مصدق در فرازی از خاطرات خود، علت وفاداری به شاه را آزادی خود از بیرجند میداند: «در مجلس پنجم من برای اعلیحضرت شاه فقید قسم یاد نکردم؛ ولی در مجلس چهاردهم برای شاهنشاه قسم یاد نمودهام و خود را مرهون الطاف شاهانه میدانم؛ گرچه استخلاص من از زندان بیرجند به همت موسیو پرون یکی از اتباع سوئیس که با شاهنشاه از زمان تحصیلاتشان در آن مملکت سابقه داشت صورت گرفت، با این حال هر فرصتی به دستم آمد و مخصوصاً در جلسات رسمی مجلس وفاداری خود را نسبت به شاهنشاه ابراز نمودهام.»
محمد مصدق در حدود سال 1261 ش در یک خانوادهی اشرافی متولد شد. پدرش، میرزا هدایتالله دفتری بود. میرزا هدایتالله در سال 1290ق (1252ش) در سن هفتاد سالگی از طرف ناصرالدین شاه به وزیر دفتری ملقب گردید. در این زمان، وزیر مالیه معیرالممالک بود.
مادر مصدق نجمالسلطنه، دختر فیروز میرزا پسر عباس میرزا، نایبالسلطنه بود. نجمالسلطنه با سه کارگزار دربار قاجار، ازدواج کرد. ازدواج اول او با مرتضی قلیخان وکیلالممالک ثانی، حاکم ایالت کرمان و دومین ازدواج او با میرزا هدایتالله و ازدواج سوم او با میرزا فضلالله وکیلالملک تبریزی، رئیس دفتر مظفرالدینمیرزا و بعداً وزیر خلوت مظفرالدین شاه بود. علت هر سه ازدواج، فوت همسر در اثر کهولت سن بود.
مصدق طبق سنت بوروکراسی طبقاتی قاجاریه «و بعد از تحصیلات معمول در کشور، در شوال 1314 قمری (1275 شمسی) متصدی استیفای خراسان که یکی از مشاغل مهمهی وزارت دارایی بود گردید» او در این زمان، حدود 15 سال داشت.
تحصیلات
مصدق در اوایل افتتاح مدارس جدید از اوایل سال 1281 قسمتی از وقت خود را صرف تحصیلات جدید نمود و پس از ده سال، برای تحصیلات عالیه رهسپار اروپا گردید. دو سال در مدرسه علوم سیاسی پاریس تحصیل کرد و به دلیل بیماری به ایران بازگشت و پس از توقفی کوتاه، مجدداً عازم اروپا شد و در دانشگاه نیوشاتل سوئیس به درجهی دکتری حقوق نایل آمد. موضوع رسالهی دکتری وی که دانشکدهی حقوق تصویب کرده بود «وصیت در حقوق اسلامی» بود.
وی در بازگشت، یکی از کارمندان عالیرتبهی دولت شد و در سمتهای معاونت وزارت مالیه و ریاست ادارهی کل محاسبات خدمت کرد. مصدق پس از مدتی عازم اروپا شد. وی علت رفتن به اروپا را چنین تشریح میکند: برای همکاری با دولت وثوقالدوله از من دعوت شد. «چون نمیخواستم در آن دولت کاری قبول کنم، موافقت خود را موکول به استخاره نمودم، ولی عصر آن روز که وزرا به فرحآباد رفتند به عرض شاه رسانیدند و مرا در مقابل کاری انجام شده قرار دادند، که چون حدود پنج سال، دو فرزندم در اروپا بودند و ندیده بودم، از قبول کار معذرت طلبیدم، از ایران رفتم و متجاوز از یک سال در سوئیس به سر بردم.»
وی در زمان مشیرالدوله (1299ش) به وزارت دادگستری منصوب شد و از او دعوت شد تا از اروپا به ایران بیاید. چون از طریق بندر بوشهر وارد ایران شد، بنا به دلایلی که بحث خواهیم کرد، والی فارس شد.
والیگری فارس
دکتر محمد مصدق در خاطراتش مینویسد: «من همیشه در این فکر بودم اگر روزی نتوانم در ایران به وطن خود خدمت کنم محل اقامت خود را در سوئیس قرار بدهم...درخواست تابعیت نمودم...چون مدت اقامت من در سوئیس بیش از چهار سال نبود مشمول مقررات قانون جدید نگردیدم. در آنجا بودم که قرار داد 9 اوت 1919 معروف به قرارداد وثوقالدوله بین ایران و انگلیس منعقد گردید که باز تصمیم گرفتم در سوئیس اقامت کنم و به کار تجارت بپردازم...بعد چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که ده سال بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تصفیهی کارهایم از ایران مهاجرت نمایم. این بود که از همان راهی که رفته بودم به قصد مراجعت به ایران حرکت نمودم.»
در بین راه، تلگراف انتصاب وی به وزارت عدلیه به او رسید. مصدق از طریق هندوستان با یک کشتی به بوشهر رفت و مورد استقبال کارگزار بوشهر، میرزا اسدالله خان اسفندیاری، یمینالممالک قرار گرفت. پس از آنجا به شیراز، مقرّ حکومتِ دایی خود، فرمانفرما، وارد شد. چون فرمانفرما استعفا داده بود «از تمام طبقات و احزاب و دستجات به تلگراف خانه رفتند و انتصاب او ] مصدق [ را به آن ایالت از نخستوزیر پیرنیا مشیرالدوله درخواست کردند.» در همین زمان بود که مصدق از دولت درخواست نمود که دو دستگاه اتومبیل وی بدون مالیات گمرکی وارد شود و دولت این خواستهی مصدق را تصویب کرد و مخالفتهای گمرک هم به جای نرسید. وی از اواسط 1299 تا فروردین 1300ـ در این سمت باقی ماند.
در زمان تصدی مصدق در فارس دو حادثه روی داد که بعدها مورد انتقاد مخالفین مصدق قرار گرفت. آن دو حادثه به شرح زیر است:
1ـ سرکوب مبارزان تنگستانی
نیروهای انگلیسی بعد از جنگ جهانی اول هنوز در فارس مستقر بودند و با نیروی نظامی مختلطی تحت عنوان پلیس جنوب به اقدامات تجاوزکارانهی خود ادامه میدادند. مبارزان تنگستانی با عملیات پارتیزانی خود، مزاحمتهایی را برای انگلیسیها بهوجود میآوردند. انگلیسیها تصمیم به سرکوبی آنها گرفتند، اما مصدق به این امر اعتراض کرد و خود مسئولیت سرکوبی آنها را به عهده گرفت. مصدق این جریان را خود اینگونه روایت میکند: «یک روز ماژور هور، قنسول انگلیس در شیراز آمد، به من که والی بودم گفت: «ما حکم دادهایم تنگستانیها را تنبیه بکنند.
