تعداد بازدید : 4538840
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
پاسخ دادن به پرسش بازشناسی و نقشآفرینی مرغ و تخممرغ و سبب در وجود و عدم هر یک، همانقدر که برای یک فیلسوف چالش برانگیز و ابهامآمیز است که از یک آگاه استراتژیک سوال شود جستاری در روابط آمریکا و اسرائیل، چیستی روابط آغازین و نطفهگذاری تعامل دوسویه به کدامیک بر میگردد؟ اگر بتوان با اغماض و تردید به هر پاسخی رسید؛ ورود خروس بعنوان مجهول سوم به معادله اول که بر پیچیدگیهای مضاعف آن خواهد افزود، پایاپای بررسی کارکردهای لابی اسرائیل در معادله دوم است. جورج بوش پدر دسامبر 1991 و در شرایطی که به سختی میکوشید برای واداشتن اسرائیل به همکاری در روند صلح خاورمیانه در قالب تفاهمات با اعراب، تصویب پرداخت وام به آن کشور در کنگره را به تعویق بیاندازد، در گفتگویی اظهار کرد که من در برابر نیروهای نیرومندی قرار گرفتهام زیرا ما با گروههای بسیار نیرومند و موثری مواجهایم که به کنگره میروند، امروز شنیدم حدود هزار لابیست در کنگره در مخالفت با من فعال بودند در حالیکه من در اینجا یک فرد کوچک تنها هستم.
نسبت مقایسهای گفتههای بوش پدر در نزدیک به دو دهه گذشته در بررسی تطبیقی نفوذ لایهای ریشههای لابی اسرائیل با اقتضائات پسا جنگ سرد میتواند قرینهای به سوی رهیافتهای کنونی حاکم بر ساختار قدرت در ایالات متحده بگشاید.
چه موافق صحبتهای بوش باشیم و چه آن را انکار کنیم، حقیقت امر این است که پرنفوذترین اقلیت قومی در ساختار قدرت آمریکا، یهودیانی هستند که دارای بیش از 281 سازمان و موسسه و 250 اتحادیه منطقهایاند. در میان این لیست بلند بالا از لابیهای یهودی در آمریکا، کمیته امور عمومی آمریکا و اسرائیل موسوم به ایپک (AIPAC) به شکل برجستهای خودنمایی میکند و یکی از لابیهای کاریزما و استخواندار است که از دهه 1950 به عنوان مادر و مرجع تمامی سازمانهای یهودی در آمریکا و بیش از 50 کشور جهان همواره با مانیفست حمایت تام و تمام از اسرائیل، خطدهی و کنترل سیر تحولات در کنگره و سنا در خصوص چگونگی روابط با اسرائیل، برگزاری نشستها و همایشهای متعدد برای جمع آوری اعانات و کمکها به اسرائیل و از همه مهمتر ممانعت از دستیابی ایران به مولفههای چانه زنی و اعمال قدرت در کنار تبیین کانالهای امن اطلاعاتی برای جمعآوری اطلاعات به نفع اسرائیل تعریف شده است. اگر چه در کنار ایپک نمیتوان از کمیته عمل ملی (NACPAC) ، موسسه یهودی امور امنیت ملی (JINSA)، یهودیان متحد برای اسرائیل (CUFI) و دیگر لابیهای ریز و درشتی گذشت که الفبای تشکیل آنها حول دو محور تامین منافع اسرائیل و نفی منافع ایران تبیین شده است.
واقعیت امر هم این است که تدوین و تبیین راهبردهای کلان سیاست خارجی اتازونیها همواره به شکلی نشان دار شده تحت نفوذ و سیطره لابیهای یهودی و صهیونیستی بوده است. اعمال قدرت رسانهای، تجاری و سیاسی میلیاردرهای یهودی بر بستر کنونی ایالات متحده خطگیری و جهت دهی سنا، کنگره و کاخ سفید را به «سر مار» یهودیان ارتباط داده است. وجود افرادی چون سناتور جان کری با داشتن 67شبکه و کانال خبری رادیویی و تلویزیونی و میلیاردی نظیر جورج سوروس که استوانههای رسانهای و اقتصادی اوباما در انتخابات بودند در همین راستا قابل ارزیابی است.
