودند; اما آن محفل درسـى که دلهاى جـوان و مشتاق و کـوشا و علاقه منـد به استعدادهاى خـوب را جذب مـى کـرد ، درس فقه و اصـول امـام بـود.

یواش یواش از قدیمى ترها شنیدیـم که ایـن مرد ، فیلسوف بزرگى هـم هست و در قـم درس فلسفه او ، درس اول فلسفه بوده است; لیکـن حالا ترجیح مى دهد که فقه تدریس کند.


شنیدیـم که ایـن مرد ، معلـم اخلاق هـم بـوده است و کسانى در درس اخلاق او شرکت مـى کردند و او به تقـویت فضایل اخلاقـى در جـوانان همت مـى گماشته است. در خلال درس در طـول سـالها ، ایـن را مـا از نزدیک هم مشاهده کردیم. اما تا اینجا شخصیت ایـن مرد بزرگ ـ که باطـن او سرشار از خصـوصیات ناشناخته بـود ـ براى اکثر مردم در آن روز فقط به عنـوان یک استـاد عالـم و شـاگـردپـــــرور و یک تهذیب کننـده اخلاق طلاب و شـاگـردان شنـاخته مـى شد.

در سال 1340 مرحـوم آیت الله بروجردى ـ مرجع تقلید ـ وفات پیـدا کرد. مراجع بزرگوارى بـودند که مطرح شدند و دوستانشان نام آنها را مىآوردند. اینجا صحنه اى شد براى اینکه ایـن مرد به همه نشان داد که ایـن درس اخلاقـى که مى گفته است ، فقط زبان و یاد دادن به دیگـران نبـوده است; خـود او اولیـن عامل به درسهاى تهذیب نفـس بـوده است. همه دیدند ، همه فهمیدند و تصدیق کردند که ایـن مرد ، از مقام ، از مطـرح شـدن ، از ریاست ، حتـى اگـر آن ریاست ، مرجعیت باشـد; که یک ریاست روحانـى و معنـوى است ، رویگردان است و براى مقام و منصب و رتبه و شخصیت ، هیچ گـونه تلاشـى نمى کند; بلکه اگر دیگـران هـم بخـواهند تلاش کننـد ، تا آنجایـى که بتـوانـد ، مانع مى شود.

بعد از گذشت حدود یک سال و نیـم از فوت مرحوم آیت الله بروجردى ، نهضت اسلامـى شـروع شـد. در نیمه دوم سـال 1341 ، بعد دیگــرى از ابعاد ایـن شخصیت آشکار شد و آن ، هوشیارى و تیزفهمى و تـوجه به نکاتـى که غالبا به آن تـوجه نمـى کردند ، از یک طرف و غیرت دینى از یک طرف دیگر بـود. خیلیها شنیدنـد که تصـویب نامه دولت در آن روز ، قید مسلمان بـودن و سـوگند به قرآن را براى فرد منتخب حذف کرده است; اما خیلـى تـوجه نکردند که ایـن چقدر اهمیت دارد; در عین حال خیلى اهمیت داشت; دلیل هـم ایـن بـود که با آنکه مجلـس شـوراى ملى آن زمان ، مجلـس فرمایشـى بـود; خـودشان آن را تشکیل مى دادند و فقط نامزدهاى مورد قبـول خودشان به آنجا مى رفتند; در واقع انتخاب مردم وجود نـداشت; انتصاب بـود ، با وجـود ایـن ، آن رژیـم جـرإت نکرد آن مقـررات مربـوط به انجمنها و ایـن مسإله اسلام را در وقتـى که مجلـس سر پا بـود ، مطرح کند; ترسید منعکـس بشـود; گذاشتنـد در غیاب مجلـس! مجلـس را در آن وقت منحل کـرده بودند; مجلـس نبـود; در محیط دربسته اى آن را تصویب کردند. ایـن نشان مـى داد که پشت سر ایـن قضیه ، حرفهاى فراوان و مقاصد زیادى هست. این را کسـى نمـى فهمید ، اما امام ایـن را فهمید و ایستاد. غیرت دینى او ، او را وادار کرد که در ایـن مسإله پیشقدم بشـود و مبارزه براى ایـن زاویه على الظاهر کوچک ضد اسلامى را شروع کند و این کار را هم کرد.


