تعداد بازدید : 4540090
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
چهل دو سال پیش بود که در روزنامه کیهان مشغول کار شدم. چند سالی گذشت تا اینکه بهعنوان خبرنگار حوادث، همراه با خبرنگاران نشریات مختلف به ظفار اعزام شدیم تا از جنگ شورشیان با دولت عمان گزارشهایی تهیه کنیم. جنگ نیمه چریکی عجیب و وحشتناکی در سرزمین ظفار در گرفته بود که طی آن هر روز صدها جوان ایرانی هم به خاک و خون میغلتیدند. قضیه از این قرار بود که شورشیان ظفار، با کمک تسلیحاتی دولت مارکسیستی ـ مائوئیستی یمن جنوبی به منظور تأمین استقلال ایالت خود با نیروهای دولت عمان میجنگیدند. انگلیسیها که از بسط نفوذ کمونیزم در منطقه استراتژیک ظفار هراسان شده بودند، از شاه ایران خواسته بودند که برای سرکوب شورشیان نیروی نظامی به منطقه بفرستد.
اعزام نیروی نظامی شاه و حضور پنهانی انگلیسیها، به جنگ ظفار ابعاد خونینتری بخشید. از یک سوی هواپیماهای انگلیسی و هلیکوپترهای ایرانی به بمباران مواضع شورشیان میپرداختند و از سوی دیگر نیروهای نظامی ایران در پهنه کوهستانها و درههای ظفار به مقابله با شورشیان میشتافتند. در این جنگ هزاران جوان ایرانی در جنگی که به آنان ربطی نداشت، در خاک و خون یک سرزمین غریب جان میدادند بیآنکه واقعیت دهشتناک این جنگ به مردم ایران گفته شود. به یاد دارم وقتی با یک هواپیمای نظامی به ظفار میرفتیم، یکی از خدمه هواپیما با گریه گفت: با همین هواپیمایی که در آن نشستهایم، مرتباً سربازان ایرانی را به ظفار میبریم و روز بعد جنازههای خونین آنها را به تهران برمیگردانیم. او میگفت: وقتی تیپ قوچان به ظفار اعزام شد، دو سوم افراد این تیپ مثل ساقههای گندم درو شدند که جنازههایشان را به ایران برگرداندیم. وقتی به اردوگاه نظامی سربازان ایرانی در ظفار رسیدیم، به حقایق تلخی برخوردیم که غرور ملی هر ایرانی وطندوست را جریحهدار میکرد. افشای یکی از این حقایق جانگداز بود که من را به جنگ ساواک انداخت و روانه زندان انفرادی اوین شدم. ماجرا از این قرار بود: در نخستین روز دیدار از مناطق پیبردم که جوانان ایرانی با شورشیان ظفار میجنگند و کشته میدهند و وقتی منطقهای را از چنگ شورشیان در میآوردند، نیروهای انگلیسی آن منطقه را بدون هیچ درگیری تحویل میگرفتند و در منطقه آزاد شده مستقر میشدند و این یک راز جنگی و امنیتی بود که سازمان اطلاعات و امنیت شاه با دقت خاص در پس پرده نگه میداشت. پس از یک هفته وقتی از ظفار برگشتم، قرار شد که گزارشهای مربوط به این سفر را برای چاپ در روزنامه آماده کنم.
یک روز که در تحریریه کیهان سرگرم تنظیم مطالب بودم، سردبیر وقت عکسی را به من داد که توسط یکی از عکاسان در ظفار گرفته شده بود. این عکس یادگاری در یکی از اردوگاههای انگلیسی گرفته شده بود و گوگوش را در میان عدهای از افسران انگلیسی نشان میداد.
سردبیر بدون آنکه متوجه قضیه باشد، از من خواسته بود که درباره این عکس شرحی بنویسم. من هم که در انتظار فرصتی برای بیان حقایق پنهان از مردم ایران بودم در شرح عکس نوشتم:
ـ انگلیسیهایی که در پشت صحنه جنگ حضور دارند، مناطق تصرف شده توسط سربازان ایران را در اختیار میگیرند و نامی برای هر اردوگاه میگذارند. انگلیسیها به خاطر حضور گوگوش در جبهه جنگ و اجرای برنامههای تفریحی برای سربازان، این اردوگاه را «اردوگاه گوگوش» نامگذاری کردهاند.
پس از انتشار این عکس و مطلب جنجالی به پا شد، شاه با خشم تمام مسؤولان ساواک را به باد حمله گرفت. بعدها شنیدم که شاه به وزیر اطلاعات تلفنی فحش داده و گفته : «ای بیعرضههای [...] یک مشت کمونیست و وطنفروش توی روزنامهها رخنه کردهاند و دارند خیانت میکنند آن وقت شما سرتان را مثل کبک زیر برف کردهاید». عوامل ضد اطلاعات برای دستگیری من بسیج شدند و من ناگزیر شدم چند روز مخفی شوم و بالاخره با فشار شدید ساواک به روزنامه، ناگزیر خودم را به یکی از مراکز ساواک در خیابان پاسداران فعلی (که به خانه شماره 10) معروف بود معرفی کردم که در پایان یک بازجویی مرا با دستبند و چشمهای بسته به اوین منتقل کردند و زندانی یک بند انفرادی شدم.