من حالم بهم خورد. گفت: شما چرا حالتان بهم خورد؟ گفتم: شما از پلیس جنوب شکایت دارید و میگویید که پلیس جنوب در شیراز منفور است. پس وقتی که شما پلیس جنوب را مأمور تنبیه تنگستانیها بکنید بر منفوریت آنها افزوده میشود. تنگستانیها اگر شرارت میکنند، من تصدیق میکنم.
اگر بعضی از آنها راهزنی میکنند، من تصدیق دارم، ولی اگر آنها را پلیس جنوب تنبیه کند، آنها جزو شهدا و وطنپرستها میشوند و من راضی نیستم؛ ولی اگر من که والی هستم آنها را تنبیه کنم، به وظیفهی خود عمل کردهام و کار صحیحی است...بعد از چند روز من تنگستان را امن کردم و ماژور هور آمد از من تشکر کرد.» به قول مصدق همین امر موجب محبوبیت وی نزد انگلیسیها شد: «بنده وقتی وارد شیراز شدم راه بوشهر تا آباده به کلی ناامن بود و من در ظرف چهل روز این راه را امن و منظم کردم... البته قنسول انگلیس میخواست که تجارتشان برقرار باشد، هر وقت پولی میخواستند از آباده به بوشهر ببرند مجبور بودند که یک مبالغی خرج کنند و یک مبالغی بدهند تا اینکه این پول را بانک شاهی بتواند حمل کند، ولی وقتی من رفتم آنجا، از کسی دیناری نگرفتم و عدل و انصاف را پایه حکومت خود قرار دادم. البته امنیت برقرار شد. با این ترتیب همهی مردم خواهان من بودند و قنسول انگلیس هم برای حفظ منافع تجارتی خودشان خواهان من بود.»
منتقدین مصدق میگویند درحالی که تنگستانیها فقط به کاروانهای تجاری و نظامی انگلیسیها حمله میکردند. چرا باید به خاطر منافع انگلیسیها مبارزان را سرکوب کند تا راه آبادهـ بوشهر برای انگلیسیها امن شود؟
2ـ حمایت قنسول انگلیس
حکومت مشیرالدوله چندان دوام نیافت و در 5 مهر 1299 سقوط کرد و فتحالله خان، سپهدار اعظم به جای وی منصوب شد. مصدق چون سپهدار اعظم را با مسلک خودش یکی نمیدانست، دیگر نمیخواست که در شیراز بماند و در «تمام شهر شهرت پیچید که» مصدق میرود؛ لذا قنسول انگلیس مقیم شیراز، طی تلگرافی توسط سفارت، از سپهدار خواست مصدق را در سمت خود ابقا کند. متن نامهی درخواستی سفارت انگلیس از نخستوزیر جدید چنین است:
«سفارت انگلیس ـ 4 نوامبر 1920 مطابق 22 صفر 1339
خطاب به آقای سپهدار رئیسالوزرا
فدایت شوم ـ پس از استعلام از صحت مزاج و تقدیم ارادت، زحمت میدهد که از قرار تلگرافی که قنسول انگلیس مقیم شیراز مخابره کردهاند، آقای مصدقالسلطنه از سقوط کابینهی قبلی و تشکیل کابینهی جدید قدری مضطربند که مبادا این کابینه در مواقع لازمه، همراهی و مساعدت مقتضی از ایشان ننمایند و گویا خیال استعفا دارند و از قرار راپرتهایی که از قنسول انگلیس شیراز میرسد، در شیراز خیلی رضایتبخش بوده. اگر حضرت اشرف صلاح بدانند، بد نیست که دوستانه تلگرافی به معزی الیه مخابره فرموده، خواهش کنید که به حکومت خود باقی بوده و از این خیال منصرف شوند. ایام شوکت مستدام.
نرمان وزیر مختار»
مصدق در توضیح میگوید: «این کاغذ را تکذیب نمیکنم، ولی جا دارد تعجب کنم قونسول انگلیس که باید راپرتهای خودش را به مرکز بدهد باید یک چنین چیزی را بنویسد» و مصدق علت این درخواست را برقراری امنیت میداند که قبلاً نقل شد.
تعجب مصدق جای تعجب دارد، زیرا مصدق خود انتصابش را به والیگری فارس بیارتباط با انگلیسیها نمیدانست. او در خاطرات خود مینویسد: «سیاست انگلیس در انتصاب من به ایالت فارس دخالت تام داشت.» وی علت این دخالت را چنین تشریح میکند: چون «تبلیغات کمونیستی هم در ایران سیاست استعمارگران را نگران کرده بود و میخواستند شخص بیغرض در این استان وارد کار شود که عدم رضایت مردم، موجب پیشرفت این مرام نگردد.» وی اضافه میکند که «باز اعتراف میکنم که سیاست انگلیس نه فقط در انتصاب من به ایالت فارس، بلکه در انتصاب من به ایالت آذربایجان نیز اثر بهسزایی داشت.»
نقش انگلیسیها در انتصاب مصدق به هر دلیل بوده حمایت آنها در باقی ماندن در فارس نیز به همان دلیل بوده و بنابر این مصدق نباید از حمایت کنسول انگلیس اظهار تعجب کند.
هنوز زمانی نگذشته بود که با کودتای سوم اسفند 1299(ه .ش)، کابینهی سپهدار نیز سقوط کرد و کابینهی سیدضیاءالدین طباطبایی روی کار آمد. احمد شاه طی بخشنامهای تشکیل دولت جدید را به همهی ولایات مخابره کرد. مصدق چون دولت کودتا را قبول نداشت از اعلام آن در فارس خودداری کرد. سیدضیاء تلگرافی تهدیدآمیز به مصدق مخابره کرد. در این تلگراف اعلام نمود: «...من در اینجا تمام رجال پوسیدهی دروغین را توقیف کردم، ندای اصلاحات داده و با تهور و جسارت قشونی که در تحت امر دارم هر مانع و مشکلی را به هیچ میشمارم؛ حضرتعالی نیز اگر میخواهید نماینده یک چنین دولت باشید با جسارت قدم برداشته اصلاحات را در خطهی مأموریت خودتان شروع کنید...» مصدق ، همکاری با سیدضیاء را نپذیرفت و طی تلگرافی به احمد شاه اعلام نمود «نظر به پیش آمدهای محتملالوقوع و کسالت مزاجی که قطعاً عارض شده، چاکر را از تحمل زحمت فوقالعاده و مقاومت ممنوع مینماید...»
احمد شاه در پاسخ تلگراف، قبولی استعفای مصدق را از نظر رئیسالوزرا اعلام نمود و مصدق به چهارمحال نزد خوانین بختیاری رفت و تا پایان حکومت صد روزهی سیدضیاء در آنجا ماند.
