درباره ارتباطات
تکنولوژی ارتباطات اکنون کره زمین را به یک دهکده بزرگ تبدیل کرده است.
این سخن که اینک یکی از مشهورات عام افکار عمومی در سراسر جهان است، تبعاتی که دارد که عموم کسانی که سخنانی از این قبیل را بر زبان می رانند جز مصادر نخستین آن، از این تبعات بر خبرند. آنچه که توسط این شبکه جهانی ارتباطات به مردم سراسر کره زمین انتقال می یابد اطلاعات است اطلاعاتی حامل یک فرهنگ واحد منشا گرفته از عقل علمی جدید . آنچنان که در علم ارتباطات میگویند، این اطلاعات مجموعه ای از علائم و نشانه ها هستند که باید آنها را در واقع صورت تبدیل یافته فرهنگ خواند.
انتخاب لفظ دهکده و نه شهر یا کشور خود بخود با نوعی مبالغه در این تعبیر همراه است چرا که در یک دهکده همه یکدیگر را می شناسند و از حال و روز هم باخبرند تصور دهکده واحد جهانی خود بخود با قبول یک فرهنگ واحد برای مردم سراسر کره زمین ملازم است وهر فرهنگ آنچنان که در علم ارتباطات می گویند نسبت به جهان آفرینش دارای نگرش و تبیین خاصی است و لذا تعبیر دهکده جهانی لامحاله بدین معناست که ساکنین این دهکده واحد، شریعت واحدی را نیز پذیرفته اند. پذیرش هر یک از این ادیان نیز در حقیقت به معنای پذیرش همان نحوه نگرش و تبیین خاصی است که آن دین برای جهان آفرینش دارد اصلاحاتی که امروزی ها به کار می برند جهان بینی است و جهان بینی مهمترین حوزه ای است که نظام فرهنگی را صورت می بخشد . همین جهان بینی است که به تبدیل یافتن به نشانه ها و علائم قابل انتقال سمعی و یا بصری عنوان اطلاعات پیدا می کند.
اگر نخواهیم متعرض فرهنگی شویم که اکنون از طریق شبکه جهانی ارتباطات در سراسر جهان اشاعه می یابد این قدر هست که این فرهنگ با جهان بینی و جهان شناسی خاصی همراه است که مختص به خود اوست و با هیچ فرهنگ و یا شریعت دیگری جمع نمی گردد. و لذا شبکه ارتبطات در این دهکده واحد جهانی را باید در اشاعه کف رو الحاد و انقطاع سریع جوانان همه اقوام از فرهنگ های و شرایع مستقل خویش دارای مسئولیتی واقعی دانست. بر عهده علم نیست که درباره جهان، احکام و نشریات کلی صادر کند چرا که علم فقط نسبتها و مقادیر و اسباب را باز می شناسد و خود از تحلیل این نسبتها و مقادیر و اسباب در یک حکم و نظریه کلی عاجز است. علم اصولا متعرض ماهیات نمی گردد و اگر آن را متکلف جهان شناسی کنیم لاجرم کار را به کف رو الحاد خواهد کشاند گذشته از آنکه علم به مثابه ابراز فقط در گستره های معینی که علمای رسمی خواسته اند به کار افتاده است و در تحلیل اطلاعات و داده های به دست آمده نیز تحلیگران چگونه می توانسته اند خود را از تاثیرات معتقدات عقلی وایمانی خویش دور نگه دارند؟ البته با تحقیق در ماهیت علوم جدید و عدم استقلال آن نسبت به تکنولوژی حقایق بسیار دیگری روشن می شود که محل بحث آن در این مختصر نیست اما هر چه هست منشات جهان شناسی عقل علمی جدید ، فرهنگی است که با هیچ فرهنگ دیگری غیر خویش جمع نمی گردد و در روبرویی با فرهنگهای دیگر، اگر از عهده بر آید آنان را هضم می کند و اگر نه روی به مقابله ای نابرابر می آورد و از آنجا که احکام آن بیشتر به مذاق عقل سطحی خوش می آید غالبا نتیجه مقابله ای اینچنین آنسان که در میان غالب اقوام جهان سوم می بینیم به سوی فرهنگ غربی است علم زدگی و تکنو کراسی سرنوشت محترم قریب به اتفاق دانشجویان دانشگاههاست چرا که انسان بشدت در معرض این خطر عمده قرار دارد که علت را با سبب اشتباه بگیرد و در ضمن گریز فطری اش از جهل، روی به نظامهای فکری خاصی بیاورد که یک آگاهی سطحی به واسطه ها و اسباب حدوث عالم آنان را از تفکر در علت و ماهیت کفایت کرده است.
هر فرهنگ خواه ناخواه دارای اسوه ها و مدل هایی رفتاری و احساسی است که نفیفا یا اثباتا افراد پذیرای خویش را از رفتارهایی خاص بر حذر می دارند و به رفتارهایی دیگر تشویق می کنند و یا آنکه نابخود، بی آنکه مستقیما در قلمرو عقاید و مفاهیم وارد شوند الگوهای احساسی آنها را تغییر می دهند این اسوهها، مدلهای و یا الگوهای رفتاری و احساسی که یک فرهنگ را شکل داده اند و نظام بخشیده اند، در واقع صورت های نوعی و مطلق تحقق جهان بینی و جهان شناسی آن فرهنگ هستند و خواه ناخواه به غایاتی برای زندگی انسانها تبدیل می گردند و یا خلق و خوی و نفسانیات آنها را در چارچوب ها و دستور العمل های معینی خشت ریزی و قالب بندی می کنند. در فرهنگ دینی این اسوه ها و غایات از جنبه ثبوتی در معصومین و قدیسین و نظامهای احکام عملی ظهور می یابند و از جنبه سلبی در صورت دشمنان دین، گناهان کبیره و... در فرهنگهای غیر دینی، همچون فرهنگی که امروز به تبع جهانی شدن تکنولوژی ارتباطات در سراسر عالم اشاعه یافته است، این مدلهای رفتاری بر مشهورات علمی، اعتبارات عقل روز، توهمات و خرافات مواجه بنا گشته اند و با جایگزینی قانون اومانیستی و قرار دادهای اجتماعی به جای شریعت مبتنی بر وحی دیگر مدلهای سلبی رفتاری نیز غالب مبتنی بر نهی قانونی هستند نه اعتبارات اخلاقی و مناهی مذهبی.
در این که تمدن اروپایی چگونه توانسته است بر همه تمدنهای دیگر عالم غلبه یابد و به صورت یک فرهنگ غالب و مسلط جهان را به یک دهکده واحد تبدیل کند سخن بسیار است اما هر چه هست این امری است که تقریبا وقوع یافته و اگر نمونه ای چون انقلاب اسلامی ایران به ظهور نمی رسید جز در نزد معدودی اهل نظر، هیچ جای تردید در احکام کلی تمدن جدید نمی توانست وجود داشته باشد.
