تعداد بازدید : 4539535
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
این حقیقت که وى نه تنها در میان هم کیشان مسلمان خود بلکه در میان مسیحیان و یهودیان قونیه محبوب بود و مقام والایى داشت ، به معناى نقش آینده وى در گفت وگو میان ادیان تعبیر مى گردد. همچنین براساس منابعى که در دست است روشن گردیده که مولانا با روحانیون یونانى که در آناتولى مرکزى از مدت ها قبل فعالیت مى نمودند درارتباط و رفت و آمد بوده است .
روابط مولانا با یونانى ها بسیار خوب بوده و احتمالاً بعضى از آوازهاى محلى و بومى یونان وى را برانگیخته و شاید به همین علت وى نه به زبان فارسى بلکه به زبان یونانى قرون وسطى قطعاتى را سروده است . همچنین وى زبان رایج آن زمان یعنى ترکى قرون وسطى را دراشعارش به کار برده است . سرودن حدود 200 غزل به زبان عربى نیز نمایانگر تسلط وى به ادبیات کلاسیک عرب مى باشد.
چنین به نظر مى رسد که در زمان حیات و نیز بلافاصله پس از مرگ مولانا، گستره فکرى و دیدگاه وى در نواحى که دوستدار ادبیات فارسى بوده و از آن استفاده مى شده ، اشاعه یافته بود.
این اشاعه در نواحى هندوستان بارزتر و آشکارتر از نواحى دیگر بود و من معتقدم که این امر که یک عارف هندى به نام على کلکته اى به قونیه آمده و آنجا با پسر سالمند مولانا به نام سلطان ولد ملاقات نموده ، حقیقت دارد. وى یک نسخه از مثنوى را با خویش به هند مى برد.این امر را نمى توان ثابت کرد ولى حقیقت این است که مثنوى هاى کوتاه بوعلى قلندر به سبک و روان مثنوى معنوى نوشته شده و در واقع دیدگاه و تفکر ساده شده مولانا مى تواند قلمداد شود. بدون شک طرز تفکر موجود در مثنوى در زمان حیات سلطان ولد یعنى 1312 سال قبل در شبه جزیره هند شناخته شده بود پس از آن شاهد تأثیرات دائم اشعار مولوى در شبه قاره هند مى باشیم و این تأثیرات به قدرى عظیم است که یک وقایع نگار هندو در قرن 15 از بنگال گزارش مى دهد که برهمن مقدس هم مثنوى رومى را مطالعه مى کند. باید توجه نمود که در شمال سرزمین هند از سال 1206زبان و ادبیات فارسى زبان ادارى آن منطقه به شمار مى رفت . بنابراین اشاعه و گسترش تفکر مولوى در شبه قاره هند کار سهلى بود و زمانى که مولوى در مثنوى خویش آواز نى را مى آورد:
"بشنو از نى چون حکایت مى کند / از جدایى ها شکایت مى کند " آنگاه بنگالى ها آن را انعکاسى یا مقایسه اى با فلوتى که کریشنا با اشتیاق مى نوازد، مى بیند.
فلوت به عنوان یک آلت موسیقى معنوى و عرفانى هر دو در سنت زنده است و استفاده مى گردد. از سال 1500م . به بعد مثنوى وقسمت هایى از دیوان شمس روزبه روز در شبه قاره هند شناخته تر مى گردد.
در عهد مغول در فاصله سال 1526م تا اواسط قرن نوزدهم ، ما شاهد تأثیرات روزافزون تفکرات مولانا در ادبیات هندوفارسى و پس ازآن در ادبیات اردو مى باشیم . در دوران مغول به خصوص پس از اکبرشاه و در دوره شاه جهان تعداد زیادى از مفسران مذهبى وجود داشتند.شاهزاده جهان آرا دختر شاه جهان نیز به تعدادى از عالمان مأموریت داد تا درباره مثنوى تفسیرنویسى نمایند. در قرون 17 و 18 نمى توان هیچ آثار منظومى را در ادبیات فارسى یافت که بى تأثیر از مثنوى نوشته نشده باشند. این نکته نیز بسیار مهم است که حتى در ادبیات عامیانه نیز پژواک تفکرات مولانا به چشم مى خورد. براساس میراث فرهنگى موجود در سند در قسمت جنوبى پاکستان امروز که از سال 711م تحت حکومت اسلام درآمد، مثنوى به طور دائم مطالعه مى شده است .