مشاغل دیگر مصدق
مصدق در کابینهی بعدی، قوام السلطنه ، وزیر مالیه گشت و پس از سقوط کابینه، در تاریخ 28 دلو (بهمن 1300)» به فرمانروایی ایالت آذربایجان منصوب و 20سرطان (تیر1301) استعفا داد. وی در کابینهی میرزاحسین خان مشیرالدوله (24/3/1302 تا 5/8/1302) سمت وزارت امور خارجه را داشت. در همین زمان بود که علمای عراق به دلیل تحریم انتخابات فرمایشی عراق به دستور دولت انگلیس از عراق به ایران تبعید شدند. از جمله علمای تبعیدی، آیتاللّه سیدابوالحسن اصفهانی و آیتاللّه نائینی بودند. علما از طرف احمد شاه و دولت مورد استقبال و احترام قرار گرفتند و سردار سپه که در آن زمان وزیر جنگ بود، بیشترین تلاش را در احترام علما از خود بروز داد. وزیر دیگری که در این زمینه تلاش نمود، دکتر مصدق بود که با رایزنی و تلاش دیپلماتیک، توانست تبعید آیتاللّه خالصیزاده را از حجاز به ایران تبدیل کند و راه حلی برای بازگشت مجدد علما به نجف فراهم بیاورد.
در سمت نمایندگی
دکتر مصدق از بهمن 1302 تا اردیبهشت 1330 یکسره کارهای اجرایی را کنار میگذارد و وارد سمت وکالت مجلس میگردد که باید گفت، دورهی شکوفایی مصدق در دوران نمایندگی اوست. مصدق ، اساس اصلاحات و تغییرات را مجلس میدانست. او تا قبل از زمامداری نخستوزیری، معتقد بود که مهمترین مسئله، انتخابات آزاد است. وی تنها راه علاج اصلاحات را در این عبارت خلاصه میکرد: «تا انتخابات آزاد نباشد امید هرگونه اصلاحی را باید مردم این مملکت به گور ببرند و فقط در سایهی انتخابات آزاد است که میتوان قوانین تازه وضع و قوانین مضر را ملغی ساخت و در غیر این صورت هیچ عمل و اقدام مثبتی مورد ثمر نخواهد بود.» مصدق حتی در برنامهی دولت خود، اصلاح قانون انتخابات را یکی از دو برنامهاش اعلام کرد که یکی از اهداف جبهه ملی نیز همین بود.
مصدق در دورهی پنجم مجلس (23 بهمن 1302 تا 23 بهمن 1304) نمایندهی مردم تهران شد و در همین دوره از مجلس بود که رئیسالوزرا، سردار سپه، قهر کرد و به بومهن رفت و فرماندهان ارتش در نقاط مختلف کشور، تلگرافها و نامههای تهدیدآمیری به مجلس فرستادند. سرانجام هیئتی از نمایندگان مجلس به رهبری شخصیتهای منفرد مجلس از جمله دکتر مصدق رسماً به دیدار رضاخان رفتند و او را به تهران بازگرداندند.
همین مجلس بود که ماده واحدهی انقراض قاجار و واگذاری موقت حکومت به رضاخان را، تصویب کرد که تعداد اندکی از نمایندگان (از جمله دکتر مصدق ) با این طرح مخالفت کردند. در حقیقت، شکوفایی مصدق از همین نطق تاریخی اوست.
مصدق در این نطق تاریخی خود، ابتدا در مورد خاندان قاجار گفت: «اولاً راجع به سلاطین قاجار، بنده عرض میکنم که کاملاً از آنها مأیوس هستم، زیرا در این مملکت خدماتی نکردهاند که بنده بتوانم اینجا از آنها دفاع کنم و گمان هم نمیکنم کسی منکر این باشد... بنده مدافع اینطور اشخاص نیستم. بنده مدافع اشخاصی که برای وطن خودشان کار نمیکنند و جرئت و جسارت حفظ مملکتشان را نداشته باشند و در موقع خوب از مملکت استفاده بکنند و در موقع بد از مملکت غایب بشوند، نیستم.» آنگاه، مصدق به تعریف و تمجید از رضاخان پرداخت و گفت: «اما نسبت به رضاخان پهلوی ، بنده نسبت به شخص ایشان عقیدهمند هستم و ارادت دارم و در واقع آنچه به ایشان عرض کردم در خیر ایشان و صلاح مملکت بوده و خودشان هم تصدیق عرایض بنده را فرمودهاند... اما اینکه ایشان یک خدماتی به مملکت کردهاند گمان نمیکنم بر احدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه میدانیم که اگر کسی میخواست مسافرت کند، اطمینان نداشت. یا اگر کسی مالک بود، امنیت نداشت و اگر یک دهی داشت، بایستی چند نفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند؛ ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفتهاند، یک خدماتی نسبت به امنیت مملکت کردهاند که گمان نمیکنم بر کسی مستور باشد و البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیسالوزرا، رضاخان پهلوی نام در این مملکت باشد؛ برای اینکه من یک نفر آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش میخواهم و حقیقت، از پرتو وجود ایشان ما در ظرف این دو سه سال اینطور چیزها را داشتهایم...».
مصدق پس از این دو مقدمه، وارد اصل موضوع شد و ادلهی مخالفت خود را با ماده واحده، محتاطانه بیان کرد. وی عوارض ناشی از تغییر قانون اساسی را به دو قسم «جنبهی داخلی» و «جنبهی خارجی» تقسیم کرد و در مورد پیآمد جنبهی داخلی گفت: «اگر آمدیم و گفتیم خانوادهی قاجار بد است، بسیار خوب هیچکس منکر ] این [ نیست و باید تغییر کند و البته امروز کاندیدای مسلم ما شخص رئیسالوزرا است. خوب آقای رئیسالوزرا سلطان میشوند و مقام سلطنت را اشغال میکنند. آیا امروز در قرن بیستم هیچکس میتواند بگوید یک مملکتی که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟...هیچکس چنین حرفی نمیتواند بزند و اگر سیر قهقرایی بکنیم و بگوییم پاد شاه است، رئیسالوزرا، حاکم همه چیز است، این ارتجاع و استبداد صرف است...امروز مملکت با بعد از بیست سال و این همه خونریزیها میخواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار شود که گمان نمیکنم در زنگبار هم اینطور باشد که یک شخص هم پاد شاه باشد و هم مسئول مملکت باشد...در مملکت مشروطه رئیسالوزرا مهم است نه پاد شاه». دکتر مصدق بر عدم مسئولیت پاد شاه مطابق قانون، پای فشرد و اهمیت جایگاه رئیسالوزرا را گوشزد کرد و استدلال نمود که اگر رضاخان شاه غیرمسئول بشود که یک شخص توانا را تبدیل کردن به یک شخصیت تشریفاتی خیانت است و اگر بخواهد شاه تأثیرگذار باشد که باز برمیگردیم به دوران استبداد. «اگر شاه بشوند بدون مسئولیت، این خیانت به مملکت است برای اینکه یک شخص محترم و یک وجود مؤثری که امروز امنیت و آسایش را برای ما درست کرده و این صورت را امروز به این مملکت داده است، برود بیاثر شود. هیچ معلوم نیست کی به جای او میآید». دکتر مصدق ، جنبهی خارجی پیآمد تغییر قانون اساسی را معروفیت و مقبولیت قانون اساسی سابقهدار دانست و اعلام کرد که تغییر آن موجب تزلزل از لحاظ بینالمللی خواهد شد.