محتوای ارتباطات در این دهکده جهانی اطلاعات است،؛ اطلاعاتی منشا گرفته از فرهنگ مسلط جهانی که فرهنگ تمدن اروپایی است و نظام ارزشی ملازم با آن این فرهنگ سلطه گر و سلطه گرا برای مبدل کردن جهان به یک دهکده واحد همه نظامات لازم را نیز تاسیس کرده است اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد، شورای امنیت و ... از همه مهمتر تفکر یا شبه تفکر - مبتنی بر مشهورات علمی که آن را فلسفه علمی می گویند فلسفه علمی جو فروش گندم نمایی است که می خواهد با استنباط احکام کلی از مجموعه اطلاعات علمی که جز در محدوده نسبتها و اسباب نمی توانند واجد هیچ کلیت و عمومیت و یا اطلاقی باشند، فلسفه نمایی کند و جانشین تفکر فلسفی شود.
این هست که شبکه جهانی ارتباطات در طول دهها سال، فرهنگ واحدی را که بر همین شبه تفکر علمی مبتنی است در سراسر زمینه اشاعه داده است و اکنون اعتبارات عقلی و یا بهتر بگوییم اعتبارات و همی یا شبه عقلی عموم انسانهایی که با رسانه های گروهی در سراسر جهان ارتباط دارند به چیزی جز احکام پوزیتیویستی و کفر آمیز تمدن جدید حکم.
نمی کند اما از سوی دیگر اگر آنچنان که در علم ارتباطات می گویند تفکر حاصل ارتباطات است چرا در جهان امروز نمونه ای چون انقلاب اسلامی ایران از فرصت وقوع داشته است؟
اعم از آنکه تاریخ را بر مبنای نظریه ارتقاء خطی تحلیل کنیم و یا آنچنان که در علم ارتباطات مرسوم است بر اساس تکامل ابزار ارتباطی انقلاب اسلامی ایران یک نمونه غیر قابل توجیه است. در کتاب موج سوم که در واقع مانیفست تفصیلی عامیانه تمدن جدید است، انقلاب اسلامی ایران همچون عکس العملی در برابر هجوم موج دوم انجام گرفته ... و البته این تحلیل به یک لطیفه غرض ورزانه بیشتر از یک تحلیل علمی شبیه است. اگر جهان را چون یک دهکده جهانی با اغراض و غایات واحد و با فرهنگ پوزیتیویستی تمدن جدید تصور کنیم، انقلاب اسلامی ایران با این رویکرد اصول گرایان به احکام اسلامی نمی تواندجز یک بازگشت مرتجعانه به عصر اسطوره ها و دین جیز دیگری باشد چرا که بنا بر فرض اولیه، با ظهور عصر تفکر فلسفی یا عصر تعقل محض زمینی عصر اسطورهها و دین سپری گشته است و نخست فلاسفه جانشین انبیاء گشته اند و سپس متدولوژیستها جای هر دو را پر کرده اند.
اگر بخواهیم صادقانه سخن بگوییم باید گفت که اصلا آنچه ما می گوییم بر مبانی نظری دیگری متغایر و حتی متضاد با مبانی نظری تمدن جدید استوار است و لذا سخن ما را با این عقل اعتباری یا شبه تفکری که حاصل ارتباطات جهانی و نفوذ فرهنگ مسلط اروپایی است نمی توان دریافت و اگر کسی بخواهد با این عقل روز و براهینی ریشه گرفته از مشهورات علمی با م به چون و چرا برخیزد، راهی به حقیقت نخواهد داشت.
علم ارتباطات در تعریف انسان و غایات او و در سایر مبانی نظری خویش با تاریخ تمدن آنچنان که غربیها نگاشتهاند مشترک است هر چند ممکن است بر این اشتراک آنچنان که باید تصریح گردد در اینجا نیز برای حیات انسان در طول تاریخ یک شیر تکامل و آرتقاء خطی فرض می شود که در طی آن انسان از بدویت به سوی مدنیت و سپس تمدن تکنولوژیک تحول می یابد و آنچه به عنوان فرهنگ خوانده می شود در واقع مجموعه اطلاعاتی است که بشر در طول این تاریخ تمدن و همین سیر ارتقایی خطی فراهم آورده است در این سیر آنچه که چهره تاریخ را تغییر می دهد تکامل ابزار است و لذا اعصار مختلف با عناوین ماخود از همین تصور نام گرفته اند. عصر حجر، عصر، مفرغ، عصر مس، عصر آهن و ... آیا تاریخ را تنها از همین نظر گاه می توان بررسی کرد؟
در این نحو تحلیل تاریخ که نتیجه لازم پذیرش ترانسفورمیسم، ماتریالیسم تاریخی و نظریه ترقی است دین نیز امری است تابع تاریخ طبیعی زندگی بشر. لازمه پذیرش این نحوه تحلیل تاریخ، قبول این نکته است که ظهور دین در زندگی انسان بدوی معلول خوف و ناتوانی او در برابر عوامل طبیعی است و با تکامل بشر و تکمیل ابراز تولید و توسعه مدنیت، تفکر دینی نیز تکامل می یابد و بشر رفته رفته از شرکت مطلق به توحید و سپس به نفی مطلق پرستش دینی گرایش می یابد. با درهم ریختن اصل ترانسفورمیسم و نظریه ارتقاء خطی، همه تاریخ تمدن در هم خواهد ریخت و به صورت دیگری در خواهد آمد. اگر کتابهای درسی ما از مدارس تا دانشگاهها با علم به تبعات و لوازم قبول تاریخ تمدن به همین صورتی که غربیها نگاشته اند. تنظیم می گشت بسیاری از مطالب و مقالات مندرج در کتب درسی حذف می شد و ما ناچار می شدیم که از نظر گاه اعتقادی خویش به تاریخ مدنیت نظر کنیم و حقیقت را دریابیم.
تاریخ حیات معنوی انسان را بر کره زمین باید در تاریخ انبیاء جستجو کرد. میان این تاریخ یعنی تاریخ حیات معنوی بشر - با تاریخ حیات طبیعی او چه نسبتی است؟
انسانی که با عقل علمی جدید رشد کرده است و ذهن او با مجموعه اعتباراتی شکل پذیرفته است که از این عقل روز بر می آید حتی در زندگی شیخ الانبیاء حضرت ابراهیم (ع) نیز در جستجوی پاسخ این سوال است که او با چه وسیله ای کشاورزی می کرده است! عقل علمی جدید از یک سو انسان را به جایی کشانده که علیت را فقط در سببیت فیزیکی و شیمیایی می بیند و نمی تواند هیچ صورت دیگری برای علیت تصور کند، و از سوی دیگر همه تلاشهای بشر را در طول تاریخ فقط متوجه توسعه تولید غذا و تامین حوایج مادی و گسترش تمدن می بیند.. و لذا در تنظیم تاریخ تمدن فقط به سراغ مدارک و وقایعی رفته اند که این نحوه تفکر را تایید می کند و همه وقایع دیگر را، هر چند همچون طوفان نوح مقایس جهانی داشته باشد، از تاریخ مدون حذف کرده اند. اگر نوح نبی (ع) کشتی بخار ساخته بود می توانست جایی در تاریخ تمدن بیابد اما کشتی او، آنسان که در قرآن مورد تصریح قرار گرفته سات به بسم الله هدایت می شد بسم الله مجریها و مرسیها، و بسم الله نیز موتوری نیست که بتواند مورد تشریح قرار بگیرد و قطعات مختلف آن نامگذاری شود!