شاعر بزرگ سندى زبان ، شاه عبداللیف متوفى به سال 1751 در رساله اش که اثر بزرگ نظمى وى است ، به حدى منعکس کننده نحوه تفکرات مولانا است که هربرت سلى مى نویسد: "این کافى است که شاه عبداللیف با آثار مولانا آشنا باشد و از این طریق بتوان آثار وى رادرک نمود ". به خاطر مى آورم که اولین بار که رساله سندى شاه عبداللیف را خواندم ، به ناگهان قسمتى از جملات مثنوى را مشاهده کردم ، به خصوص مصرع هایى از دفتر اول (مصرع 1704) که در آن مولوى از آب صحبت مى کند که نه تنها تشنگان به دنبال آب مى گردند، بلکه آب نیز در جستجوى تشنگان است .
شاه عبداللیف راز عشق میان چشمه آب و انسان تشنه را در رساله اش به شکل یک داستان عاشقانه مطرح نموده است و نمونه هایى ازاین دست را در اثر وى بسیار مى توان یافت .
در قدیم نیز در مناطق مسلمان نشین چنین گفته مى شد که عارفان بزرگ در کتابخانه هاى خویش این سه کتاب را حتماً دارا هستند، یعنى قرآن ، مثنوى و دیوان حافظ این سه کتاب به شکلى استاندارد و سنتى نزد همه عارفان قرن 18 در ایالت سند نیز یافت مى شد.
در تمامى آثارى که به صورت نثر در سند و پنجاب نوشته شدند، مثنوى مولانا نقش بسیار عمیقى را ایفا نموده اند.
نیکلسون که ما به خاطر ترجمه و چاپ کامل مثنوى از او سپاسگزارى مى نماییم ، از تفسیر عالم و محقق هندى "بحرالعلوم " به عنوان بهترین تفسیر نوشته شده یاد مى کند. بحرالعلوم به سال 1815 در شهر مدرس درگذشت .
اما مى توان نقش هاى بسیار مهم تر مثنوى و کلیه اشعار مولانا را مشاهده کرد. هر کسى که آثار محمد اقبال را مطالعه نموده باشد، مى داندکه اقبال تا چه اندازه متأثر از مولانا بوده است و در قبال وى احساس مسؤولیت مى نماید.
به خاطر مى آورم زمانى که دانشجوى جوانى بودم و براى اولین بار مقاله نیکلسون درباره اثر اقبال به نام "پیام مشرق " را مطالعه نمودم ،مشاهده کردم که چگونه اقبال در این اثر که به سال 1923م منتشر گردید براى اولین بار هر دو شاعر محبوب خویش را در کنار هم قرار داده است . او در تفکر خویش ملاقاتى میان گوته شاعر آلمانى و مولانا در بهشت را تجسم مى نماید و درباره حقیقت مولانا سخن مى راند و بدان جا مى رسد که "زیرکى و هوشمندى از جانب شیطان مى آید و عشق از جانب انسان ". اقبال از اینکه مولانا به عنوان بزرگ ترین شاعر ایرانى محسوب مى شود همواره به وجد مى آمد. وى مولانا را به عنوان راهبر خویش در "جاویدنامه " مى شناسد و از طریق رهبرى مولانا عروج روح آدمى به بالا و در نهایت رسیدن به خداوند را تجربه مى کند، همان طورى که دانته در کمدى الهى ورجیل را به عنوان راهبر خویش جهت عروج به آسمان انتخاب مى کند.
تصور اقبال چنین است که وى در مولانا هوا و روح زنده اسلام را مشاهده مى کند. من نسبتاً مطمئن هستم ، ولى نمى توانم به اثبات برسانم که تصویر به دست آمده از مولانا به توسط اقبال مرهون مجموعه کوچکى از آثار مولانا توسط نیکلسون بوده است و این مجموعه به نام "اشعار انتخابى از دیوان شمس " در سال 1898م در کمبریج منتشر گردید و اغلب تفسیرهایى که وى از دیوان شمس داشته ، براساس همین مجموعه انجام گردیده است . مجموعه اى که من در دوران دانشجویى نسخه اى از آن را براى خویش دست نویسى نمودم . من معتقدم که انعکاس هایى که درباره مولانا در اقبال ایجاد گردید، به وجود همین منابع برمى گردد. مولانا براى اقبال به مثابه یک انسان ایده آل خداجوى تلقى مى گردد.