گرچه نطق مصدق ، بسیار محافظهکارانه است، ولی با کسانی که تلاش میکردند رضاخان را به پادشاهی برسانند، غیرقابل قیاس است.
بااینکه مصدق در این نطق از اقدامات رضاخان تعریف و از احمد شاه قاجار انتقاد کرد در مجلس چهاردهم بعد از سقوط رضاشاه همهی اقدامات وی را مورد نقد قرار داد و از از احمد شاه به عنوان شاه جوانبخت که «امروز نامش به نیکی برده میشود» یاد کرد و گفت: «احمد شاه تن به اسارت نداد و از سلطنت گذشت.» این نطق مصدق مورد انتقاد سیدضیاء قرار گرفت و گفت: شما همان کسی بودید که در همین تریبون آنچه فحش و ناسزا و بیاحترامی بود به احمد شاه کردید... بعد از این آنچه توانستنید مدح و تملق و چاپلوسی از والاحضرت کردید... پس از مجلس شما رفتید چکمه بوسیدید و نتیجهی این چکمهبوسی این بود که داماد شما، برادرزادهی شما که مجرمترین رئیسالوزراهای این مملکت بود» شد نخستوزیر.
مصدق در دورهی ششم (19 تیر 1305 تا 22 مرداد 1307) نیز به عنوان نمایندهی مردم تهران انتخاب شد. در همین دوره بود که رضا شاه مصدق را احضار و در بعضی مسائل از وی نظر خواسته بود. مصدق ماجرای ملاقات خود را با رضا شاه در جلسه 18 خرداد 1306 در نطق قبل از دستور چنین تشریح کرد:
«اگر من یک نفر سرپرست نظام ایران مخصوصاً اعلیحضرت همایونی را تقدیس میکنم که حقیقتاً به افکار و عقاید وکلا و مردم اهمیت میدهند، به کرات برای خودم اتفاق افتاده است که شخص پاد شاه مرا احضار و از من عقیدهام را خواسته است. اگر او معتقد به عقیدهی اشخاص نبود با من چهکار داشت؟... روزی در همین ایام اخیر شرفیاب شدم و عرض کردم که اعلیحضرت وقتی در یک نقطه تشریف میبرند باید مردم از او استفاده کنند. فرمودند: همین طور است. عرض کردم این مسافرتهایی که اعلیحضرت میفرمایند این طاقنصرتها اسباب خرج مردم میشود و مأمورین نظامی اسباب اذیت مردم را فراهم میآورند. در حقیقت اعلیحضرت به این چیزها بزرگ نمیشوند. شما شاه این مملکت هستید، شاه بزرگ است. میخواهند چراغ روشن بکنند، نمیخواهند نکنند...من غرضی ندارم. چرا؟ برای این که میخواهم او پاد شاه ابدی این مملکت باشد و تمام اهل مملکت از او استفاده نمایند و مردم او را ستایش کنند و او را روی سر بگذارند و چون اعلیحضرت همایونی میدانند که من غرضی ندارم و فقط خیرخواه شخص شاه هستم، لذا میفرمایند که فلانی، من عرایض تو را قبول دارم»
در همین دوره، لایحهی اختیارات به وزیر عدلیه، داور ، مطرح شد که مصدق در جلسه 25 خرداد 1306 با ایراد یک نطق مستدل با این لایحه مخالفت کرد و آن را خلاف قانون اساسی دانست. چون نطق مصدق در مباحث آینده، یعنی هنگام تمدید لایحه اختیارات قانونی به دولت مصدق در سال 1331، مورد استفاده مخالفین وی قرار گرفت، فرازهایی از آن را ذکر میکنیم:
«بنده آن دفعه با ماده واحده موافقت نکردم و علتش هم این بود که اساساً قانونگذاری را از مختصات و وظایف مجلس شورای ملی میدانم. اگر بنا باشد مجلس به وزرا اجازه بدهد که بروند قانون وضع کنند پس وظیفهی مجلس شورای ملی چیست؟ این حق به موجب اصل 27 قانون اساسی از وظایف مجلس شورای ملی است و هیچ مجلسی هم نمیتواند این حق را به دولت واگذار کند...این مسئله به قدری بزرگ است که شما امروز که میخواهید برای شش ماه دیگر اختیار جان و مال مردم را به یک وزارتخانه واگذار کنید که خودش قانون وضع کند و خودش اجرا کند، بنده اگر در این موضوع پنج ساعت هم توضیح دهم، باز زیاد نیست... به موجب اصل 27 متمم قانون اساسی قوای مملکت به سه شعبه تجزیه میشود: قوه مقننه، قوه قضائیه و قوه اجرائیه. وضع قانون که عبارت از قواعد و احکامی است که هیئت تقنینیه برای حفظ انتظامات جامعه تصویب میکند از وظایف قوه مقننه است و چون به موجب اصل 28 متمم قانون اساسی قوای ثلاثه مزبوره همیشه از یکدیگر ممتاز و منفصل خواهد بود، لذا قوهی تقنینیه نمیتواند انجام این وظیفه را به عهدهی یکی از قوای دیگر واگذارد که هم واضع قانون باشد و هم قانون تطبیق نماید.»
با اتمام دورهی ششم، دورهی انزوای سیاسی مصدق نیز شروع شد. با اینکه در دورهی ششم، مدرس با 13624 رأی نفر اول و مصدق با 8071 رأی، نفر سوم تهران شدند، در دورهی هفتم، حتی در نفرات ذخیره هم، نامی از آنها به میان نیامد. مشهور است که مدرس در همین دوره گفته بود: «پس یک رأی خودم کجا رفت؟». از همین دوره بود که دیکتاتوری رضا شاه حرکت سریعی را آغاز کرد و نخبگان ایران، مانند مدرس، به حبس و تبعید و شهادت رسیدند و یا مانند مصدق ، کنج عزلت گزیدند.
دستگیری و تبعید به بیرجند
مصدق از مرداد 1307، پس از اتمام دورهی مجلس ششم، به احمدآباد یکی از املاک خصوصی خود رفت و به مدیریت کشاورزی املاک خود پرداخت. در پنجم تیرماه 1319 در باغ کاشفالسلطنه در تجریش که در اجارهی پسرش بود، دستگیر و برای بازرسی، وی را به منزل مسکونی دکتر ( خیابان کاخ) برده و سپس به شهربانی انتقال دادند. روز بعد که رانندهی مصدق برای شستوشوی اتومبیل توقیف شده میرود، وی را بازداشت میکنند، اما به دلیل اینکه رانندهی مصدق اهل هندوستان و تبعه انگلیس بوده او را بعد از یک شب آزاد میکنند. مصدق با قرار بازداشت به زندان مرکزی منتقل و در تاریخ 17 تیر ماه وی را با سه مأمور شهربانی و آشپز به طرف بیرجند حرکت میدهند.