نخست باید بدانیم که این نحو تحلیل تاریخ خلاف آنچه تبلیغ می کنند هرگز بر واقعیات غیر قابل تردید علمی استوار نیست و آنچه رخ داده این است که انسانهایی علم زده و شیفته تمدن کنونی اروپایی، با چشم بستن بر همه مدارک و اسنادی که می تواند بطلان این فرضیات را اثبات کند تلاش کرده اند که تاریخی بر مبنای ترانسفورمیسم، ماتریالیسم تاریخی و نظریه ترقی بنویسند، و فی المثال اگر انسانی غی معتقد به ترانسفورمیسم و داروینیسم نمونه های جمجمه های به دست آمده از انسانهای اولیه را مورد بررسی قرار می داد به تحلیل دیگری کاملا ناقض نظریه فعلی دست می یافت آنتونی بارنت در کتاب انسان صفحه 106 هنگام بحث در پیچیدگیهای موجود مینویسد: خیلی راحت بود اگر می شد داستان تکامل انسان را به نحوی که در بالا خلاصه کردیم تمام شده دانست اما قطعات دیگری یافت شده اند که به هیچ وجه در یک چنین طرح سادهای نمی گنجند. مشهورترین اینها جمجمعهای است به نام سوانسکومب ... اهمیت این جمجمعه از آن جهت است که صاحب آن تقریبا به طور مسلم از معاصران نزدیک انسان جاوه و پکن بوده است و این خود دلیل نسبتا قانع کننده ای است که انسانهایی با هیات انسان امروزی در دوره پلئیستوسن میانه وجود داشته اند... قطعات دیگری نیز یافته شده که گواه بر این است که در دوره پلئویستوسن میانه و پاینی یعنی قبل از ظهور انسان نئاندرتال، انسانهایی به شکل انسان جدید هموساپینس وجود داشته اند.
اگر انسان امروزی از نسل نئاندرتال ها باشد، پس آن انسانهایی که همزمان با نئاندرتال ها بر کره زمین می زیستهاند از نسل که بودهاند؟
تنها با چشم بستن بر یک چنین مدارک و نمونه هایی نیز نمیتوان طرحی آنچنان جاهلانه و خرافی برای پیدایش و تکامل بشر پیدا کرد که در کتابهای مدون تاریخ تمدن می خوانیم، بلکه آنچه رخ داده فقط این است که آنها در جستجوی شواهد و نمونه هایی برای اثبات یک طرح از پیش معین بر آمده اند. لازمه پذیرش خرافه داروینیسم یکی هم این است که بشر امروز آخرین نتیجه یک سیر تکاملی خطی از حیوان تا انسان باشد و این تصور در همه امور و اطلاق پیدا کند.
در این تصور انسان میمونی اجتماعی است که رفته رفته در سیر از بدویت به سوی تمدن به تفکر و تعلق و نقط - سخن گفتن - دست یافته است و بنابراین نه عجب اگر در علم ارتباطات تفکر را حاصل ارتباطات بدانند. حال آنکه تفکر و تعقل و نطق تعیتاتی مربوط به روح الهی انسان است که به ظهور رسیده و حتی گرایش به مدنیت را نیز چه ناشی از غریزه استخدام بدانیم آنچنان که علامه طباطبایی معتقد است - و چه به فطرت جمعی بشر بازگردانیم، باید از غایاتی محسوب داریم که در روح انسان نهفته است و در سیر تاریخی انسان به سوی غایات وجود خویش به فعلیت می رسد.
تعقل از لوازم ذاتی روح مجرد انسان است چنانکه اصلا عالم مجردات را عالم عقل می خوانند وانسان حتی در انزوای کامل از اجتماعات نیز ناگزیر از تعقل و تفکر است. اگر چه آنچنان که در این آیه مبارک از قرآن نیز مورد تصریح قرار گرفته وجعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ارتباطات اجتماعی انسانها با یکدیگر بستر بسیار مستعدی برای معرفت جمعی فراهم می آورد، اما نه آنچنان که تعالی و تکامل، هر چه هست منوط به ارتباطات و تمدن باشد.
انسان از آن لحاظ که دارای جسمی حیوانی است، حیات طبیعی دارد و از آن لحاظ که دارای روحی الهی است، حیاتی معنوی . از سوی دیگر انسان به مفهوم غایی هم دارای مصداق فردی است و هم دارای مصداق جمعی مصداق جمعی انسان را در قرآن ناس، نامیده اند و برای آن مرتبه ای از فطرت الهی قائل شده اند فطرت الله التی فطر الناس علیها، اما نه آنچنان که انسانیت انسان و تعالی روحی و معنوی او موکول به تمدن و اجتماعی زیستن باشد. تعالی جمعی انسانها بدون تردید منوط است به اجتماعی زیستن و ظهور مدنیت، اما تعالی فردی انسان فارغ از هر تعیین و تعلقی است، چنانچه انسانی چون حضرت رسول اکرم (ص) در عصر جاهلیت اولی پای به عالم می گذارد.
مفهوم تمدن اکنون در فرهنگ عام سیانتیستی جهانی با مفهوم تکامل قرین و مترادف شده است آنچنان که غالبا لفظ متمدن با معنای متکامل و پیشرفته مورد استعمال قرار می گیرد، حال آنکه تمدن لزوما با تکامل و تعالی که امری معنوی است همراه نیست.
این اشتباه به نوعی دیگر در ترجمه ترانسفورمیسم نیز تکرار شده و آن را فریضه تکامل ترجمه کرده اند مسلما چه در بررسی طبیعت و چه در ارزیابی صیرورت تاریخی جوامع انسانی، ما به نوعی تکامیل تدریجی روبرو می شویم که به روشنی مشاهد پذیر است اما این سیر لزوما بر سر تکمیل ابراز تولید منطبق نیست. اگر این انطباق وجود می داشت ما می توانستیم لفظ تمدن را به تکامل مترادف بینگاریم، لکن لازمه این انگار آن بود که فی المثال انقلاب صنعتی همزمان با بعثت کاملترین فرد انسانی یعنی حضرت رسول اکرم (ص) رخ می داد، حال آنکه نه تنها این چنین نیست بلکه بالعکس بعثت ایشان همزمان با دوران جاهلیت اولی است.