قسمتى از اشعار برجسته وى که همواره به مناسبت هاى مختلف تکرار مى شود چنین است :
"انسانم آرزوست " من به دنبال انسانى مى گردم و این چیزى است که اقبال در مولانا آن را مى یابد که دربرگیرنده نیروى محرکه عشق خداوندى است ، پس از اقبال نیز گروهى از شاعران بودند که مولانا را سمبل خویش قرار داده اند که البته نمى توانیم وارد جزییات آثار آنهاشویم و این دسته از شعرا به زبان هاى هندوفارسى ، اردو، سندى و یا حتى به زبان بنگالى شعر مى سرودند. اما تأثیر مولانا در کشورى که وى بیشتر سالیان عمر خویش را در آن جا سپرى نموده است چیست ؟ از زمان هاى قدیم تاکنون بر روى آثار مولانا تحقیقات زیادى انجام گرفته است .
آداب و قواعد مولوى که از جانب پسرش سلطان ولد اشاعه یافت ، بیش از همه در روشنفکران و هنرمندان امپراتورى عثمانى تأثیر نهاد ورقص جمعى سماع در اغلب مناطق عثمانى اشاعه یافت ولى سماع مولوى در هند وجود نداشت اگرچه صوفیان هندى به موسیقى علاقه داشتند.
البته قابل درک است که تفسیر و شرح مثنوى قبل از هر جا در ترکیه آغاز گردید. دانشمندان و عالمان ترک و نیز بوسنیایى بیش از همه در این زمینه سهم دارند و یکى از مقاصد آنها این بود که این اثر را براى کسانى که به زبان فارسى آشنایى نداشتند در دسترس قرار دهند.میل ارائه و تفسیر آثار مولانا به زبان ترکى از دوره جمهوریت به بعد افزایش یافت ، به این ترتیب که امروزه به سختى مى توان خواننده ترک زبانى را پیدا نمود که براى خواندن آثار مولانا زبان فارسى را بداند. در طول 70 و یا 80 سال اخیر مثنوى و قسمت هایى از دیوان شمس به گونه هایى مختلف انتقال یافته است . در این جا من از یکى از مترجمان عالیقدر به نام "شیخ عبدالباقى گول پینارلى " نام مى برم که مثنوى ودیوان شمس را به زبان ترکى جدید و گونه اى مدرن ترجمه نموده و تفاسیر متعددى به صورت دست نوشته از وى موجود است . اما به نظرمن کارى که بسیار اهمیت دارد وظیفه دانشمندان و عالمان است که همواره سعى داشته و دارند که آثار مولوى را به زبان مدرن ترکى امروزبرگردانند.
خوش نویسان ترک همواره سعى داشته اند که با رقابت با دیگران جمله "یا حضرت مولانا " را به شکلى زیبا خوش نویسى نمایند و امروزه مى توان آویزهایى طلایى با این مضمون را یافت . اما انسان متعجب خواهد گشت که مشاهده نماید که در غزلیات مدرن ترک که در دهه هاى اخیر سروده شده است همواره مولانا و آثارش در آنها انعکاس داشته است . بنابراین تنها ترجمه ها و تفاسیر گول پینارلى و طارق یحیى ودیگران درباره مولانا نیست ، بلکه شاعران مدرن امروز نیز همواره در آثار خویش بر وى اقتدا مى نمایند. هر شخصى که با ادبیات مدرن ترک آشنایى دارد، مى داند که یحیى کمال بیات لى ، متوفى به سال 1958م یکى از بزرگ ترین نمایندگان ادبیات کلاسیک ترک مى باشد. یکى ازآثار تقریباً ناشناخته ولى بسیار باارزش وى به نام "سماع سماوى " به معناى رقص آسمانى است که در آن از تجربیات و احوال دراویش که بارقص چرخان حول خویش ، خود را در آسمان مى یابند، صحبت مى نماید. همچنین نیز شاعر سورآلیست دیگرى به نام آصف خان جلبى درمورد رقص سماع اثرى بسیار ارزشمند در قالب اشعار نو دارد. از شاعر دیگرى به نام نظیم حکمت نیز مى توان نام برد که وى در دنیاى غرب به عنوان پیش قراول سوسیالیسم و منتقد سنن و رسوم شناخته مى گردد و در مسکو درگذشته است . وى در دوران جوانى خویش شعرى بسیار زیبا و مملو از احساسات به افتخار حضرت مولانا سروده است . به هر حال قونیه موضوع تعداد بسیار زیادى از کتب بوده است که دردهه هاى 40 و 50 در ترکیه به طبع رسیده اند.