در همیـن جا یک نکته مهم وجود دارد: امام بزرگوار حتى در میدان مبارزه هـم نخواست جلو بیفتد. خـود ایشان براى ما نقل کردند که در اول شروع نهضت ، در منزل مرحـوم آیت الله حائرى ، با یک نفر از مراجع معروف وقت آن زمان ، و از همدوره هاى خـودشان صحبت مى کردند و به ایشان گفته بـودنـد که شما جلـو بیفتید ، ما هـم دنبال شما حرکت مى کنیـم. امام مقصودش ایـن بـود که تکلیف انجام بگیرد; آن فـریضه اى را که بـر دوش خـود احساس مـى کرد ، انجام بـدهـد ، جلـو افتادن مطرح نبود.

البته دیگران آنقـدر تـوانایـى و جرإت ورود در ایـن میـدان را نداشتنـد و به امام نمـى رسیـدنـد. امام به طـور طبیعى رهبـرى و سررشته دارى این حرکت را بر عهده داشت; ایـن مبارزه را شروع کرد و به مـردم تکیه نمـود. تـا آن روز هیچ کـس از بزرگان حـوزه هاى علمیه و مراجع حدس نمـى زد که یک حرکت دینى ، آن هـم در آن دوران اختناق ، ایـن گونه بتـواند پشتیبانى مردم را جلب کند; اما امام در همان روز گفت مـن به پشتیبانى این مردم حرکت مى کنم; مردم را به ایـن بیابان قم دعوت مى کنم. او مى دانست که اگر مردم را دعوت کند ، از همه ایران جمع مى شـوند و یک اجتماع عظیـم غیر قابل علاج براى دولت آن وقت و رژیـم فاسد به وجـود مىآورند. در اینجا بعد جـدیـدى از شخصیت ایـن مرد آشکار شـد; بعد قـدرت رهبـرى ، شجاعت سیاسـى ، آشنایى با ریزه کاریهاى دشمـن ، هـوشیارى نسبت به هدفهاى دشمنـان; ایـن بعد در عمل آشکـار شـد.

سال 42 ـ یعنـى سال دوم مبـارزه ـ رسیـد; که سـال شـدت عملها و فشـارها و کشتـارهـا بـود. آنجـا امام مثل خـورشیـدى در آسمـان امیـدهاى ملت ایـران ظاهـر شـد; در مـوضع یک مـرد فـداکار و یک آتشفشان; کسـى که همه احساسات لازم بـراى یک مرد جهانـى ، یک مرد میهنـى ، یک مرد اسلامـى در او جمع است; شجاعت لازم را دارد ، قدرت بسیج عظیـم مردم را دارد; صراحت لازم را دارد; چه در اول سال 42 که ماجراى حمله کماندوها به مدرسه فیضیه و حوزه قـم پیش آمد ، و چه در پـانزده خـرداد سال 42 که عظمت امام در آنجـا آشکار شـد. ملت ایران ناگهان احساس کـرد که پشت و پناهـى دارد; قله عظیمـى وجود دارد که مى تواند به او چشـم بدوزد و به او توجه کند. امام در پـانزده خـرداد ایـن گـونه در صحنه ظاهـر شـد.