ما باید رفته رفته بیاموزیم که این دو معنای تکامل و تمدن را از یکدیگر تفکیک کنیم عقل علمی جدید که تشخیص و تعیین کامل خویش را در قرن نوزدهم یافته تنها در حد دانشمندان غربی باقی نمانده و بر همه ابنای بشر، جز معدودی از اولیاء حاکمیت یافته است. اگر سیر تکمیل ابزار تولید بر صیرورت تکاملی ابنای آدم منطبق بود لازم می آمد که اکنون کاملترین افراد انسانی بر کره زمین زندگی کنند حال آنکه نه تنها این چنین نیست بلکه ظاهرا ضد این مدعا به حقیقت نزدیکتر است، چرا که اکنون اگر چه تکنولوژی در آخرین مراحل تکمیلی خویش است اما انسان غربی تا مرز بهیمیت و حتی پایین تر از آن هبوط کرده است.
آنها با فرض یک سیر دترمینیستی برای تاریخ بشر، چنین پنداشتهاند که هر زمان می گذرد و ابزار تولید تکمیل و توسعه پیدا می کند لزوما انسان نیز کاملتر می گردد و این چنین انسان امروز از همه همنوعان خویش در طول تاریخ مترقی تر است از این نظر گاه انسانی که از ابزار اولیه تولید استفاده می کند بدوی نام می گیرد و انسان ماشین زده و نگون بخت امروز پیشرفته این اشتباه از آنجا ناشی شده که آنها بزرگترین مساله بشر را در طول تاریخ تولید غذا گرفته اند و بدون شک اگر ما از دریچه چشم حیوانات به جهان می نگریستیم چیزی جز این نمی دیدیم!
بشر امروز نه فقط همچون حیوانات می زید، بلکه در اندیشیدن و اعتبارات ذهنی نیز بیش از آنچه بتوان تصور کرد به حیوانات نزدیک شده است وقتی غایت آمال بشر چیزی جز یک تمتع حیوانی از حیات نباشد، نباید متوقع بود که محتوای آیاتی چون «یتمتعون و یاکلون کما تاکل الانعام»، درباره او محقق نگردد.
باید در معنای پیشرفت تجدید نظر کرد و دریافت که پیش کجاست و پس کجاس، در تفکر جدید، مدنیت، توسعه تولید و اتوماسیون همچون گاوهایی مقدس پرستیده می شوند و لذا در ذات تحلیلهای تاریخی جدید از حیات انسان این شیفتگی و گاو پرستی خواه ناخواه جلوه کرده است.
شانیتی که علم ارتباطات در این روزگار یافته انعکاسی است از همین شیفتگی ها و توهماتی که بر ذهن و روان بشر امروز غلبه یافته است و اگر نه تفکر و تعقل و شناخت انسان موکول به شهر نشینی و ایجاد ارتباط با دیگران نیست و اصولا تاریخ را کسانی به طریق فلاح هدایت کره اند که خود متعلم به تعلیمات اجتماعی نبوده اند. عقل علمی جدید حتی هنگام تحقیق در زندگی پیامبران نیز در جستجوی این است که تاثیرات شرایط اجتماعی و مقتضیات زمان را بر شخصیت آنان و نتیجا بر راهی که آنان در پیش گرفتهاند دریابد و این امر باز منشا گرفته از همان اعتبار و اطلاق موهومی است که در تفکر جدید برای مدنیت و حیات اجتماعی انسان قائل شده اند. تصریح بر امی بودن پیامبر اگرم در قرآن مجید می تواند به مقابهای پیشاپیش با این توهم عمومیت یافته بر خیزد... و البته همان طول که گفتیم درباره مصداق جمعی انسان باید به گونه ای دیگر اندیشید آنسان که در آیه مبارک وجعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، مورد تصریح قرار گرفته است.
نامگذاری دورانهای زندگی بشر در تاریخ تمدن به دیریینه سنگی، میانه سنگی و نوسنگی بدین سبب انجام شده که جوامع بشر در این اعصار، ابزار خویش را از سنگ می ساختهاند. و همین طور، آنچنان که آنها می گویند نخستین تمدنهای باستانی با عصر مفرغ و کاربرد آهن آغاز شده است و به موازات تکامل ابراز تولید، بشر از تمدنهای باستانی برده داری عبور کرده و به فئودالیسم و نهایتا سرمایه داری دست یافته است.
بیان قرآن مجید و روایات صراحتا ناظر بدین معناست که تاریخ حیات معنوی انسان از توحید و امت واحد توحیدی آغاز می گردد و به انواع مختلف شرک می گراید و نهایتا بار دیگر در آخرین مراحل حیات تکاملی بشر به امت واحدی توحیدی ختم می شود.
در قاره های استرالیا و آفریقا اکنون جوامعی از انسانها وجود ارند که آنان را بدوی می خوانند این تعبیر از این اعتقاد غلط نتیجه شده که زندگی بشر در کره زمین در آغاز همین صورتی را داشته است که اکنون در این جوامع مشاهده می گردد حال آنکه وضع اجتماعی و فرهنگی این قبایل را باید نتیجه عدول از وضع نخستین زندگی اناسن در کره زمین دانست؛ و این عکس آن فرضیاتی است که غربیها ابراز می دارند. اولین جامعه انسانی، امت حضرت آدم است که در محدوده کنونی مکه و اطراف آن در حدوه ده هزار سال پیش تشکیل شده است بین این انساهای اولیه و نسلهایی که فسلیهای آنها مورد مطالعه آنتروپولوژیستها قرار گرفته است پیوند موروثی وجود ندارد آنچنان که از باطن کلام خدا و روایات بر می آید نسل این انسانها یا شبه انسانها هزاران سال پیش هبوط آدم انقراض پیدا کرده است قرآن مجید و روایات جز در مواردی بسیار معدود، درباره مشخصات ظاهری زندگی این امت سکوت کرده اند و اصلا نباید هم توقع داشت که قرآن و روایات اصالتا به چهره ظاهری زندگی امتهای نخستین و اینکه چه می خورده اند، چه میپوشیدهاند و یا با چه وسایلی کشاورزی و دامداری می کرده اند نظر داشته باشند. اگر می بینیم که تفکر امروز غرب در سیر تاریخی تمدن تنها به همین وجوه مادی از زندگی جوامع انسانی نظر دارد بدین سبب است که فرهنگ غرب و علوم رسمی، به تبع غلبه صورت مثالی بهیمی بر بشر غربی، از تاریخ تحلیلی صرفا ماترلیستی و اقتصادی دارند.