به خاطر مى آورم ، البته از اینکه دوباره از خودم صحبت مى کنم از شما عذرخواهى مى کنم زمانى که براى اولین بار به عنوان یک شرقشناس جوان که به ترکیه آمدم و پول بسیار کمى به همراه داشتم همان طورى که اغلب دانشجویان به این معضل مبتلا هستند، سعى کردم تا آخرین فنیگ ها را پس انداز نمایم تا بتوانم به قونیه بروم . در آن زمان قونیه هنوز ماواى رویایى براى حیوانات بود و طبیعت زیباى خود را داشت . اگر انسان رعد و برق بهارى را در قونیه دیده باشد و اینکه یک شبه درختان سبز مى شوند و شهر از عطر مملو مى گردد، آنگاه مى توان به ناگهان پى برد که چرا اشعار بهارى همیشه در اثار منظوم مولانا به کرات به چشم مى خورد، زیرا وى بهار را سمبل بیدارى مى داند.من معتقدم که اگر شخصى یک بار چنین روزى را در قونیه مشاهده نماید، آنگاه مى تواند به راحتى تصاویر ترسیم شده از جانب مولانا رادرک نماید.
همان طورى که در ابتدا عرض نمودم تاکنون به تأثیرات ترجمه هامر ـ پورگشتال و روکرت از رومى در ادبیات آلمانى بسیار پرداخته ام . امااین تأثیرات نه تنها در ادبیات آلمانى از قرن 19 با ترجمه "رومى " آغاز گردید، بلکه همچنین در ادبیات انگلیسى از همان زمان نیز براى اولین بار قابل مشاهده است . در این جا ما شاهد اولین ترجمه از قسمت هایى از مثنوى به زبان انگلیسى هستیم و به دلیل ترجمه ـ هامر ـپورگشتال و روکرت از مثنوى ، هگل ـ فیلسوف نیز به رومى علاقه مند گردید و بعضى از عناصر اولیه تفکرات خویش را از وى الهام گرفت .
در سال 1821م کتابچه اى به زبان لاتین توسط یک تئولوگ جوان پروتستان تحت عنوان : Sufismus Sire Philosophia PersarumPantheitica و به معناى "صوفى گرى و یا پانته ایسم ایرانى " منتشر گردید که در آن به این مطلب که صوفى گرى با فلسفه پانته ایسم تفاوت دارد، پرداخته است .
اما وى با تمام بیزارى از تمام چیزهایى که جنبه عرفانى داشته ، همان طورى که اغلب روحانیون ، پروتستان چنین هستند، براى اولین باردر این کتابچه یکى از معروف ترین داستان هاى مثنوى را بازگو نموده که در آن یک عابد فکر مى کند که دعاهایش مستجاب نمى گردد. این یکى از زیباترین داستان هاى مثنوى مى باشد که بنابر آن زاهد دائم و همواره خداوند را مى خواند تا اینکه شیطان بر وى ظاهر گردیده مى گوید که از خداوند پاسخى نخواهد شنید و این سعى و تلاش تو براى دریافت پاسخ از خدا بیهوده است پس تسلیم من شو و دست از این عمل بردار. سپس زاهد در خواب مى بیند که از جانب خداوند پاسخ مى رسد که "اى انسان صدا کردن تو، صدا کردن من است و من این جاهستم " این بدین معناست که عبادت یک هدیه خداوندى است و هر چه انسان در حین عبادت به جاى آورد در حقیقت از جانب خداوند برزبان آورده است . " در هر خطاب تو که مى گویى کجا هستى خطاب من نیز مى باشد و در پى آن خداوند مى گوید لبیک من این جا هستم . این یکى از عمیق ترین و زیباترین داستان هاى مثنوى مى باشد ولى وى نظر موافقى با این داستان ندارد و آن را نمى پذیرد، وى این مسأله را که خداوند عبادت را تا حدودى در درون خود انسان قرار داده را بى معنا مى داند.
جالب توجه این جاست که این داستان در یک اثر سوئدى که درباره ادیان مختلف نوشته شده است و اسقف بزرگ سوئدى به نام ناتان زودربلوم که یکى از بانیان علوم دینى مقایسه اى مى باشد این داستان را در آن اثر یافت ، براى وى این نشانه اى بود مبنى بر اینکه اسلام نیزهمانند مسیحیت به عفو و بخشش آشنایى داشته و معتقد است . زودربلوم اهمیت این داستان را در جهت تفاهم بیشتر میان ادیان متذکرگردیده و در میان تمامى آثار داستانى دینى در اروپا، آن را به عنوان یک نمونه مهم براى عرفان اسلامى و نیز تمامى محافل عرفانى برشمرده است .