بعد از ایـن ماجرا ، زندان و تبعید و فشارهاى فراوان وجـود داشت و امام در آن روز جوان نبود. براى ماها که آن روز جوان بودیـم ، زنـدان رفتـن و ماجراهاى مشکلى که پیـش آمـد ، خیلـى سخت نبـود; بیشتـر شبیه یک سرگرمـى بـود; اما امام در آن سال ، در سال شروع مبارزه ، شصت و سه سالـش بـود. در شصت و سه سالگـى ، ایـن مرد با جوشش حساس خـود مى تـوانست احساسات یک ملت را به جـوشـش بیاورد. زنـدان رفتـن و تبعید شـدن ، براى کسـى در آن سنیـن ، کار آسانـى نبود; اما این فداکارى و از خود گذشتگى و خطرپذیرى در ایـن مرد آشکـار شـد; ایـن هـم بعد جـدیـدى بـود; یعنـى مـردى که در راه آرمانهاى بزرگ و در راه تکلیف شرعى ، هیچ مشکلى نمى تـوانست مانع راه او بشود. ایـن جریان ، در سال 42 و 43 به تبعید چهارده ساله امام ، اول به ترکیه ، بعد هـم به عراق منتهى شد. در دوران تبعید امـام ، ابعاد تـازه اى از شخصیت ایـن مـرد کـم نظیـر و حقیقتـــا استثنایى در زمان ما بـروز کـرد; چیزهایـى که انسان در زنـدگـى شخصیتهاى بزرگ ، بعضـى از آنها را به نـدرت مشـاهـده مـى کنـــد.

اولا او در موضع یک طراح فکرى ـ و به قـول معروف مذاکرات سیاسى ، یک تئوریسیـن ـ قرار مـى گیرد که طرح یک حکـومت را ، طرح یک نظام را ، طرح یک بنا و دستگاه جدید را مـى ریزد ، آن هـم طرحـى که هیچ گونه سابقه موجـود و محسـوسى در مقابل چشـم ندارد. بناى اسلامى ، با تـوجه به نیازهاى دنیاى جدید و مسایلى که در دنیا مطرح است; تـرکیب ایـن مسـایل مـى شـود طـراحى یک نظام.

ثانیا ایـن مرد با اینکه در ایران نبـود ، اما از راه دور ، مـدت چهارده سال قضایاى مبارزات اسلامى و نهضت اسلامـى در ایران را به معناى واقعى کلمه رهبـرى کـرد. در طـول ایـن مـدت چهارده سال و بخصـوص چند سال اخیر ـ یعنى از سالهاى 49 و 50 و 54 و 55 ـ شدت اختنـاق و فشـار زیـاد بـود. گـروهها ، گـروهکها ، احزاب سیـاسـى گوناگـون ، مخفـى ، مبارز ، سیاسى ، غیر سیاسـى به وجـود مىآمدند و همه در زیر فشارهاى رژیـم مضمحل مى شدند و از بیـن مى رفتند و یا بى خاصیت مى شدند.

با اینکه بعضى از آنها پشتیبانهاى سیاسى بیـن المللى هم داشتند; به بلـوک شرق و غرب ـ بخصـوص به شـرق ـ متصل بـودنـد و از آنجا هدایت و کمک مى شدند ، اما نهضت امام متکى به تشکیلات حزبى نبـود. امام هیچ تشکیلات حزبـى در داخل کشـور نـداشت; عده اى شاگـردان و دوستان و آشنایان به فکر او ، و متـن مردم بودند. امام هـم وقتى در اعلامیه ها پیام مـى داد ، مخـاطب او ، آن عده دوستـان و آشنایان مخصوص او نبودند; مخاطب او ، متن مردم بودند. او با متـن مردم و توده مردم حرف مى زد و آنها را هـدایت مـى کرد و تـوانست در طـول چهارده ، پـانزده سال ، از راه دور ایـن مایه فکـر اسلامـى و نهضت اسلامـى را اولا در ذهنها عمیق کنـد ، ثـانیا در سطح جامعه تـوسعه بـدهد; دلهاى جـوانان و ذهنها و ایمانها را به آن متـوجه بکند ، تـا زمینه بـراى آن انقلاب عظیـم آمـاده بشـود.