قرآن و روایات تاریخ زندگی بشر را بر محور حرکت تکاملی انبیاء بررسی کرده اند و حق هم همین است به همین علت، فی المثال اگر چه ما نمی دانیم که حضرت ابراهیم خلیلی الرحمان (ع) با چه وسایلی کشاورزی می کرده اند اما از جانب دیگر، جزئیات امتحانات الهی را در باره ایشان و مراتب و مناسکی را که از طریق سلوک طی کرد اند به تفضیل می دانیم و اما عقل علمی جدید اصلا عالم روح را انکار میکند و اگر نتواند امری را در حیطه سببیت فیزیکی و شیمیایی آن هم به زبان علوم امروز توضیح دهد، آن را نفی خواهد کرد و از جانب دیگر، تفکر امروز همواره به این جهت گرایش دارد که با استناد حوادث و وقایع به علل و اسباب مادی آنها وجود خداوند و عالم امر را انکار کند، حال آنکه اصلا اثبات مشیت هرگز بدین معنا نیست که حوادث و وقایع از غیر طریق اسباب مادی - فیزکی و یا شیمیایی رخ دهد اگر به فرض، ما فریضه جهش را در مسیر تطور تکاملی جانداران بپذیریم، این جهتش خود میتواند بهترین دلیل برای احاطه عالم امر بر عالم حدودث باشد، هر چند که ما با دلالت آیاتی که به دو اصل تقدیر و هدایت در آفرینش جهان اشاره دارد - و از جمله این آیات الذی خلق فسوی، و الذی قدر فهدی - با یقین کامل معتقدیم که جهان آفرینش در باطن و جوهره خویش حرکتی هدایت شده را به جانب غایت خویش طی می کند و اگر تکاملی تدریجی در جهان اتفاق می افتاد نیز ناشی از همین حرکت جوهری است اما جهش بیولوژیک یک تغییر دفعی است و اعتقاد به اینک چنین تحولی خود بخود و تصادفا رخ دهد درست مثل اعتقاد داشتن به خلق الساعه است اگر اعتقاد داشتن بخ خلق الساعه خل از عدم خرافه است اعتقاد داشتن به اینکه خود بخود و تصادفا نوعی از موجودات با جهش بیولوژیک به نوع دیگری تبدل و تطور پیدا کند، همان قدر خرافه است.
در کتای که اخیرا با نام و جهان واژگون شد در ایران منتشر شده است نویسنده سعی دارد که وقایع مجعزه آسای هجرت بنی اسرائیل از مصر را به علل و اسباب مادی باز گرداند. او در عرصه یک تراژادی فضایی که الحق بسیار خوب ترسیم شده است، سیاره زهره را که به اعتقاد او در آن روزگار ستاره دنباله داری متعلق به سیاره مشتری با دوره تناوب 52 ساله بوده است با کره زمین برخورد می دهد این برخورد درست همزمان با بعثت حضرت موسی (ع) و هجرت بنی اسرائیل از مصر اتفاق می افتد. او می خواهد اثبات کند که همه معجزات حضرت موسی اعم از خون شدن آب نیل، بارش خاکستر، شکافته شدن دریا، آمدن من و سلوی از آسمان و ... وقایعی است که از برخورد تصادفی ستاره دنبال دار زهره با زمین حادث شده است. حال آنکه به فرض محال یا ممکن اگر هم اینچنین باشد باز تفاوتی نمی کند. چگونه است که این تراژدی فضایی درست در هنگامی روی می دهد که حضرت موسی می خواهد بنی اسرائیل را از مصر هجرت دهد؟ و چگونه است که این برخورد فضایی به تصریح خود نویسنده به نفع بنی اسرائیل و علیه فرعون و لشکر یانش عمل می کند. اگر این «تراژدی فضایی» حقیقت داشته باشد، باز هم پر روشن است که اراده ای با قدرت مطلق همه این وقایع شگفت انگیز فضایی را در جهت تائید پیامبر خویش تنظیم کرده و در سراسر داستانی که این دانشمند غربی تصویر کرده نیز این نظم شگفت آنیز و معجزه آسا از یک قدرت نامحدود ماورایی منشاء گرفته به روشنی مشهود است.
انسان به موازات حیات معنوی خویش دارای حیاتی طبیعی است که با تلاش او برای تامین حاجات ظاهری اش صورت می بندد بین این دو معنای از تکامل که یکی در جهت تامین حاجات طبیعی تحقق می یابد و دیگری اب تزکیه نفس و تصفیه روح رابطه ای مستقیم حاکم نیست یعنی نه اینچنین است که هر فرد یا جامعه ای که در تامین حاجات بدنی خویش موفق تر است لوزما از لحاظ روحی و معنوی نیز تکامل یافته تر است.
انسان، متناسب با این دو چنبه از حیات خویش، دو سیر تاریخی متفاوت دارد که یکی از تاریخ یا تاریخ تمدن و دیگری را تاریخ انبیاء یا تاریخ معنوی خوانده ایم. میان این دو تاریخ چه نسبتی است؟ هر یک از این دو سیر تاریخی دارای مبادی تاریخی معینی هستند. از آنجا که تاریخ طبیعی تایخ تعقل زمینی منقطع از وحی است مبدا خویش را یوانان باستان اختیار کرده است چرا که یونان باستان مولد فلسفه است و فلسفه نیز حاصل تفکر بشر و عقلی است که خود را مستقل و منقطع از عالم وحی می انگارد.
نه اینچنین است که این «عقل خود بین و معجب» همین طور یکبار مثل قارچ سر از خاک یونان زمین بر آورده است خیر. اما هر چه هست، در هیچ یک از ادوار زندگی بشر سابقه نداشته است که او میان عقل و وحی مقابلهای اینچنین که در روزگار ما وجود دارد برقرار کند. از عصر جدید که بگذریم همواره در تفکر انسان عقل در بالاترین مراتب، خود واسطه وحی بوده است و عقل انسانی ریز خوار سفر گسترده عقل فعال و اما امروز، از آنجا که بشر خود را حیوانی می بیند متکاملتر از سایر حیوانات و محصول یک سیر تصادفث تطور طبیعی می انگارد که ظهور تفکر و تعقل و نطق نیز باید از همین سری تطور طبیعی تبعیت داشته باشند و بالاخره چاره ای جز اینکه فکر و عقل را محصول تکامل بیولوژیک مغز حیوانات بدانند که در جریان ارتباطات انسانهای شهر نشین با یکدیگر پرورش یافته و صورت کنونی را به خود گرفته است. اما از آنجا که انسان فطرتا نمی تواند هیچ حرکت و رویدادی را در جهان بدون یک محرک و یا علت خارجی تصور کند، بعضی از متفکران و نویسندگان غربی چون آرتورسی کلارک در کتاب اودیسه فضای 2001 و اریک فن دنیکن که کتابهای چون ارابه خدایان و طلای خدایان از او به فارسی ترجمه شده است به این اعتقاد رسیده ان دکه ظهور فکر و عقل در بشر با دخالت ساکنان متفکر دیگر کرات آسمانی که به زمین سفر کرده اند ممکن گشته است، غافل از آنکه وقتی نتوان علت ظهور تفکر و تعقل را در کره زمین توجیه کرد، با انتقال مساله به کرات دیگر آسمان باز هم گرهی از کار گشوده نخواهد شد و باز در پاسخ به همین سوال علت ظهور فکر و عقل منتها در کرات دیگر کار به یک دور تسلسل خواه انجامید.
به جای آنکه شانه از زیر بار سوال خالی کنیم بهتر است بپذیریم که فکر و عقل از تعینات نفس مجرد انسان هستند چنانکه ذهن نیزاز عوالم مجرد از ماده است و اینکه اراده انسانی ما در این عالم مجرد تصرف دارد و هر گونه که می خواهد در ذهن خویش به تصور و توهم و تخیل می پردازد چیزی از غرابت موضوع نمی کاند.
