تعداد بازدید : 4555787
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
شعرای ایران در قرون وسطی درباره خود و پیشه شاعری و مقام هنر در جامعه و رسالت هنر خیلی فکر میکردند و در اشعارشان راجع به این مسائل صریحا یا به اشارت صحبت کرده اند. نویسنده این سطور راجع به این موضوع مکرر تحقیق کرده و چند مقاله منتشر نموده است.
«بینش از خود» به ویژه نزد نظامی جالب توجه است. نظامی در مقدمه نخستین مثنویش «مخزن الاسرار» از خود و شروط هنر و اوصاف شاعر حقیقی، بحث میکند و در طی آثارش به این موضوع برمی گردد. افکاری که این شاعر در ابواب «مقام و مرتبت این نامه»، «در گفتار فضیلت سخن» و «برتری سخن منظوم از منثور» به عبارت درآورده شامل عناصر یک فلسفه زبان و شعر است.
می توان گفت که در زمان حافظ صحبت کردن شاعر از پیشه و هنر خود عادت و عرف بود. حافظ اگرچه از شعرای پیش از خود متأثر شده، بینش او از خود هم یک سیمای خاص خود او دارد. در این مقاله کوتاه کمتر از تأثیر پیشروان بر حافظ و بیشتر از افکار خود حافظ حرف خواهم زد.
بینش حافظ از هنر خود، بویژه در بیت مخلص غزلهای او پیدا میشود، ولی به آنجا محدود نیست. بینش حافظ از هنر خود موضوعی متنوع است و میتوان آن را لااقل از دو جهت ذیل در نظر گرفت:
1- گفتار حافظ از منابع هنر خود
2- گفتار حافظ از محبوبیت و تأثیرات هنر خود
اولین منبع هنر حافظ البته عشق است:
- مرا تا عشق تعلیم سخن کرد/ حدیثم نکته هر محفلی بود
- عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش/ تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
- یکیست ترکی و تازی درین معامله حافظ/ حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
منبع عشق البته جمال یار است. پس میتوان گفت که اولین منبع الهام حافظ همین جمال یار بوده است. یعنی انعکاس جمال خدا در آفرینش یا به عبارت خود شاعر:
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم/ ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
ولی حافظ علاوه بر ظواهر آفرینش از منابع غیرمحسوس و غیرمرئی- یعنی از عالم غیب- هم الهام گرفته و بنابراین لقبش «لسان الغیب» شده است. این الهامی بود که به وسیله آواز هاتف و سروش و حتی روح القدس بر او میآمد و هنر او با چنین تجربه روحانی و بی نظیری آغاز شده بود که به دعوت یک پیغمبر شباهت دارد. حافظ این شروع شاعریش را در غزلی مشهور چنین توصیف کرده است:
- دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند
دلیل اینکه «آب حیات» اشارتی است به شعر حافظ این دو بیت دیگر است:
- حجاب ظلمت از آن بست خضر که گشت/ ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب، خجل
- حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم/ ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
ولی از خود غزل مزبور با کمال وضوح روشن میشود که مقصود از «آب زندگی» شعر حافظ و موضوع غزل دعوت شاعر یا آغاز الهام اوست. تجربه این دعوت، حافظ جوان را از وظیفه اصلی شاعر آگاه کرد. این وظیفه شاعر، «وصف جمال» و اساس قابلیت توصیف جمال- علاوه بر هنر و طبع شاعری- آینه بودن چشم و دل شاعر است. ملاقات با ذات خدا، آگاهی از تجلی صفات خدا، لبّ حافظ را تغییر داده است.
بعد از این روی من و آینه وصف جمال/ که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
لحظه ملاقات با خدا بدون جهد سابق هم ممکن نبود، بلکه ثمره دوره صبر و ثبات بود. چنانچه در سیرت پیغمبران آمده است که بعد از زهد و اعتکاف در کوه و بیابان نائل به دعوت شدند، حافظ هم گویا بعد از تحمل جور و جفا با صبر و ثبات به این دعوت نائل شده است.