خیلـى ها در داخل کشـور کارهاى بزرگ و مخلصـانه و فـداکـارانه اى انجام مـى دادند ، اما اگر مرکزیت امام نبـود ، هیچ کـدام از ایـن کارها نبـود; همه این تلاشها شکست مى خورد و همه ایـن انسانها از نفس مى افتادند. آن کسـى که از نفـس نمى افتاد ، او بـود و دیگران هـم به نیـروى او قـوت و نیـرو مـى گـرفتند.


بعد هـم هـدایت حقیقـى یک انقلابـى و یک نهضت بزرگ در طـول مـدت چهارده سال ، و عبـور دادن آن از آن همه عقبات گوناگون تـوسط آن بزرگوار بـود. طورى شد که افکار غیر اسلامى و ضد اسلامى به انزوا کشیده شدند و به حاشیه رانده شدند; روز به روز فکر اسلامـى و ضد اسلامى و ایـن تفکر منطقى و مستحکم و قوى ، غلبه خود را بر افکار دیگر ثابت و آشکار کـرد. در همه قضایاى مهم ، حضـور امام محسـوس بود.

در سـال 1347 ، امام در نجف ـ مـرکز فقاهت ـ فکـر ((ولایت فقیه)) را بـا اتکـإ به مـایه هـاى محکـــم فقهى از آب در آورد. البته ((ولایت فقیه)) جزو مسلمات فقه شیعه است ، اینکه حـالا بعضـى نیمه سـوادها مى گویند امام ((ولایت فقیه)) را ابتکار کرد و دیگر علما آن را قبـول نداشتند ، ناشـى از بـى اطلاعى است. کسـى که با کلمات فقها آشناست ، مى داند که مسإله ((ولایت فقیه)) جزو چیزهاى روشـن و واضح در فقه شیعه است. کارى که امام کرد ، ایـن بود که توانست ایـن فکر را با تـوجه به آفاق جـدید و عظیمـى که دنیاى امروز و سیـاستهاى امـروز و مکتبهاى امـروز دارنـد ، مـدون کنـد و آن را ریشه دار و مستحکـم و مستـدل و بـاکیفیت سـازد; به شکلــى که در بیاورد که بـراى هـر انسان صاحب نظرى که بـا مسایل سیاسـى روز و مکـاتب سیاسـى روز هـم آشناست ، قابل فهم و قـابل قبـول بـاشـد.


عزیزان مـن! در ایران ، در آن دوران چهارده ساله ـ بخصوص در این سالهاى آخـر ـ مبارزان اسلامى احساس تنهایـى نمـى کـردنـد; همیشه احساس مـى کردنـد که امام با آنها مرتبط و متصل است. در ماجـراى درگذشت فـرزنـدش ، یک بعد دیگر از ابعاد ایـن شخصیت عظیـم آشکار شـد. خیلـى ها بزرگند ، عالمنـد ، شجاعنـد ، اما آن کسانـى که ایـن عظمتها در درون عواطف و در زوایـا و اعمـاق دل آنها امتــــداد داشته باشـد ، خیلـى زیاد نیستنـد. مرد مسنـى در سنیـن نزدیک به هشتاد سال در آن زمان ، وقتـى که فرزند فاضل و برجسته اش از دنیا رفت ـ که در واقع پسـر او هـم یک پسـر بـرجسته و یک فـاضل و یک عالـم ممتاز و یک امید آینده بـود ـ جمله اى که از او نقل شـد و شنیده شد ایـن بـود که ((مرگ مصطفـى از الطاف خفیه الهى است)).


او این را مهربانى الهى و لطف پنهانى خدا تلقـى کرد; ایـن طـور فهمید که خدا به او لطف کرده است; آن هـم لطفـى پنهانى! ببینید چقدر عظمت مـى خـواهد در یک انسان! این مصیبتها و ایـن سختیها و این شدتهایى که در دوران انقلاب بر ایـن مرد بزرگ وارد آمد و او مثل کوه استوارى ، آنها را تحمل کرد ، ریشه اش در همیـن عظمت روحى است که در مقابل مرگ عزیزى اینچنیـن ، بـرخـوردى پیـدا مـى کنـد.