انسان فطرتا متعلم به تعلیم اسماء است آنچنان که در آیه مبارک علم آدم الاسماء کلها بر آن تصریح گشته است و از آنجا که عالم کائنات سراسر مظاهر اسماء خدا هستند این آیه مبارک ناظر بدین معنا ست که انسان در صورت غایی خویش فطرتا بر همه حقایق عالم، شاهد است، اما برای آنکه این عالم فطری در مصادیق محقق انسان، افراد یا جوامع فعلیت پیدا کند و به مرتبه خود آگاهی برسد، اسبای باید فراهم آید و مراتبی باید طی شود که کم و بیش در کتاب های معارف اسلامی مورد بحث قرار گرفته است. از زمره این اسباب برای تعالی مصداق جمعی انسان مدنیت است که باید آن را از مقتضیات طبع او دانست.
زندگی اجتماعی مقتضیات طبع انسانی است اما این ضرورت نباید ما را به سوی این اشتباه برای تمدن ارزش مطلق قائل شویم و لفظ تمدن را مترادف با تکامل و تعالی و پیشرفت بینگاریم چنانکه در این روزگار وقوع یافته است.
این بحث در فلسفه دوره اسلام دارای سابقه طولانی است، اما بیش از همه فارابی است که درباره آن به تفکر و تالیف پرداخته است. و فارابی اگر چه در بعضی آرای خویش و از جمله این سخن که انسان را حیوانی انسی و مدنی می خواند دارای مشترکاتی ظاهری با متفکران مغرب زمین است اما باز هم برای مدنیت ارزش مطلق و بلاشرط قائل نیست. او مدینه ها را به مدینه فاضله ، مدینه جاهله، و مدینه ضاله تقسیم می کند و برای هر یک از مدینه ها صفاتی را باز می شمارد که میتواند راهگشای ما در این بحث باشد اما از آنجا که ما قصد نداریم به تفصیل وارد در این مقال شویم به اشاره کوتاه اکتفا می کنیم و در می گذاریم.
فارابی در توصیف مدینه جاهله می نویسد: «... مردمش نه سعادت را میشناسد و نه سعادت به خاطر شان خطور می کند، چنانکه اگر ایشان را به سعادت راهنمایی کنند بدان سوی نروند و اگر از سعادت برای ایشان سخن بگویند بدان اعتقاد نیایند و از خیرات جز سلامت جسم و فراخی در تمتع از لذات نشاسند...»
تمدن امروز مغرب زمین را نمی توان مصداق تام مدینه جاهله دانست اما بسیاری از صفاتی را که فارابی برای انواع مدینه های جاهله باز می شمارد می توان در آن جستجو کرد مدینه بداله و آن مدینه ای است که مردمش جز برای رسیدن به فراخ نعمتی و ثروت تلاش نمی کنند. و مدینه خشت و شقاوت و آن مدینه ای است که قصد مردمش تمتع از لذت محسوس است از ماکول و مشروب و غیر آن و برگزیدن هر گونه هزل و لعب بر امور دیگر.. و مدینه تغلب و آن مدینه ای است که مردمش می خواهند بر دیگران پیروز شوند و سعادتشان را در این پیروزی می دانند و مدینه جماعیت و آن مدینه ای است که مردمش خواهان هرج و مرج و متعبت از هوای نفسند و اینکه هر گونه که بخواهند عمل کنند. .. مردم این شهر عنان گسیخته اند و هر چه خواهند کنند و همه برابرند و یکی از بر دیگری برتری و سیادت نیست...
حضرت رسول اکرم (ص) بعد از هجرت از مکه به مدینه در صدد تاسیس مدینه ای بر آمد که غایت شریعت اسلام در آن محقق گشته باشد. و اگرچه این ارم انسان که باید به انجام نرسید، اما با تحقیق در تاریخ صدر اسلام و اعمال و اقوامل ایشان می توان به تصوری روشنتر از یک مدینه غایی که شایسته است به مثابه افقی برای سیر تاریخی جوامع اسلایم اتخاذ شود دست یافت.
***
... و اما درباره ارتباطات چند نکته دیگر قابل ذکر است:
مک لوهان ابراز را گسترش بدن خود انسان می داند و این سخنی است که می تواند در شناخت ماهیت ابزار ما را یاری دهد. اما در باره ابزار اتوماتیک یعنی محصولات تکنولوژی جدید، سخنانی از این قبیل اگر چه روشنگر است اما نمی تواند از عهده بیان این حقیقت بر آید که ابزار اتوماتیک را نباید صورت تکمیلی ابراز را گسترش بدن خود انسان می داند و این سخنی است که می تواند در شناخت ماهیت ابزار ما را یاری دهد. اما در باره ابزار اتوماتیک یعنی محصولات تکنولوژی جدید، سخنانی از این قبیل اگر چه روشنگر است اما نمی تواند از عهده بیان این حقیقت بر آید که ابزار اتوماتیک را نباید صورت تکمیلی ابزار پیشین دانست.
اتومبیل را نمی توان صورت تکمیلی گاری و درشکه محسوب داشت و همین طور رسانه های گروهی فقط وسائل تازه ای برای یک نیاز قدیمی که مثلا پیش از این با جار زدن بر آورده می شد نیستند. البته رادیو و تلویزیون همان نیازی را که قبلا جارچیها متکفل آن بودند بر آورده می سازند اما با وسایلی که پیش از این برای جار زدن استعمال می شد فقط در این موضوع که هر دو نیاز واحدی را بر آورده می سازند اشتراک دارند. سینما، رادیو و تلویزیون و روزنامه ... وسائیلی بی سابقه هستند که حتی نشانی از آنها در گذشته ها وجود نداشته است. حتی باید گفت بسیاری از نیازهای که توسط این رسانهها برآورده می شوند نیز در گذشته وجود نداشته است هم نیازها جدید هستند و هم متعلقات این نیازها.
اتوماسیون خود کاری پدیداری است که اتومبیل را ماهیتا از گاری و درشکه متمایز می سازد. اتوماسیون چیزی است که در یک حیطه محدود می تواند جایگزین نیروی کار انسان یا حیوانات شود و همین امر با توجه به خصوصیات روانی و نفسانی غالب انسانها می تواند ماشین را به یک وسیله بسیار جذاب فریبنده و فتنه انگیز تبدیل کند. شیفتگی جز در گستره عشق حقیقی بسیار خطرناک و نافی اختیار و آزادی است؛ گذشته از آنکه اگر تصور کنیم که ماشین در یک حیطه محدود دارای همه قابلیتهایی است که اعضایی بدن انسان برای تامین همان قابلیتها شکل پذیرفته اند، جایگزین ماشین به جای اعضای بدن انسان در یک مقیاس وسیع تاریخی می تواند شایعات غیر قابل جبرانی به بار بیاورد که از هم اکنون بعد از تقریبا سه قرن که از انقلاب صنعتی می گذرد، آثار آن رفته رفته ظاهر شده است.