- هاتف آن روز به من مژده این دولت داد/ که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد/ اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
باید گفت که حافظ اول کسی نبود که خود را به مقامی نزدیک به مقام پیغمبری رساند. همین خودآگاهی نزد نظامی هم دیده میشود، چنانکه در مقدمه «مخزن الاسرار» میفرماید:
- بلبل عرشند سخن پروران/ باز چه مانند به آن دیگران
زآتش فکرت چو پریشان شوند/ با ملک از جمله خویشان شوند
پرده رازی که سخن پروریست/ سایه ای از پرده پیغمبریست
(مخزن الاسرار، دستگردی 41)
رساله این شاعر پیغامبر یا پیغمبر شعر سرا چیست؟ جواب ساده و روشن است. لُبّ این رساله عشق است، چنانچه حافظ خود میفرماید:
- زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست/ بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش
- حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ/ اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد
پس میشود گفت که حافظ خود را به عنوان یک «پیغمبر عشق» میبیند.
مقام پیغمبر در فلسفه عرفانی اسلام مقام «انسان کامل» است و همین مقام را ولی و پیر طریقت هم صاحب اند. شاعر ایرانی اگرچه اصلا جزو سلسله انسانهای کامل نیست، ولی میبینیم که شاعر این مقام را ابتدا به دوست و بعد هم به خود عطف میکند. شعرایی چون نظامی، مولانا رومی و حافظ اگرچه در اشعارشان اصطلاح «انسان کامل» اسما و عینا ذکر نمیشود، ولی این مفهوم در افکار و تصورشان نقش مرکزی را بازی میکند.
انسان کامل کسی است که مثل «قطب» در تفکر عرفانی تمام عالم را زنده دارد و حتی آسمان با افلاک و ستاره ها را هم زیر تأثیرش دارد. شعرای ایرانی به جای «انسان کامل»، گاه گاه، کلمه «رند» را به کار میبرند، برای اشارت به تأثیرات فلکی خودشان یا دوستانشان. مثلاً جلالالدین رومی در بیتی میفرماید:
- دو سه رندند که هشیار دل و سرمستند/ که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
(دیوان شمس، فروزانفر75:2/1)
نیروی این نوع انسان شبیه است به نیروی ساحر. این قوه سحرآمیز البته به خصوص در شعر دیده میشود. شعرای عربی پیش از اسلام، چون از جن و پری الهام میگرفتند صاحب این قوه سحرآمیز بودند.
در اسلام میبینیم که شعرای ایرانی به خودشان سحر حلال نسبت میدهند. سحر حلال یا «السحر الحلال»، اصطلاحی است که گویا برای نخستین بار در رسائل «اخوان الصفا» (یعنی در قرن چهارم هجری) آورده شده است. سحر حلال نزد اخوان، سحری است در خدمت اسلام. این است که نظامی درباره خود میسراید:
- سحر حلالم سحری قوت شد/ نسخ کن نسخه هاروت شد
شکل نظامی که خیال منست/ جانور از سحر حلال منست
(مخزن الاسرار، دستگردی 45)
- مشتری سحر سخن خوانمش/ زهره هاروت شکن خوانمش
(مخزن الاسرار، دستگردی 42)
حافظ در مدح خود میسراید:
- منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن/ از نی کلک، همه قند و شکر میبارم
همین فکر را حافظ در غزلی دیگر توسعه داده است:
- شکر شکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله میرود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر/ کاین طفل یکشبه ره ساله میرود
آن چشم جاودانه عابد فریب بین/ کش کاروان سحر ز دنباله میرود
گویا در این ابیات حافظ از شعر خود و تأثیر سحرآمیزش با استعاره «چشم جاودانه» تعریف کرده است. حافظ از تأثیرات اشعارش در ابیات زیادی به لطافت و نکته دانی حرف میزند.