بعد هـم قضیه تبعیـد ایشان از عراق و شروع هجرت آن بزرگـوار به کویت و سپس به فرانسه بود; که فرمود اگر به مـن اجازه اقامت در کشورى ندهند ، فرودگاه به فرودگاه خواهم رفت و پیامـم را به همه دنیا خواهـم رساند. آن عظمت ، آن شجاعت ، آن شرح صدر ، آن استقامت کـم نظیر ، آن قـدرت رهبرى الهى و پیامبـرگـونه ، باز خـودش را در اینجا نشان داد; ایـن هـم بعد جدیدى از ابعاد شخصیت آن بزرگوار بـود; بعد هـم که جـریان آمـدن ایشان به ایران و مـواجهه با آن قضایا و تشکیل نظام جمهورى اسلامى بـود. آنچه که در دوره بعد از تشکیل نظام اسلامى ، از ابعاد وجـودى امام مشاهده شد ، به نظر مـن به مراتب مهمتر و عظیمتر بود از آنچه که قبلا دیده شده بـود. در این دوران ، امام ـ ایـن شخصیت برجسته و ممتاز ـ در دو بعد و دو چهره مشاهده مى شود:

در دوران حکـومت ، یک چهره ، چهره رهبر و زمامدارى است; یک چهره ، چهره یک زاهد و عارف. ترکیب ایـن دو با هـم ، از آن کارهایى است که جز در پیامبـران ، جز در مثل داود و سلیمـان ، جز در پیامبـرى مثل پیامبر خاتـم(صلـى الله علیه و آله و سلـم) انسان نمى تـواند دیگر پیدا بکند. اینها حقایقى است که ملت ایران در طـول سالهاى متمادى آنها را لمـس کرده; ما هـم که از نزدیک شاهدش بـودیـم و دیدیم.

تربیت اسلامـى و قرآنى این است. امام به چنیـن چیزى همه را دعوت مـى کـرد; نظام اسلامـى را بـراى تـربیت انسانهایـى از ایـن قبیل مى خواست و مـى پسندید; همان طـور که خـود او مظهر اعلاى آن بـود.


در چهره یک حاکـم و زمامدار و رهبر ، امام بزرگـوار مردى هوشیار و باشهامت ، باتدبیر ، باابتکار و دریادل بـود; امواج سهمگیـن در مقابل او چیز کـم اهمیتى محسـوب مى شدند; هیچ حادثه سنگینى نبـود که بتـواند او را شکست بدهد ، او را به خضـوع در مقابل آن حادثه وادار کند. همه حـوادث تلخ و سختى که در آن زمان ده ساله رهبرى آن بزرگوار پیش آمد ـ که خیلى زیاد هـم بود ـ امام از همه آنها بزرگتر بود. هیچ کدام از ایـن حوادث ـ آن جنگ ، آن حمله آمریکا ، آن تـوطئه هـاى کـودتـا ، آن تـرورهـاى عجیب و غریب ، آن محـاصـره اقتصادى ، آن کارهاى عظیـم و عجیب و غریبـى که دشمنان با شکلهاى مختلف مى کردند ـ نمى تـوانست ایـن مرد بزرگ را دچار احساس ضعف و شکست بکند; از همه ایـن حـوادث ، قویتر و بزرگتر بـود. او معتقد به مـردم بـود; حقیقتا به آرإ مـردم اعتقاد داشت. به مـردم از صمیـم قلب علاقه داشت; به مـردم عشق مـى ورزیـــد و آنها را دوست مى داشت.