گر چه در تبلیغات درون حزبی و همزمان هم انتشار عکسی از اوباما در لباس قبایل محلی مسلمان کنیایی که در سفر سال 2005 اش گرفته شده بود و تا مدتها وی را در کانون تهاجمات رقبای دموکراتش قرار داد و همه حتی خود وی نیز پذیرفته بودند که اصرار بر مسلک مسلمانی در گذار به سلک مسیحیت به جز دردسر سودی برایش ندارد و رفتن به کلیسای سنت لوئیز در صبحهای یکشنبه، لبه تند انتقادات را از وی دور میسازد، اما اوباما حداقل در طول یک سال اخیر نشان داده یهودی است در پوستین مسیحیت.
بواقع مانیفست مذهبی وی گرایش خاصی به مکتب یهودیت دارد چرا که گفتمان و وجه غالب تفکراتش هم مرزی خاصی به ایدهآلیسم یهودی دارد. شاید این امر مشتبه شود که رد پای این گفتمان غالب در دیگر روسای جمهور ایالات متحده که به نوعی وامدار گفتمان یهودی و صهیونیستی هستند قابل رصد کردن است، اما ممیزی و فصل خطاب اوبامای رنگینپوست با گذشتگان خود در جاهایی تفرق خاصی پیدا میکند که این نظریه را باور پذیرتر جلوه میدهد. تامین بیش از 60 درصد هزینههای میلیاردی ستاد انتخاباتی اوباما و 50 درصدی کلینتون، رقبای دیروز انتخاباتی و رفقای امروز اجرایی از سوی لابیهای یهودی در کنار سفرهای متعدد اوباما به تل آویو و حاضر شدن در جمع صدها هزار نفری یهودیان آلمانی در یادبود دیوار عرفه برای اولین بار و همراهی طیفی از یهودیهای شناسنامهدار در کابینه چهل و چهارم و دیگر دلایل آشکار و پنهان دست به دست یکدیگر دادند تا باراک اوباما رئیسجمهوری لقب بگیرد که کاندیداتوریاش با پیشنهاد یک یهودی متنفذ و تببین گفتمان متفاوتش با نظریهپردازی یک کاریزمای یهودی باسابقه باشد و با همراهی خیلی از سرمایهداران سیاسی و اقتصادی یهودی بر اریکه قدرت کاخ سفید تکیه بزند و نامش بر تارک لابیهای یهودی نقش ببندد که وی اولین رئیسجمهور سیاه یهودی آمریکایی باشد.
گماردن یهودیانی در نوک پیکان اعمال تغییر در حوزههایی که دارای بیشترین نوسان و اصطکاک هستند و در دو زمینه؛ کینهتوزی نسبت به ایران و تامین امنیت و منافع اسرائیل سرآمدی و اشتهار خاصی دارند خود حکایت از سردراز سرایش شاهنامه دیپلماسی در قاموس اوبامایی دارد که انگارههای سیاسی و امنیتیاش در کشاکش عدم تمایل ظاهراش، تهاجم طلبتر و خشنتر از جورج بوشی است که ادعاهای تهاجمیاش را در بوق و کرنا اعلام میکرد.
تاملی در انتخاب دنیس راس، مسوول میز ایران در وزارت امور خارجه و مشاور ارشد وزیر امور خارجه و فردی که با اعلانات و اظهار نظرهای مکرر رئیسجمهور و وزیر امور خارجهاش قرار است تدوینگر گفتمانی متفاوت در عرصه مذاکره و گفتگو با ایران باشد، نشان میدهد که اوباما در ناخودآگاه تفکراتش هم اندک اعتقادی به گفتههایی که بر زبانش جاری میشود، ندارد.
شاید اگر قرار باشد بعد از رونالد ریگان، ایرانیستیزترین آمریکایی در امور اجرایی را انتخاب کرد، میتوان بعد از دیک چنی، معاون اول سابق جورج بوش به نام دنیس راس رسید. راس بنیانگذار و موسس انستیتو خاور نزدیک واشنگتن است که اصلیترین توجیه ایجاد آن بررسی راههای ساقط کردن ایران بوده و بیش از 80 درصد سهام آن هم تحت مالکیت لابی ایپک است. کارنامه راس جنگطلب، وی را چنان از دیگر همفکرانش متمایز میسازد که میتوان گفت خشونت طلبتر از راس حداقل در طول 2 دهه اخیر در عرصه سیاسی آمریکا در مواجهه با ایران ظهور نکرده است.