انگلیسى ها قبل از همه مولانا و آثارش را پذیرفتند و این پذیرش از طریق ترجمه هاى کامل و یا بخش هایى از مثنوى بوده است . درآلمان نیز همواره خلاصه هایى از آثار مولوى نوشته شده از جمله توسط گئورک روزن که براساس ترجمه کتاب اول مثنوى انجام گرفت و این کار توسط پسرش فریدریش روزن در سال 1913م دنبال گردید.
ولى پس از پایان جنگ جهانى اول گسترش و اشاعه مولانا و آثارش در اروپاى مرکزى به شکلى جدى به جریان افتاد. در این مقطع زمانى ما تلاش هاى زیادى را شاهد هستیم که سعى در فهم و درک مولانا دارند. مارتین بوبر مى گوید که دو دانشمند سوئدى و روسى ترجمه هایى از این آثار را انجام داده و پس از آن در جمهورى دموکراتیک آلمان (آلمان شرقى سابق ) بعضى از آثار مولانا را به عنوان نماینده فلسفه دیالکتیک معرفى نموده اند.
ما بیشترین قدردانى را از پروفسور نیکلسون مى نماییم و ترجمه ارزنده و تفسیر بسیار خوب از مثنوى را مرهون تلاش و زحمات وى مى دانیم . وى در عین حال آثار کوچکى درباره "رومى " تألیف نموده و جانشین وى آرتور جان آربرى فعالیت هاى استادش را ادامه داد وداستان هاى مختلفى از مثنوى ، اشعار و رباعیات را به زبان انگلیسى ترجمه نمود.
در آلمان پس از روکرت ، تنها قسمت هایى از رومى در دوره هایى مورد توجه قرار گرفتند. البته شاید توجه و علاقه به رومى بیشتر از آن بود، اما قبل از جنگ جهانى دوم کارهاى عملى زیادى در این زمینه صورت نگرفته بود.
هلموت ریتر، دانشمند بزرگ ، همت خویش را مشغول مولانا نمود. خود من نیز شخصاً در دوران شور و شوق جوانى ام مجموعه اى از آثاردیوان را ترجمه نموده و کتابچه اى را در مورد چیزى که در قلبم جاى دارد، یعنى همان گفتار جلال الدین رومى را به رشته تحریر درآوردم .پس از آن همان طورى که در کارهایم نشان دادم ، چیزى که رومى را متمایز از دیگران مى نماید همان نحوه و شیوه گفتار وى است . او داراى زیباترین تفکرات فلسفى و دینى است اما اینکه وى چگونه این تفکرات را به زبان مى آورد به نظر من مهم ترین و اصلى ترین نکته است .فکر مى کنم که وى بهترین مثال و تعبیر و نماینده براى سوریه 41 آیه 53 از قرآن مى باشد. جایى که خداوند مى فرماید:
"ما به شما آیات و نشانه هاى خویش را نشان دادیم ، در افق و در روح شما " این بدین معنى است که هر چه انسان در این جهان مشاهده مى کند، تماماً نشانه هاى وجود خداوند است . همان طورى که در مثل قدیمى عرب داریم "در هر کس نشانه اى وجود دارد که نشان دهنده آن است که او یک وجود است . "
اگر آثار رومى را مطالعه نمایید، خواهید یافت که هر چیزى که در این جهان وجود دارد، از آشپزخانه تا فیل ، از مورچه تا ابر، از منازل تاموش کور، همه و همه آیاتى از خداوند مى باشند. این ها براى شعراى عارف که تنها به اصول نظرى بسنده نکرده بلکه هر چه را که مشاهده مى کنند به عنوان اثبات وجود خدا و عشق الهى قلمداد مى کنند، مهم هستند.
همکار من ، کریستف کنوبل ، در برن نیز خود را صرف کار و تحقیق در اشعار مولانا نموده و در آمریکا نیز مجموعه اى از رساله هاى دکترى وجود دارد. یکى از دانشجویان من درباره علم پیشگویى رومى رساله اش را نوشته و دیگر دانشجویانم در باره استعداد و قوه شاعرانه رومى درسرودن اشعار به زبان فارسى و عربى تحقیق نموده و در سال 1987م نیز سمپوزیوم بسیار خوبى در لوس آنجلس برگزار گردید که به دیدگاه هاى مختلف آثار رومى پرداخت .