آنچه در زمامداران مختلف عالـم ، مایه امتیاز آنها مـى شـد ، اغلب آنها صفات را ـ تا آنجایى که مـن بررسى کردم و به ذهنم رسیده ـ ما در امام مجتمع مى دیدیم. او ، هم عاقل بود ، هـم دوراندیش بود ، هم محتاط بود ، هم دشمـن شناس بود ، هم به دوست اعتماد مى کرد ، هـم ضربه اى را که به دشمـن وارد مى کرد ، ضربه قاطع وارد مـى کرد. همه آن چیزهایـى که بـراى یک انسانـى لازم است تا بتـوانـد در چنیـن جایگاه حساس و خطیرى انجام وظیفه کنـد و خـدا و وجـدان خـود را راضى بکند ، در این مرد جمع بود.

امـام به مـردم اعتمـاد داشتنـد. انقلاب که پیـروز شـد ، امـــام مى تـوانستند اعلام کنند که نظام ما ، یک نظام جهمـورى اسلامى است; از مردم هم هیچ نظرى نخواهند; هیچ کـس هـم اعتراضى نمى کرد; اما ایـن کار را نکردند. در باره اصل نظام و کیفیت نظام ، رفـرانـدم راه انداختند و از مردم نظر خـواستند; مردم هـم گفتند ((جمهورى اسلامى)); و این نظام تحکیـم شد. براى تعییـن قانون اساسى ، امام مـى تـوانست یک قانـون اساسـى مطرح کند; همه مردم ، یا یک اکثریت قاطعى از مردم هم یقینا قبول مى کردند. مى توانست عده اى را معیـن کند و بگـوید اینها بروند قانون اساسـى بنـویسنـد; هیچ کـس هـم اعتـراض نمـى کـرد; امـا امـام ایـن کـار را نکرد.


امام انتخابات خبرگان را به راه انداختند; حتـى عجله داشتند که ایـن کار هرچه زودتر انجام بگیرد. در انقلابهاى دنیا ، آن کسانـى که در رإس کار قـرار مـى گیرند و زمامـدار انقلابنـد ـ که البته غالبا هـم کـودتاست; انقلاب نیست ـ براى خـودشان یک سال ، دو سال فـرصت قرار مى دهند و مـى گـوینـد تا وقتـى آماده بـراى رإىگیرى بشـویـم ، باید ایـن مـدت بگذرد; اما همان را هـم غالبا تمـدیـد مـى کننـد! امام دو ماه از پیـروزى انقلاب نگذشته بـود که اولیـن انتخـابـات ـ یعنـى همـان رفـرانـدم جمهورى اسلامـى ـ را به راه انداخت. یکى ، دو ماه بعد ، انتخابات خبرگان قانـون اساسـى بـود. چنـد مـاه بعد ، انتخـابـات ریـاست جمهورى بـود. چنـد مـاه بعد ، انتخابات مجلـس بـود. در یک سال ـ که همان سال 58 باشـد ـ امام چهار بار از آرإ مردم براى چیزهاى گوناگـون استفسار کرد; براى اصل نظام ، بـراى قانـون اساسـى نظام ـ که قانـون اساسـى یک بار خبرگانـش انتخاب شدند ، یک بار خـود قانون اساسى به رإى گذاشته شـد ـ بـراى ریـاست جمهورى ، بـراى تشکیل مجلـس شـوراى اسلامــى.


امام به معناى واقعى کلمه معتقد به آرإ مردم بـود; یعنـى آنچه را که مردم مى خـواهند و آرإشان بر آن متمرکز مى شـود. البته در ایـن کـارهـا هیچ وقت سـررشته کـار را هـم به دست سیـاستبـازان نمـى داد. مردم ، غیر از سیاستبازهایند; غیر از مـدعیان سیاستند; غیر از مـدعیان طـرفـدارى مردمنـد. امام به مـردم اعتماد داشت. خیلـى از گروهها و احزاب و داعیه داران و سیاستبازها و حزب بازها و امثال اینها بـودند; امام به اینها کارى نداشت; میدان هـم به اینها نمـى داد که بیاینـد زیاده طلبـى کننـد ، به نام مـردم حـرف بزنند و عوض مردم تصمیـم بگیرنـد; لیکـن به آرإ مـردم احتـرام مى گذاشت.