تمدن جدید بدان علت که از همان آغاز تعریف غلطی از انسان داشته است اکنون به طور گسترده به مصنوعاتی دست یافته که مظهر همان اشتباه اولیه هستند و با انسان مواجه ای دارند که نمی بایست پیش بیاید . اگر چه مصادیق بارز و مشهور این مطلب بمبهای اتمی و سلاحهای شیمیایی هستند، اما نمی توان مطمئن بود که دیگر محصولات و مصنوعات تمدن جدید از این اشتباه مبرا باشند. بسیاری از حقایق بر بسیاری از اهل نظر فاش شده است که اگر چه هنوز جز مشهورات عام نگشته و افکار عمومی بدان شهادت نمی دهد اما دیری نخواهد گذشت که بشر یک بار دیگر بر بسیاری دیگر از اشتباهات خویش خود آگاهی خواهد یافت همانسان که اکنون درباره سلاحهای اتمی و شیمایی وقوع یافته است.
این سخنان با قصد اعتراض و تخطئه عنوان نمی گردد و مراد از آن تشویق به تامل بیشتر بر مسائلی است که می توانند ما را در این سیر تاریخی که در پیش گرفته ایم به اشتباه بیندازید. تلویزیون و سینما ماهیتا با یکدیگر متفاوت هستند. اما با مخاطبان خود، با صرف نظر از تفاوت مراتب، نحوه مواجه مشترکی دارند که نوعی رابطه تسخیری است اگر چه بالاختیار.
«شیفتگی» مخاطبان در برابر این وسائل آن همه است که شاید هیچ رابطه ای دیگری در سراسر جهان با آن قایل قیاس نباشد همه اشیائ و موجوداتی که ذاتا از جاذبیت برخوردارند خواه ناخواه مواد مستعدی برای ایجاد مفسده نیز هستند چنانچه درباره پول و زنان اینچنین شده است. در یک افسانه مشهور بین المللی آمده که شیطان بعد از آفرینش زن و اختراع پول گفته است: همین دو تا مرا کفایت می کنند برای آنکه بتوانم همه ابنای آدمی را گمراه کنم» بنده فکر می کنم که تلویزیون و سینما را نیز باید به این افسانه قدیمی افزود.
آیا این جاذبیت را نمی توان در خدمت خیر و صلاح بشر به کار گرفت؟ مراد بنده طرح یک بحث اخلاقی نیست، اگر چه یک چنین مبحثی می تواند بسیار فایده بخش باشد بلکه می خواهم از این عدم تناسبی که میان اسم رسانه های گروهی و مسمای آن وجود دارد سخن بگویم. اسم رسانه های گروهی با وسائل ارتباطی جمعی نسبت به ماهیتی که اکنون تلویزیون و سینما در سراسر جهان یافته اند بسیار بی آزار می نماید همچون پوست خوش خط و خالی که مارها پوشیده اند! تلویزیون و سینما اکنون به وسایلی برای تسخیر روح بشر در خدمت استمرار استیلای قدرتمندان و ارباب جور در آمده اند در نفس عبارت ارتباطات و تبادل اطلاعات هیچ نکته ای وجود ندارد که بتواند مبین این روح خبیثی باشد که در تلویزیون و سینما دمیده اند اما محتوا و ماهیت این وسایل حکایت دیگری دارد.
در باب نسبت بین قالب و محتوا، ظرف و مظروف و یا وسیله و پیام در قسمت اول این مجموعه مقالات، تا آنجا که مقالهای چنان می توانست قبول کند، سخن گفتیم و نتیجه گرفتیم که در ذات این وسائل نیز صفات و خصوصیاتی نهفته است که راه را بر چنین سوء استفاده هایی هموار می دارد و اوصلا از وسائل و ابزار نمی توان انتظار داشت که نسبت به کاربرد خویش بی اعتنا باشند. مک لوهان درباره نادیده گرفتن ذاتب وسایل مثالی دارد که باز هم جای تکرار دارد: ... فرض کنیم قرار بود بگوییم مربای سیب به خودی خود نه خوب است نه بد؛ طریقی که آن را می خوریم ارزشش را تعیین می کند. و یا اسلحه گرم به خودی خود نه بد است نه خوب؛ طریقه استفاده از آنها ارزش آنها را معین می کند.
الفاظ اطلاعات و فرهنگ نیز نقابهای زیبا و موجهی هستند که استیلا طلبان در پس آن پنهان گشته اند فرهنگ و اطلاعات را اموری ثابت و مسلم فرض می کنند و فقط درباره شیوه ها و وسائل تبادل آن سخن می گویند.
این جمله را که باید فرهنگ شنوندگان و بینندگان محترم را ارتقاء داد هر روز در رسانه های مختلف می خوانیم و می شنویم اما بسیار کم پیش میآید که درباره فرهنگ و ماهیت آن نیز سخنی بگویند. اگر بپرسیم آقا، مقصود شما کدام فرهنگ است همه تصور می کنند که ما به تازگی از یک از کرات دیگر منظومه شمسی به زمین آمده ایم! ؛ مفهوم فرهنگ و اطلاعات را ثابت فرض می کنند و فقط در باب نحوه انتقال و ارتقاء آن بحث می کنند نتیجه عملی ارتقاء آن فرهنگی را که مورد نظر آنهاست می توانید در مورد مغرب زمین و عادت تعلقات آنها نظاره کنید یعنی به عبارت روشنتر مراد از فرهنگ، فرهنگ توسعه تکنولوژیک اقتصادی و آزادی های لیرالیستی ملازم با آن است و مراد از اطلاعات اطلاعات و معلوماتی که بتواند در طریق یک چنین توسعه ای مفید فاید باشد.. و یک بار دیگر به آنچه در آغاز این مطلب عنوان شده بازگردیم:
«تعبیر دهکده جهانی لامحاله بدین معناست که ساکنین این دهکده واحد شریعت واحدی را نیز پذیرفته اند... مهترین حوزه ای که نظام فرهنگی را صورت می بخشد همین جهان بینی است که با تبدیل یافتن به نشانهها و علائم قابل انتقال سمعی و بصری، عنوان اطلاعات پیدا می کند اگر نخواهیم متعرض فرهنگی شویم که اکنون از طریق شبکه جهانی ارتباطات در سراسر جهان اشاعه می یابد، این قدر هست که این فرهنگ با جهان بینی و جهان شناسی خاصی همراه است که مختص به خود اوست و با هیچ فرهنگ و یا شریعت دیگری جمع نمی گردد.»
***
نکاتی چند نیز در باب زبان به مثابه یک وسیله ارتباط جمعی باقی مانده است که مختصا بدان می پردازیم:
در برهان قاطع در ذیل لفظ رسانه آمده است رسانه بر وزن بهانه حسرت و افسوس و تاسف را گویند اما در زبان محاورات روز مره لفظ رسانه را از ریشه رساندن و به معنای وسیله ابلاغ پیام استعمال می کنند این کلمه نیز همچون پایانه و یا رایانه و ... یکی از جایگزینی های جعلی است که سابقه تاریخی آنها را باید نه در زبان فارس، بلکه در تب و تاب بیمار گونه ای جستجو کرد که فرهنگستانهای فرمایشی را در روزگار شاهان به حذف الفاظ عربی از زبان فارس و جعل معادل فارسی برای کلمات فرنگی کشانده بود.