یکی از مبهمآمیزترین نقاط زندگی مصدق ، علت همین دستگیری و زندانی شدن و تبعید وی است. زندگینامهنویسهای مصدق ، چیزی را در باب دلایل دستگیری وی، جز کلیات ننوشتهاند. موضوع زمانی سؤال برانگیزتر میشود که مصدق در کتاب خاطرات و تألمات خود (که قطعاً تبعید به بیرجند جزو تألمات وی بوده است) فصل مستقلی ننوشته و تنها در لابلای کتاب به صورت اجمال به آن اشاره کرده است. وی در فرازی از کتاب خود میگوید:
«اوضاع و احوال اجازه نمیداد و کسی قادر نبود حتی یک کلام در صلاح مملکت اظهار کند. این بود که نه چیزی گفتم نه چیزی نوشتم و با این حال بدون ذکر هیچ دلیلی روز پنجم تیرماه 1319 دستگیر شدم و پس از چند روز حبس مجرد به بیرجند تبعید گردیدم و در آنجا هم چند ماه در حبس مجرد بودم تا شخصی بهنام ] ارنست [ پرون اهل سوئیس که در بیمارستان نجمیه بستری شده بود به خواهش پسرم از من نزد ولیعهد ( شاهنشاه فعلی) وساطت نمود و به امر شاه فقید مرا به احمدآباد آوردند و زیرنظر شهربانی طهران بودم تا متفقین به ایران آمدند و آزاد شدم.»
مصدق در فرازی دیگر از خاطرات خود، علت وفاداری به شاه را آزادی خود از بیرجند میداند:
«در مجلس پنجم من برای اعلیحضرت شاه فقید قسم یاد نکردم؛ ولی در مجلس چهاردهم برای شاهنشاه قسم یاد نمودهام و خود را مرهون الطاف شاهانه میدانم؛ گرچه استخلاص من از زندان بیرجند به همت موسیو پرون یکی از اتباع سوئیس که با شاهنشاه از زمان تحصیلاتشان در آن مملکت سابقه داشت صورت گرفت، با این حال هر فرصتی به دستم آمد و مخصوصاً در جلسات رسمی مجلس وفاداری خود را نسبت به شاهنشاه ابراز نمودهام.»
در خاطراتی که سالنامهی دنیا (1331) از قول مصدق به چاپ رسانده است، هیچ ذکری از اتهام به بیان نیاورده است، و تنها علت را، آزار خود میداند:
«در سال 1319 مأمورین شهربانی برای بازداشت من آمدند، چون امر دولت را مطاع میدانم فوراً تمکین کردم و انتظار داشتم که اگر گزارشهای خلاف واقعی بر علیه من داده شده رسیدگی و روشن شود؛ ولی بعد از توقف چند روز در زندان مرکزی که معلوم شد اصلاً رسیدگی در کار نیست و مقصودشان آزار من است، عاصی شدم و روزی که میخواستند مرا به زندان بیرجند ببرند، مقاومت کردم و در اطاق رئیس با اشاره به عکس رضا شاه این شعر را خواندم:
ای زبردست زیردست آزار گرم تاکی بماند این بازار؟» مصدق در قسمت دیگر خاطرات خود علت دستگیری را «بدون جهت و دلیل» ذکر میکند و مینویسد: «بدون جهت و دلیل مرا چند روز در زندان موقت تهران محبوس و از آنجا به زندان بیرجند انتقالم دادند در عرض راه و زندان دو مرتبه اقدام به خودکشی نمودم».
یکی از موارد مهم این داستان، خودکشی مصدق است! آیا علت خودکشی مصدق ،بدرفتاری مأمورین است؟ و اگر چنین است، چرا زندگینامه نویسان از خوشرفتاری و احترام مأمورین سخن گفتهاند؟ آیا سنگینی اتهام یا نا بردباری مصدق در شداید موجب این گردیده است که مصدق دو مرتبه دست به خودکشی بزند؟از اینرو، مسألهی مورد بحث، جای تأمل و تحقیق دارد.
آقای مکی در مقالهی «دکتر محمد مصدق ، مصدق السلطنه» در سالنامهی دنیا «شمارهی نهم» در مورد اتهام مصدق مینویسید: «دکتر به مستنطق میگوید: دلیل حبس مرا بفرمایید که کاری نکنم باز به زندان مراجعت نمایم. مستنطق اجازه داد که این سؤال را کتباً بکند و....سؤال را که به ادارهی سیاسی شهربانی میبرند، جواب میآورند شما تقصیری ندارید، ولی عجالتاً باید در زندان بمانید.»
مهندس احمد مصدق در خاطراتی که در مورد مصدق گفته است، علت دستگیری پدرش را «انتقام» صرف میداند.
دو مطلب در رابطه با دستگیری مصدق قابل توجه است. 1ـ خیلی بعید به نظر میرسد که پس از دوازده سال که مصدق داوطلبانه کنج عزلت را اختیار کرده و هیچ مزاحمتی برای شاه نداشته است، مورد انتقام رضا شاه قرار بگیرد. مهمترین نطق مصدق علیه رضا شاه همان مخالفت وی علیه ماده واحدهی سلطنت است که مصدق به شدت از قاجار بد گفته و از رضاخان تمجید نموده و این نطق نمیتواند مستند بر انتقام رضا شاه باشد. مضاف بر اینکه که به گفتهی خود مصدق ، وی بعد از آن با رضا شاه از نوعی رابطهی حسنه برخوردار بوده و رضا شاه وی را قبول داشته وبا وی مشورت میکرده است.
2ـ یک حکومت، هرچهقدر هم که مستبد باشد، برای دستگیری افراد بدون دلیل اقدام نمیکند. حتی اگر شده اتهامی را میآفریند و به فرد نسبت میدهد. با توجه به خاطرات خود مصدق و نویسندگان دیگر، مانند سید حسین مکی ، مصدق در شهربانی، بازجویی و استنطاق شده است. قطعاً در این بازجوییها از چیزی یا نسبتی حتی دروغ سؤال میکردهاند. تعجب اینجاست که حتی آقای مکی که از پرونده مطلع بوده است و تعدادی از اسناد آن را در مقالهی خود آورده، نوع اتهام را ذکر نکرده است.
شاید از بررسی حوادث آن روزها بتوان نوع تهمتی را که به مصدق نسبت دادهاند، گمانهزنی کرد.
البته این صرفاً یک ظن است و نباید آن را به مثابه یک اصل، فرض گرفت، بلکه باید باز هم مسئله را مورد تحقیق قرار داد.