جنگ پیـش آمـد; در نقـش فـرمـانـده نیـروهـاى مسلح ظاهـر شــد. مسـإله محـاصـره اقتصادى پیـش آمـد; امام پشتیبـان کامل بـود; پشتیبـان روحـى دستگـاههاى دولتـى. اول انقلاب ، بـراى کـارهــاى گوناگـون و بـراى حمایت از مستضعفان و محـرومان ، امام دستـورات فراوانـى دادند و کارهاى زیادى انجام گرفت. مـوسساتـى مثل جهاد سـازنـدگـى ، مثل بنیـاد مسکـن ، مثل کمیته امـداد ، مثل بنیـــاد مستضعفان و جانبازان ، مثل بنیاد پانزده خرداد ، بـراى کمک رسانـى به مردم تشکیل شـد. مسایلـى که براى امام در حاکمیت و در اداره کشور مطرح بود ، اینها بود. ایـن ، بعد حاکم و رهبر بودن امام در مـوضع یک انسان مقتدر و یک انسان بااراده بـود; انسانـى که اگر جنگ پیـش بیاید ، مى تـواند تصمیـم بگیرد; براى اداره یک کشـور و بـراى مـواجهه بـا دشمنـان ، مـى تـوانـد تصمیـم بگیـرد.

امام همیـن انسان ، در چهره زندگى شخصى و خصوصى خود ، وقتى انسان آنجـا را نگاه مـى کنـد ، او را در چهره یک انسان زاهـد و عارف و منقطع از دنیا مـى بیند. البته منظور ، دنیاى بـد است; همان چیزى که خـود او مى گفت دنیاى بد آن چیزى است که در درون شماست; ایـن ظواهر طبیعت ـ زمیـن و درخت و آسمان و اختـراعات و امثال اینها ـ دنیاى بـد نیست; اینها نعمتهاى خـداست; بایـد اینها را آبـاد کرد. دنیاى بد ، آن خودخـواهـى ، آن افزون طلبـى ، آن احساس تعلقـى است که در درون توست; امام از ایـن دنیاى بد به کلى منقطع بود. او براى خودش هیچ چیز نمى خواست. براى تنها پسرش ـ که عزیزتریـن انسانها براى امام ، مرحـوم حاج احمدآقا بـود; بارها ما ایـن را از امام شنیده بـودیـم که مـى گفتند اعز اشخاص در نظر مـن ایشان است ـ در ده سـال آن حکـومت و آن زمـامـدارى و رهبـرى بزرگ ، یک خانه نخرید. ما مکرر رفته بودیم و دیده بودیـم که عزیزتریـن کس امام ، در آن بـاغچه اى که پشت حسینیه منزل امـام بـود ، داخل دو ، سه اتاق زندگى مى کرد.

خود آن بزرگـوار براى خـود ، زخارف دنیـوى و ذخیره و افزون طلبـى نـداشت و نخـواست; بلکه به عکـس ، هـدایاى فـراوانـى بـراى امام مىآوردنـد ، که آن هدایا را در راه خـدا مـى داد. آنچه را هـم که داشت و متعلق به خـود او بود و مربوط به بیت المال نبـود ، بـراى بیت المال مصـرف مى کرد. همان آدمـى که حاضـر نبـود آن روز با ده میلیون ، پانزده میلیـون ، یک خانه قابل قبـولى براى پسرش بخرد ـ ولـو از مال شخصى خودش ـ صدها میلیـون تـومان مال شخصى خـود را بـراى نقاط مختلف ـ بـراى آبادانـى ، بـراى کمک به فقـرا ، بـراى رسیدگـى به سیل زدگان و جاهاى مختلف دیگر ـ صرف مـى کرد. ما اطلاع داشتیـم که در مواردى پـولهاى شخصى خود امام بـود که به اشخاصى داده مى شد ، تا بروند آنها را مصرف کنند; اینها هدایایى بـود که مـریـدان و علاقه منـدان و دوستـان بـراى امـام آورده بـودند.