اولا چند بیت ذکر میکنیم که در آنها ترقی و تقدم شعر حافظ از جایی به جای و از کشوری به کشور مورد بحث است:
- عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ/ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
البته در مصراع دوم این بیت اشارتی مبهم میتوان دید، چون بغداد شهر حلاج و تبریز شهر شمس الدین– دوست مولانا– بود.
این نوع دو لایه بودن در بیت ذیل هم دیده میشود:
- فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق/ نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز
«حجاز» در عین حال اصطلاحی است در علم موسیقی و نام یک مقام حزن آور، در حالیکه «عراق» نام یک مقام مسرت انگیز است. پس معنی ایهامی این بیت این میشود که حافظ در غزلهایش هم جهات جزین و هم جهات شادان عشق را میسراید.
همین ایهام را حافظ در بیت دیگری هم دوباره- ولی این دفعه واضحتر- به کار برده است:
- این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت/ و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ولی قلمرویی که حافظ آن را با جادوی سخنش فتح میکند، البته محدود به مرز و بومهای مزبور نیست، چنانچه از بیتهای ذیل روشن میشود:
- به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند/ سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
- شکر شکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله میرود
- حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید/ تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
چنانچه میبینیم حافظ افتخار میکند به اینکه با نیرو و سحر هنرش تقریبا تمام دنیا را فتح کرده است. ولی او به این جلال و عزت هم اکتفا نمیکند و افتخار خود را تا به آسمان بالا میبرد و از تأثیرات غزلهایش بر فرشته ها و ارواح افلاک و ساکنان ملکوت تعریف میکند:
- در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ/ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
- صبحدم از عرش میآمد خروشی، عقل گفت:/ قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
در مثل این بیتها آن نیروی فوق طبیعی و خارج از قوه انسان دیده میشود که گفتیم صفت مشخص انسان کامل است.
البته در اینجا این سوال را باید مطرح کرد که آیا اصلا و تا کدام اندازه مثل این عبارتها را باید جدی گرفت؟ شاید آنها غیر از خیال و مبالغه نیستند، پس میبایست آنها را از آن کذبهای شعرا شمرد که علمای قرون وسطی ضد آن پیوسته ستیزه میکردند.
من نمیتوانم به این سوال جواب قطعی بدهم ولی باور میکنم که حافظ اگرچه با مفاهیم دینی مثل قضا و قدر، بهشت و دوزخ گاه گاه بازی کرده است، ولی وی مردی است صاحبدل و معتقد به خد ا و نظامی کلی. اما عمیقترین عقیده اش بدون شک در عشق بوده، عشقی که راجع به آن فرموده است:
- طفیل هستی عشقند آدمی و پری...
یا:
- در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
یا:
- همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست/ همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت
راز دنیا را هم گویا با عشق حل میتوان کرد. به هر حال حافظ خود را آگاه از رازهای نهفته آفرینش میدانست:
- من آنم که چون جام گیرم به دست/ ببینم در آن آینه هر چه هست
ولی این رازها را با زبان آدمی نمیتوان به عبارت درآورد:
- قلم را آن زبان نبود که سرٌ عشق گوید باز/ ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
تنها وسیله ای که شاعر دارد اشارت است:
- تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست/ گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم
- آن کس است اهل بشارت که اشارت داند/ نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
این طور به نظر میآید که حافظ با وجود تجربه توفیق و محبوبیت احساس تنهایی هم میکرده و این تجربه ای است که نزد شعرای دیگری نیز که پیامی شبیه به پیام حافظ داشتند میبینیم. لکن در عین حال حافظ یقین داشت که در آینده تنها نخواهد ماند، دوستان هنرش و مریدان پیامش همه جا به یاد او «محفلها» خواهند ساخت:
- گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان/ هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
گفتار را به آخر برسانیم و بگوییم:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه/ که زیارتگه رندان جهان خواهد بود.