مهمترین واقعهی آن ایام، برکناری دکتر احمد متین دفتری نخستوزیر در 4 تیر و بازداشت وی است. همانطوری که مشهور است، متین دفتری از طرفداران آلمان و زمانی هم منشی سفارت آلمان در ایران بوده است و شهرت داشت که وی به نفع آلمانها جاسوسی میکند. متین دفتری ، داماد و برادرزادهی دکتر مصدق بود. در زمان حکومت مصدق ، اسناد جاسوسی وی از خانهی سدان کشف شد. با اینکه به کار گماشتن متین دفتری یکی از انتقادات آیتاللّه کاشانی بود، ولی مصدق تا به آخر از متیندفتری حمایت کرد.
اما اتهام خود نخستوزیر، (آقای متین دفتری ) چه بوده است که موجب برکناری بدون مقدمه و بازداشت وی گردید؟ اگرچه این هم یکی از مسائل روشن نشده تاریخ ایران است، ولی اشاراتی وجود دارد که میتواند ما را به موضوع راهنما باشد. دکتر بقایی در استیضاح معروف 1328 از دولت ساعد ، از کتابی محرمانه با عنوان دستور 48 ارتش سخن به میان آورده که در فرازی از آن چنین آمده است: «دو سال قبل میخواستیم به روسیه حمله کنیم یعنی در سال 1318 و ویگان در سوریه طرحهایی تنظیم نمود. تا یک میلیون نفر میخواستند به ما تحمیل کنند که نفر حاضر کنیم. فشار انگلیسیهای برای حمله به روسها زیاد بود... در دو ماه قبل از وقایع اخیر انگلیسیها و روسها با هم سازش و تقاضای ترانزیت شمال و جنوب و ضمناً اخراج آلمانیها را میکردند...» این جمله را بقایی از آن کتاب در مجلس نقل کرد. فردای آن روز (31/1/1328) دکتر متیندفتری (بدون اینکه بقایی نام او را برده باشد و یا حتی این مسئلهی حمله را به دولت نسبت داده باشد) در مجلس حاضر شد و به پاسخ بقایی پرداخت و گفت: «چون در آن سال رئیس دولت بودم لازم میدانم به استناد اطلاعات صحیح و دقیقی که از جریانات آن سال دارم، این موضوع را قویاً تکذیب کنم... اعلیحضرت فقید... نهایت درجهی علاقه به حفظ بیطرفی ایران در زمان جنگ داشتند و از هر جریانی که ممکن بود به بیطرفی ایران اخلال کند، احتراز و جلوگیری میفرمودند».
جالب این است که وی در صحبتهایش از رضا شاه دفاع میکند، در حالیکه متهم خود متیندفتری بوده است و چون رضا شاه با نقض بیطرفی، مخالف بوده است، وی را برکنار و بازداشت نموده است.
شاه در کتاب مأموریت برای وطنم ضمن شرح وساطت خود برای دکتر مصدق میگوید: «پدرم مصدق را به اتهام همکاری با یک دولت خارجی و توطئه بر علیه دولت ایران توقیف کرده بود». نکتهای که میتواند گمانهزنی ما را قویتر کند این است که آقای مکی که پرونده را دیدهاست، در شرح حال مصدق مطلبی را ناخواسته ذکر کرده که با دقت در آن، شاید موضوع مورد تفحص ما روشنتر شود: «سالها بدین منوال گذشت و زندگی یک نواخت او تغییر نکرد تا اینکه در سال 1315 برای معالجه به برلن رفت و برای اینکه دچار مشکلات نشود (دولت دیکتاتوری در کشورهای خارجی جاسوسیهایی داشت که از رفتار اتباع ایران، به مرکز گزارش میدادند) و باز بتواند روی وطن را ببیند، مسافرتش بیش از 38 روز طول نکشید و در آنجا غیر از متخصصین معالج، کسی را ندید، ولی با این همه احتیاط و محافظهکاری، باز در دست مأمورین شهربانی گرفتار گشت. شرح قضیه این است که پنجم تیرماه 1319...» با دقت در جملات فوق علت دستگیری مصدق را در مسافرت به برلن، باید جستجو کرد و آن این است که جاسوسهای دیکتاتور، در مورد مصدق گزارش دادهاند.
اگر رابطهی خانوادگی متیندفتری و برکناری و بازداشت و اتهام متیندفتری و گفتهی شاه و آقای مکی را کنار هم بگذاریم، میتوان نتیجه گرفت که اتهام مصدق ، معاونت یا مشارکت در اتهام آقای متیندفتری است.
به هر حال مصدق ، پنج ماه در زندان بیرجند ماند و زندان باعث شد تا دکتر تصمیم به خودکشی بگیرد. «دکتر مصدق چارهی منحصر به فرد خود را در این دید که غذا نخورد... سه شبانهروز غذا نخورد.»
سرانجام، دست تقدیر، ارنست پرون جاسوس معروف و رفیق نزدیک ولیعهد (محمدرضا) را بیمار میکند و وی در بیمارستان نجمیه بستری میشود. دکتر غلامحسین مصدق (پسر مصدق ) نزد وی تظلم میکند و با پادرمیانی پرون و وساطت ولیعهد، مصدق از زندان آزاد و به احمدآباد منتقل میشود و تحت نظر قرار میگیرد و پس از شهریور 20، فرماندار نظامی رسماً اعلام میکند که مصدق آزاد است.
بازگشت به صحنهی سیاسی
مصدق بعد از انزوای طولانی در انتخابات مجلس چهاردهم (16 اسفند 1322 تا 21 اسفند 1324) شرکت کرد و از تهران به عنوان نمایندهی اوّل انتخاب شد. در مجلس، مصدق با اعتبارنامهی سیّد ضیاء به عنوان عامل کودتا مخالفت کرد و نطق شدیداللحنی علیه او ایراد نمود و سیدضیاء نیز طی نطقی طولانی، پاسخ وی را داد.
در این مجلس به ابتکار مصدق ، طرح تحریم امتیاز نفت در تاریخ 11 آذرماه 1323 به تصویب رسید. در این قانون مذا کره در مورد امتیاز نفت به خارجیها ممنوع شد، مجازات متخلفین، حبس از سه تا هشت سال و انفصال دایمی از خدمت تعیین گردید و دادستان دیوان کشور هم موظف به پیگیری و رسیدگی به تخلف گردید. در مادهی دوم این قانون چهار مادهای، فقط به نخستوزیر و وزیران اجازه داده شد تا برای فروش نفت مذا کره نمایند.
دولت قوامالسلطنه که در بیستوهشتم بهمن ماه 1324، همزمان با پایان جنگ جهانی دوم روی کار آمد، با باقی ماندن نیروهای اشغالگر شوروی و حکومت پیشهوری در آذربایجان و قاضی محمد در کردستان مواجه گردید، که به همین بهانه، انتخابات دورهی پانزدهم مجلس به تأخیر افتاد. سرانجام پس از یک سال و چهار ماه فترت، انتخابات به عمل آمد و مجلس در بیستوپنجم تیر ماه 1326 آغاز بهکار کرد.