وقتی کلمه - هر چند به اشتباه در زبان محاورات روزه مره وارد می شود حذف آن جز به تغییر دیگر باره اعتبارات و سن اجتماعی نه میسور و مقدور است و نه جایز. اگر چه بر خلاف آنجه عده ای می پندارند، کلمات، ظروفی تهی نیستند که در طی تطورات تاریخی از معنا پر و خالی شوند اما به هر تقدیر، حساب زبان تفهیم و تفاهم و محاورات روز مره را باید از حساب زبان فرهنگ و ادب جدا کرد و برای هر یک شانی متناسب با آن قائل شد.
اگر ما برای زبان قرآن و احادیث معنایی ثابت هر چند ذومراتب، قائل نشویم دیگر برای همیشه امکان دستیابی به حقیقت قرآن و روایات برای ما از دست خواهد، شد اما زبان محاورات می تواند در برابر تطورات احوال انعطافی وسیع داشته باشد و قابلیتهای مختلفی را از خود بروز دهد. اگر چه باز هم نباید پنداشت که این تغییرات و تطورات نظام و قاعده ثابتی ندارد و میان زبان تفهیم و تفاهم که زبان محاورات است با زبان فرهنگ و ادب یک قوم که منشاء حیات آن است، رابطه ای نیست. زبان محاورات باید خود را به حل المتین زبان فرهنگ و ادب بیاویزد تا از تطاول روزگار و طوفان حوادث و احوال متغییر ایام در امان باشد و اگر در زبان فارس اینچنین نبود تو بدان که بر سر زبان ما نیز همان آمده بود که بر سر زبان ترکی اردو... و انگلیسی رایج در آمریکا آمده است.
در اینکه زبان فرهنگ و ادب چگونه تحقق می یابد و شاعران چه نسبتی با این زبان دارند و ... سخن بسیار است، اما از آنجا که توجه این مقاله اصالتا نه به زبان که به مفهوم ارتباطات و رسانه های گروهی است باید از پرداختن به این مباحث در گذریم و جز در حد ضرورت با بحث در اطراف زبان نپردازیم.
در آمریکا از آنجا که ریشه زبان محاورات در خاک فرهنگ ادب یک زبان غنی تاریخی نیست ، زبان آمریکایی جل و پلاسی رها شد در باد است که با تطور ایام به این سو و آن سو کشیده می شود و تغییر شکل می دهد اما زبان محاورات آلمانی از آنجا که ریشه در خاک زبانی دارد که تفکر تاریخی آن قوم به آن محقق گشته است، توانسته خود را نگه دارد و در سلامت به حیات خویش ادامه دهد.
جعل معادلهای فارسی برای الفاظ تکنیکی و علمی که همراه با ورود تکنولوژی غرب به زبان محاورات راه یافته اند همان طور که پیش از این اشاره رفت باعث می شود که تا آن کلمات بیگانه برای همیشه به زبان فارسی الحاق یابند و حذف کلمات عربی از زبان فارسی، انکار ماهیت تاریخی زبان فارسی است. اگر این کار که توسط فرهنگستانهای فرمایشی و با پیشنهاد منور الفکران سیاه اندیشی چون «ذبیح بهروز»و «احمد کسروی» و... انجام می گرفت استمرار می یافت، از یک سو زبان فارسی از اصل و حقیقت تاریخی خویش انفصل پیدا می کرد و از سوی دیگر، صورتی کاملا مستعد و قابل برای فرهنگ غرب می یافت و در طول زمان به زبانی غیر خویش متبدل می گشت.
در روزگار ما این توهم وجود دارد که حتی خود زبان را نیز چون یک رسانه گروهی یا وسیله ای در خدمت ارتباطات جمعی می نگرند. در این تصور زبان فقط به زبان محاورات اطلاق می گردد و لذا کسانی که اینچنین می اندیشیند نگران تغییر و تحول زبان در نسبت به سیر تطور اعتبارات اجتماعی و سنت های نیستند، و همین کسانند که نهایتا اعتقاد می یابند که زبانی چون زبانی قلابی اسپرانتو باید جانشین همه زبانها گردد واعتبار و استعمال بین المللی پیدا کند، هر چند که یک چنین کاری نابود گشتن سوابق تاریخی و فرهنگی و هنری همه امم را در پی داشته باشد.
سیاه اندیشانی چون دکتر صاحب الزمانی از آنجا که برای زبان ماهیتی جز ایجاد ارتباط جمعی بین افراد و اقوام قائل نیستند و زبان را چون مجموعه ای از نشانه های قرار دادی می نگرند اینچنین تصور و تبلیغ می کنند که فی المثال غزلیات حافظ (ره) و یا سروده های مثنوی معنوی را نیز باید به زبان اسپرانتو ترجمه کرد! غافل از آنکه نه مولوی و حافظه برای رابطه گرفتن با دیگران و انتقال مفاهیم شعر گفتهاند و نه این اشعار مفاهیم صرف هستند که به فرض محال امکان ترجمه، آسشیبی نبینند و نه اصلا زبان فقط منحصر به زبان محاوره و تفهیم و تفاهم است.
زبان در اصل وجود خویش مجلایی است برای تجلی حقیقت مطلق و سران آن در جهان نسبت ها و مقادیر، زبان نردبانی معنوی است برای صعود و عروج به جهان حقایق ثابت و مجرد در اختیار گرفتاران این عالم که عالم حودث و فناست. و با ترجمه اشعار حافظ به زبان اسپرانتو آنچه بر جای خواهد ماند حتی عمق یافتههای نواندیشان دادائیست را هم نخواهد داشت زبان زبان تفکر است و آن هم نه تفکر به معنای مصطلح آن در این روزگار فک زدگی بشر زبان زبان عبور از جهات عادات و وصول به عالم حقایق است و حضرت امام خمینی (ره) در کتاب مصباح الهادیه الی الخلاقه و الولایتة الفاظ را مجلایی برای ظهور ملکوت در عالم ملک دانسته اند و در شرح دعای سرح نیز حرف را علمی گفته اند که به همه عوامل وجود اشاره دارد عالم حروف خود عالمی است مقابل همه عوامل وترتیب آن عالم نیز با ترتیب آن عالم نیز با ترتیب حروف مطابق است. پس الف گویی بر واج الوجود دلات دارد و یاء در مخلوق اول که عقل اول و نور اول است.
...پس زبان را نمی توان فقط مجموعهای از نشانه های قرار دادی دانست که ابناء آدم برای ارتباط گرفتن با یکدیگر و تفهیم و تفاهم جعل کرده اند بلکه حروف «بسط کلام ازلی یا کلمه امر »هستند و از طریق آنها و به واسطه انسان «منشور حقیقت» به زبان حلوه یافته است.
*منبع: کتاب آینهی جادو، جلد اول، سیدمرتضی آوینی.