راس، یک باز به تمام معناست. تا آنجا که افرای چون ریچارد پرل، ملقب به شاهزاده تاریکی و جان بولتون و پل ولفوویتز که به تندروی و افراط گرایی اشتهار داشتند در مواجهه با یک سوپر عقاب مثل وی عملا کم میآورند. مدیر بخش ایران در وزارت امور خارجه آمریکا نقش عمدهای در حرکت دادن چرخهای ارابه جنگ به عراق در دهه 1990 اجرا کرد و چنان تسلطی بر روی شخص اوباما دارد که متن سخنرانیهایش را نیز وی مینویسد. سخنرانی سراسر تهاجمی اوباما در مجمع عمومی ایپک قبل از پیروز شدن در انتخابات و سخنان وی در ارتباط با ایران که بسیار تندتر و خشنتر از گفتههای بوش و رایس و چنی بود را راس نوشته بود. یهودی دوآتشهای که سرسپردگی خاص به ایپک دارد و پای ثابت گردهم آییهای یهودیان متنفذ در برخورد با ایران است. بسیاری معتقدند که راس کسی خواهد بود که رسالت تاریخیاش به اسرائیل را با وادار ساختن اوباما به پشت پا زدن به تمام وعدههایش و فراهم ساختن ساز و برگ نظامی علیه ایران ادا خواهد کرد.
گذاشتن راس در پازل سیاسی و امنیتی آمریکا و کنار افرادی چون هیلاری کلینتون و رام امانوئل به عنوان رئیس کارکنان کاخ سفید گویای این حقیقت است که از تغییر آنچه که هست تا تغییر آنچه که باید باشد، فاصله از زمین تا آسمان است. خود اوباما هم این را میداند که دستچین کردن گردانندگان پستهای کلیدی اش توسط حامیان و نزدیکان لابی اسرائیل که حتی صدای دیگر همفکرانش را نیز درآورده است به محقق شدن آنچه که همیشه وعدهاش را میداده نخواهد انجامید اما اوباما از این بابت هم زیاد بیم و واهمه ندارد چرا خودش هم میداند که قرار نیست چنین شود.
درک این مساله هم به برداشتهای متفاوت حاکمیت و رعیت آمریکایی برمیگردد. جای تعجب ندارد که با وجود سه دور مناظره انتخاباتی و دهها کمپین انتخاباتی و صدها جلسه پرسش و پاسخ عمومی حتی یک شهروند آمریکایی از اوباما نپرسید که چیستی و چرایی این تغییری که روز و شب خواب و خوراک را از ما گرفته، چیست؟
پارادوکسهای رفتاری اوباما تنها محدود به چنین لنگ زدنهای دیپلماتیکی محدود نمیشود. اوبامای جوان وفاداریاش به لابی اسرائیل را با انتخاب رام امانوئل که قل دیگر راس اما از نوع جاسوس بودن و جاسوسی برای اسرائیل است را اثبات کرد تا انتخاب رام امانوئل که هنوز امضای پای حکم انتصابش به ریاست ستاد کارکنان کاخ سفید خشک نشده بود خبر جاسوسیاش به نفع اسرائیل آنچنان اوباما را آشفته سازد که صراحتا اذعان کند در انتخاب کابینهام «گند زدهام.»
همین امر هم جرقهای شد تا روایتی متفاوت از چینش مهرهها را در کابینه اوباما رقم زند. حکایت غریب کابینه چهل و چهارم و چینش مهرههای مرتبط با جهتگیری سیاستهای کاخ سفید در مواجهه با ایران خصوصا و خاورمیانه عموما و انتصاب یک ایرانی، سید ولی رضا نصر، بعنوان مشاور خاورمیانهای اوباما در نگاه اول نشان از توجه خاص وی به فروکش کردن شعلههای التهاب آمیز بحران و ناآرامی از این منطقه پرالتهاب دارد اما شاید زیاد دور از ذهن نباشد که پیامد نهایی این همه تحرک و خروج از انفعال در شکست مذاکرات صلح و پاک کردن نقشه راه از سویی و از سوی دیگر تیزتر کردن نوک پیکان تهدید علیه ایران در قالب جنگ گرم قابل رصد کردن باشد.