انتخابات مجلس پانزدهم یکی از پرتنشترین انتخابات بود، به دلیل اینکه قوامالسلطنه با راهاندازی حزب دولتی دمکرات و دخالت در انتخابات، قصد این را داشت که اکثریت وکلا را از طرفداران دولت انتخاب نماید تا پشتوانهای برای او باشند. آیتاللّه کاشانی به همین جهت دستگیر و تبعید شد. مصدق نیز در آستانهی انتخابات، نامهای سرگشاده به قوام نوشت و ضمن اعتراض به دخالت دولت اعلام نمود: «... وقتی که در موقع انتخابات دولت اقدام به تشکیل حزبی کند، مردم چنین تصور میکنند که ممکن است دولت به نفع طرفداران خود از قدرت دولتی استفاده کند و اگر این تصور صورت عمل پیدا کند، بدعتی برای آینده خواهد شد که دیگران هم مبادرت به تشکیل حزب کنند و ملت ایران در ادوار آینده از حق آزادی انتخابات محروم شوند... درست است که در ممالک راقیّه نظیر انگلستان دولت را احزاب تشکیل میدهند، ولی در انگلستان هر حزبی در انتخابات فاتح شد، خالق دولت است و در آنجا سابقه ندارد که حزب مخلوق، دولت باشد.»
مصدق ، علاوه بر این نامه، نطقی نیز در مسجد سلطانی ( امام خمینی) در مورد خطرات انتخابات دولت قوام ایراد کرد و چون این اعتراضات با بیاعتنایی دولت واقع شد، همراه با عدهای از نمایندگان طبقات مختلف مردم، در دربار تحصن نمود. اما این تحصن به جایی نرسید و شاه حاضر به ملاقات با متحصنین نشد.
سرانجام مصدق در دورهی پانزدهم رأی نیاورد و مجدداً راهی احمدآباد شد. با شروع انتخابات دورهی شانزدهم، مصدق فعالانه در این انتخابات شرکت کرد. دکتر مصدق در بیستودوم مهر ماه 1328 به اتفاق هجده نفر، به عنوان اعتراض به دخالتهای دولت در انتخابات در دربار متحصن شد، امّا دربار مانند دورهی قبلی، چندان اعتنایی به این تحصن نکرد و چهار روز بعد (بیستوششم مهر ماه) بدون اخذ نتیجه از تحصن خارج شدند. عبدالحسین هژیر ، وزیر دربار، مسئول نابسامانیهای انتخابات شناخته شد به همین سبب فداییان اسلام او را به اعدام محکوم کردند. وی در 13 آبان، مورد اصابت گلوله سیدحسین امامی عضو فدائیان اسلام واقع گردید؛ عدهای در این رابطه دستگیر و مصدق نیز به احمدآباد مراجعت کرد. شش روز بعد، قتل هژیر کار خود را کرد و سیدمحمد صادق طباطبایی رئیس انجمن نظارت طی اعلامیهای، بطلان انتخابات تهران را اعلام کرد و قرائت آرا متوقف شد.
انتخابات مجدد تهران در بیستوپنجم بهمن ماه برگزار شد و دکتر مصدق وکیل اوّل تهران گردید. مصدق از این مقطع به بعد، دورهی پرتلاطم سیاسی خود را آغاز کرد و تا نخستوزیری ارتقا یافت و سپس با شکست نهضت ملی و با کودتای 28 مرداد به زندان و پس از آن به احمدآباد بازگشت و در همان احمدآباد رخ در نقاب خاک کشید. این دوره از زندگی مصدق را در فصل آینده، بیشتر مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد.
برای درک شخصیت مصدق ، ضرورت تبیین چند مسئلهی دیگر مقتضی است:
مصدق و طبقهی او
مصدق از طرف مادر نوهی عباس میرزا ، نایبالسلطنه بود و به عبارتی دیگر جدّ مادری مصدق، فتحعلیشاه قاجار بود. مظفرالدین شاه قاجار شوهر خالهی او به حساب میآمد و فرمانفرما (عبدالحسین میرزا) پسر فیروزمیرزا نصرتالدوله و وزیر عدلیه، وزیر داخله و رئیسالوزرای دورهی قاجاری، دایی مصدق بود. پدربزرگ مادری مصدق ، فیروزمیرزا ، وزیر جنگ ناصرالدین شاه و حاکم فارس و کرمان و از رجال متنفذ قاجار بود که کشتار بسیاری به او نسبت دادهاند.
مصدق از طرف پدر به یکی از بوروکراتهای طبقاتی از طبقهی حاکم دورهی قجری یعنی میرزا هدایتالله دفتری تعلق داشت. خود مصدق طبق سنت بورکراتی طبقاتی در پانزده سالگی متصدی استیفای خراسان شد و تصمیم داشت تا به عنوان نمایندهی طبقهی اشراف از اصفهان به مجلس اوّل راه یابد. وی از لحاظ مالی، مالک و ارباب بود. در ساوجبلاق دارای چهار قریه به نامهای احمدآباد، حسینآباد، قارپوزآباد و حسن بکدل بود. او از لحاظ سنت طبقاتی، اربابی با تمام مشخصات بود و رعیت، عمارت، مباشر، حمام اربابی و... را در احمدآباد، دارا بود. مصدقالسلطنه به تمام معنا یک فئودال و زمیندار بزرگ و از یک طبقه اشرافی بود.
مصدق علاوه بر قریههای کشاورزی در قسمتی از خیابان کاخ ( فلسطین) نیز دارای املاک و مستغلاتی بود که خود و خانوادهی او در آن ساکن بودند و یکی از این املاک را در زمان نخستوزیری به ادارهی اصل 4 ترومن اجاره داد.
مصدق و مذهب
مصدق مانند بسیاری از مردم ایران، خصوصاً طبقهی اشراف از لحاظ نظری مسلمان بود. وی در نطق خود در مجلس در سال 1304 گفت: «در حضور همهی آقایان بنده شهادت خودم رامی گویم (اشهد ان لا اله الا الله ـ اشهد انَّ محمداً رسول الله ـ اشهد انَّ علیاً ولی الله) من شخصی بودم مسلمان و...»
مصدق از لحاظ نظری معتقد بوده است که به دلیل برتری اسلام، مسلمانان حقّ سلطهپذیری را ندارند. وی در مخالفت با وزارت وثوقالدوله در جلسهی 29 شهریور 1305 در نقد خیانت (قرارداد 1919 مطابق با 1298ه .ش) وثوقالدوله چنین استدلال کرد: «قرارداد یعنی تسلط دولت مسیحی بر دولت مسلمان و به زیان وطنپرستی، اسارت ملت ایران. عقیدهی ما مسلمین این است که حضرت رسول اکرم و پیغمبر خاتم(ص) پاد شاه اسلام است و چون ایران مسلمان است، لذا ] بر [ سلطان ایران و بر هر ایرانی دیانتمندی و هر مسلمان شرافتمندی فرض است که در اجرای فرمودهی پیامبر خدا که میفرماید: الاسلام یعلوا و لا یُعلی' علیه از وطن خود دفاع کند. اگر فاتح شد، عالم دیانت و ایرانیت را روحی تازه دمیده و چنانچه مغلوب و مقتول شد، در راه خدا شربت شهادت را چشید...»