او اهل خلـوت ، اهل عبـادت ، اهل گـریه نیمه شب ، اهل دعا ، تضــرع ، ارتبـاط بـا خـدا ، شعر و معنـویت و عرفـان و ذوق و حـال بــود.


آن مردى که چهره او دشمنان ملت ایران را مـى تـرسانـد و به خـود مـى لرزاند ، آن سد مستحکـم و کـوه استـوار ، وقتـى که ایـن مسایل عاطفـى و انسانى پیـش مىآمد ، یک انسان لطیف ، یک انسان کامل ، یک انسان مهربان بـود. مـن ایـن قضیه را نقل کـرده ام که یک وقت در یکى از سفرهاى من ، خانمى خودش را به من رساند و گفت از قول مـن به امام بگویید که پسرم در جنگ اسیر شده بـود و اخیرا خبر کشته شدن او را برایـم آورده انـد. من پسرم کشته شـده ، اما بـراى مـن اهمیت ندارد; براى مـن سلامت شما اهمیت دارد. آن خانم این را با یک هیجان و با یک احساسى به من گفت. مـن خدمت امام آمدم و داخل رفتم. ایشان سرپا ایستاده بودند و مـن هم همین مطلب را برایشان نقل کردم; دیـدم ایـن کـوه استـوار و وقار و استقامت ، مثل درخت تناورى که ناگهان بر اثر طوفانى خـم بشود ، در خود فرو رفت; مثل کسـى که دلـش بشکنـد; روح و جان و جسـم او تحت تإثیر ایـن حرف مادر شهیـد قـرار گرفت و چشمانـش پـر اشک شـد! شبـى در یک جلسه خصوصى ، با دو سه نفر از دوستان ، منزل مرحـوم حاج احمدآقا نشسته بودیم; ایشان هـم نشسته بـودنـد. یکـى از ما گفتیـم که آقا شما مقامات معنـوى دارید. مقامات عرفانى دارید ، یک چند جمله اى ماها را نصیحت و هدایت کنید. ایـن مرد با عظمتى که آن گونه اهل معنا و اهل سلوک بود ، در مقابل ایـن جمله ستایش گونه کوتاه یک شاگردش ـ که البته همه ما مثل شاگـردان و مثل فـرزنـدان امام بـودیـم; رفتار ما مثل فرزنـد در مقابل پـدر بـود ـ آنچنان در حال حیا و شرمنـدگـى و تـواضع فرو رفت که اثر آن در رفتار و جسـم و کیفیت نشستـن او محسـوس شد! در حقیقت ما شرمنده شدیـم که ایـن حرف را زدیم که مـوجب حیاى امام شد. آن مرد شجاع و آن نیروى عظیـم ، در قضـایـاى عاطفـى و معنـوى ، ایـن گـونه متـواضع و بـاحیـا بـود. آن نکته آخرى را که مـن مـى خـواهـم عرض بکنـم ، ایـن است که همه اینها را امام از عمل به دین ، از پاىبنـدى به دیـن ، از تقـوا و از مطیع امر خدا بودن داشت; خود او هـم بارها ایـن مضمون را در گونه گونه کلمات خـود بر زبان مىآورد و بیان مى کرد: هر چه هست ، از خداست. او همه چیز را از خـدا مـى دانست; هضـم در اراده خـدا بود; حل در حکـم الهى بـود: انقلاب را خدا پیروز کرد; خرمشهر را خدا آزاد کرد; دلهاى مـردم را خـدا جمع کـرد. او همه چیز را از منظر الهى مـى دید و عامل به احکام بـود; خـداى متعال هـم درهاى رحمت را به روى او باز کرد.

دسته ها : سیاست
پنج شنبه 1388/3/14 12:20
X