همان طورى که قبلاً نیز متذکر شدم ، رومى در این میان تبدیل به یک سمبل فرهنگى گردیده است طورى که نام وى بر سر زبان هاجارى است . اما زمانى که اشعارى را که در رثاى وى سروده شده و مى شود را به عنوان یک شرقشناس کنترل مى نمایم ، تقریباً شوکه مى گردم . از جانب دیگر مولوى نیز در میان مردم بسیار محبوب گردیده است ، به خصوص از سال 1954 که گارد قدیمى قونیه در انظارعمومى وارد گشت و پس از آن همواره مردم بیشترى به جمع دوستداران مولانا مى پیوندند و گروه هاى دوستداران مولانا در همه جا وجوددارند و در آمریکا نیز محلى به نام مرکز مولانا برپا گردیده است .
در ترکیه نیز مشتاقان فراوان مولانا وجود دارند که زبان فارسى را نمى دانند، اما حداقل با زمینه هایى اسلامى آشنا هستند و از جانب دیگرانسان هاى فراوان و متجدد که مشتاق مولانا بوده ولى هیچ گونه آشنایى و اطلاعى از اسلام و فرهنگ اسلامى ندارند. آنها احتمالاً مایل اند تاقطعاتى از مثنوى و یا دیوان را ترجمه نمایند، ولى با روح آنها چیزى که حتماً باید در آثار و اشعار مولانا درک و فهمیده شود، آشنایى ندارند واین مسأله را من بسیار غم انگیز مى بینم .
به هر حال نام وى ، نامى آشنا بوده و بسیارى از جنبش و جماعات مشتاق وى ، نام مولانا را در غرب شناسانده اند.
در این جا باید از کارهاى همکارم اوا دوویتارى در پاریس یاد نمایم . وى به شکل بسیار فشرده اى در زمینه آثار مولانا کار و تحقیق نموده و ما به خاطر مجموعه اى از ترجمه هاى مثنوى به خصوص کتاب "فیه مافیه " که توسط وى انجام گردیده است ، از ایشان تشکر مى نماییم .در ایتالیا و چکسلواکى تعدادى ترجمه از مولوى وجود دارد.
جالب توجه است که آهنگساز بزرگ لهستانى به نام شیما نوفسکى به همین ترتیب مولانا را به عنوان یک الگو و مدل شناخته و یکى ازکارهاى خویش را به رومى اختصاص داده است این بدین معنى است که تأثیرات مولانا در همه جا قابل لمس است . همواره آثار وى تفسیرمى گردد و ما او را به عنوان یک عارف بزرگ مى شناسیم . بعضى وى را به عنوان مترجم تعدادى از اشعار ابن عربى به زبان فارسى شناخته اندکه البته من این امر را درست نمى دانم و بعضى وى را به عنوان یک پانته ایست مى شناسد که در این مورد بسیار شک دارم . در واقع براى من ،هر زمانى که بخواهم درباره وى صحبت نموده و توضیح دهم ، مى توانم از وى به عنوان یک مفسر قرآنى نیز نام ببرم . یک انسان که در تمام عرصه هستى همه چیز را دال بر وجود خداوند بداند و جهان را انعکاس وجود وى تلقى نماید، هیچ چیزى بهتر از قطعه شعرى که در پایان مثنوى آمده ، گویاى حالش نمى تواند باشد.
آنهایى که با مثنوى آشنایى دارند، مى توانند صفحه اى که در آن زلیخا عشق و شوق خویش را نسبت به یوسف ابراز مى نماید را به خاطرآورند که هر چه که زلیخا به زبان مى آورد، مفهوم یوسف در آن نهفته بود. اگر زلیخا مى گفت : "آفتاب چه زیبا مى تابد " و یا هنوز نان آماده نیست و یا باغبان میوه هایى را آورد. هر چه و هر چه که او بیان مى کرد تماماً نشانه هایى براى وجود یوسف مى دید.
باید بگویم که هر کلمه که وى گفته نشانه وجود معشوق وى است . "خوش بود آنکه حدیث دلبران گفته آید در حدیث دیگران ".
بهتر آن است که اسرار معشوق را باز کرد که در آن از دیگرى صحبت مى شود. انسان اجازه ندارد تا راز را باز گوید، اما مى تواند بدان اشاراتى نماید حال این اشارات به وسیله حکایتى در باره یک پشه و یا حکایتى از خورشید باشد. مولانا همیشه راهبر ما به سوى خداونداست . من فکر مى کنم که این آن چیزى است که ما باید از وى فرا گرفته و الهامات خویش را بر پایه آن قرار دهیم .