دبلیو.ام.آر.رام امانوئل که از سوی باراک اوباما، رئیسجمهور ایالات متحده به ریاست کارکنان کاخ سفید منصوب شد با موساد و شین بت ارتباط گستردهای داشته و در بخش ضدجاسوسی پلیس فدرال آمریکا پرونده فعالی دارد. هر چند این همه گذشته امانوئل نیست و وی یکی از کار چاق کنهای لابی اسرائیل و رابطهای خلوت کن بیل کلینتون، رئیسجمهور سابق در پرونده جنجالی ارتباط نامشروع با مونیکا لوینسکی، کارمند روسی کاخ سفید بوده و همان زمان هم رئیس ستاد کارکنان کاخ سفید را هم عهدهدار بود که با اتهامات مشابه و ارتباط فعال با موساد چنان جنجالی را ایجاد کرد که کلینتون به ناچار وی را از کابینه کنار گذاشت. اوباما گر چه 43 سال بیشتر ندارد و همین جوانی و کمسن و سالی وی یکی از پاشنه آشیلهایش در مواجهه با منتقدان راهبریهای سیاسی و امنیتی پسر سیاه بوده است ولی همان منتقدان هم بر داشتن حافظه خوبش صحه میگذارند. باور این مساله هم که اوباما بدونجستجوی کارنامه گذشته همکارانش و صرفا از روی غفلت و ندانسته به قول خود اینچنین گند زده است، سخت است. اوباما نیک بر ارتباطات و تعاملات پیدا و پنهان مجریان کنونی اداره حکومت اتازونیها واقف بوده است اما در برابر اعمال فشارهای فزاینده و متراکم فردها و فکرهای حامیاش نتوانسته بیش از این مقاومت کند و با دریافت رانتهای کلان در انتخابات ریاست جمهوری به نوعی وامدار چنین لابیهایی شده است که با اشراف نسبت به چنین اشتباهات استراتژیکی که توام با پرداخت هزینه سنگین برای وی حداقل نزد افکار عمومی است، ناچارا به چیدن ترکیب کابینه مطابق خواستههای دیکته شده به وی شده است.
بلوای سیاسی امانوئل هنوز این قدر هم خبر داغ رسانهها نشده بود که افشای جاسوسی لیزا رایس، وزیر امور خارجه سابق آمریکا به نفع اسرائیل موجی دیگر از سردرگمی را در فضای التهابزده ایالات متحده رقم زد. اما انگار و برخلاف انتظار اوباما که با دادن این همه امتیاز به لابیهای یهودی اما سرانجام همه تخممرغها در سبد اوباما گذاشته میشود چرا که در لایههای پایین دستی این لابی گری، ظهور لابیهای جدید که با لابیهای سنتی اندک مصالحهای ندارند وتوامان اوباما را به حمایت و پشتیبانی بیشتر از لابی مقابل متهم میکنند نشان از رفتن راه رئیسجمهور به ترکستان دیپلماسی دارد. زایش لابیهای جدید که مرام لابیهای سنتی و استخوان دار را بر خلاف اصول پذیرفته شده، میدانند و بر این باورند که خود این لابیها چالشی جدی در راه رسیدن به صلح پایدارند خود از رازهای ناگفته لابیگری آن هم از نوع اسرائیلی اش است.
لابی جی.استریت(خیابان یهودی) که به مانند دیگر لابیها بر مبنای مقابله با ایوانجلیستها و نومحافظهکاران راهاندازی شده است و به زعم بنیانگذاران آن کاهش اقدامات تفرقه افکنانه لابیهای تندرویی چون ایپک است تا رویای دیرینه تشکیل دولت مستقل فلسطینی، فرجامی خوش یابد تنها یکی از آن مواردی است که لابیهای دیروز و امروزی را در تقابل با هم قرار داده است.
در کنار عدم مماشات این گروهها با یکدیگر که از دو نسل و جایگاه متفاوت بروز یافتهاند اما انتخاب جو بایدن، رقیب همفکر اوباما بعنوان معاون اول رئیسجمهور، هیلاری کلینتون دیگر رقیبش بعنوان وزیر امور خارجه، اریک هولدر در جایگاه دادستان کل، تیموتی گیزنر در وزارت خزانهداری، جانت ناپولیتانو بعنوان وزیر امنیت داخلی در کنار ابقای رابرت گیتس در سمت وزیر دفاع رتبهگذاری کابینه چهل و چهارم را جدای از یک ترکیب یهودی، آرایشی تهاجمی و خشونت طلب بخشیده است. تکاپوی لابیهای یهودی برای چینش مهرههایی در میز کابینه اوباما که بر همان مرام و گفتمان مطبوعشان سیر میکند بیانگر این امر است که روند هارمونی تحولات در طول دوره آتی ریاست جمهوری ایالات متحده با اعمال فشار متراکم لابیهای یهودی بر پاشنه تامین بهینه تر منافع اسرائیل و عدم نرمش و انعطاف عملی در برخوردهای هر چه سختگیرانهتر علیه ایران میچرخد.
نویسنده:ارسلان مرشدی