مصدق در ردّ صلاحیت فروغی برای وزارت جنگ در کابینهی مستوفی نیز استدلالی به همین مضمون نمود. مصدق مدعی بود که فروغی نامهای محرمانه به سفارت شوروی نوشته و نوعی کاپیتولاسیون به شوروی واگذار نموده است.
مصدق در استدلال بر غیرقانونی بودن واگذاری چنین اختیاری به دولت شوروی گفت: «هیچکس نمیتواند اسلام را با غیراسلام در شرایط غیر متساوی بگذارد. به این معنا که اگر مسلمی در روسیه خلاف نمود، روسها او را به دار زنند؛ ولی اگر یک روسی در ایران عملی مخالف قانون اسلام نمود، محاکم وزارت خارجه در دفتر خود یادداشت نموده و او را به روسها که به قانون شرع عقیده ندارند، تسلیم کنند که در روسیه هر طور خواستند رفتار نمایند؛ چون ما نمیخواهیم فرمایش رسول خدا را اجرا نماییم که میفرماید: الاسلام یعلواو لا یُعلی' علیه...»
مصدق گاهی در مسائل مذهبی چنان در حدّ یک عامی تنزل میکرد که بعضی، آن را حمل بر عوامفریبی میکردند. او در مورد امام حسین (ع) گفته است: «مردم به حضرت سیدالشهداء چرا معتقدند؟ برای اینکه او در راه آزادی صدماتی کشید و جان خود را فدای امت کرده ـ بابی انت و امّی یا ابا عبدالله ـ پس من هم سگ آستان حضرتم باید به آقا و مولای خود تأسی کنم».
با اینکه مصدق در نظر، یک مسلمان متعصب مینماید، امّا در عمل و شریعت روایتی دال بر پایبندی او نقل نشده است. هیچکس از نماز یا روزهی مصدق ، که دو رکن بزرگ از مسلمان بودن است، گزارش نداده است؛ بلکه خلاف آن در روایات تاریخی دیده شده است. شوشتری نمایندهی مجلس در مجلس شانزدهم، خطاب به دکتر گفت: آقای محترم! فاضلی که با شما دو سال قبل در دربار تحصن جسته بود، صریحاً اظهار کرد: «شما در مدت تحصن در دربار حتی یک مرتبه نماز نخواندید» گرچه وثاقت راوی در این نقل مورد تردید است، اما سکوت مصدق در اینباره و سکوت هواداران وی در تکذیب این موضوع ظن آدمی را بر بینمازی مصدق برمیانگیزد؛ خصوصاً اینکه در تمام خاطراتش هیچ اشارهای به عمل به یکی از واجبات نکرده است. وی بدون هیچ تقیهای و صادقانه ناپایبندی خود را به یکی از احکام ضروری اسلام، یعنی حجاب، اعتراف میکند. مصدق در خاطرات خود میگوید: «قبل از اینکه بانوان ایران کشف حجاب کنند، من در اروپا با خانوادهی خودم کشف حجاب کردم و هیچکس با کشف حجاب مخالف نبود،! ولی من مخالف بودم چون معتقد بودم که کشف حجاب باید به واسطه اولسیون و تکامل اهل مملکت باشد.»
مصدق در مجلس چهاردهم و در ماه رمضان، آب نوشید و مورد اعتراض سیدضیاء قرار گرفت. مصدق عذر آورد که مریض است، ولی سیدضیاء پاسخ داد که نباید به روزهخواری حتی با مریضی تظاهر کنید.
بنابر بعضی نقلها شاید مصدق در دوران حکومتش از لحاظ نظری نیز آن اندیشهی سابق را نداشته است. بعد از آزار مردم توسط بهائیان، آقای فلسفی از طرف آیتاللّه بروجردی ، پیامی را برای آقای مصدق به این شرح برد «شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الآن بهاییها در شهرستانها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کردهاند، لذا مرتباً نامههایی از آنان به عنوان شکایت به آیتاللّه بروجردی میرسد. ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید.» آقای فلسفی ، عکسالعمل مصدق را چنین تشریح میکند: «دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من به گونهی تمسخرآمیزی، قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت: آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند همه از یک ملت و ایرانی هستند.» این پاسخ مصدق ـ با اینکه آیتالله از او خواسته تا جلوی تجاوزات بهاییان گرفته شود ـ در قیاس با صحبتهای مصدق در ردّ فروغی و وثوقالدوله ، که اسلام را بالاتر از همه میدانست یا نشانگر تحول فکری مصدق در دورهی زمامداری اوست با مصدق ، در خارج کردن خصم از صحنه به هر دستاویزی، از جمله مذهب، هم متوسل میشده است. مصدق در طول تاریخ زندگی سیاسیاش، این تغییرات غیرقابل توجیه را داشته است تا آنجا که وی را در اذهان، از یک مبارز به یک قدرتطلب تنزل میدهد. او در جایگاه مجلس همیشه با تفویض اختیارات به دولت مخالفت کرده و آن را خلاف قانون اساسی میدانسته است آنهم به شکل اصلی که هیچ ضرورتی آن را توجیه نمیکند؛ امّا همین که خود در مسند دولت نشست، یک دورهی شش ماهه و یک سالهی اختیارات مطلق قانونگذاری را گرفت و مخالفین را با بدترین وجه ساکت کرد. مصدق ، همیشه در آرمان انتخابات آزاد بهسر میبرد، اما همینکه به قدرت رسید، در انتخابات به بدترین وجه دخالت کرد. این تناقضات، موجب قضاوتهای فراوانی در مورد مصدق شده است.
مصدق و عوامفریبی
بسیاری از مخالفین مصدق، او را یک عوامفریب لقب دادهاند. آقای احمد ملکی از مؤسسین جبههی ملی در مورد وی میگوید: «یکی از خصایص بارز و برجستهی دکتر مصدق آدمشناسی و در حقیقت درک خصوصیات ذاتی افراد بود و به اصطلاح آشنایی کامل به رگ خواب مردم داشت و به همین جهت بسیار مرد متواضع و فروتن و عوامفریبی بود که تاکنون در ایران نظیر آن دیده نشده است.» جمال امامی رهبر اقلیت در مجلس شانزدهم، از قول مدرس نقل کرد، که وی فرموده است: « سیاست علمی است مانند علوم دیگر و مدارج و مراتبی دارد که هر مرد سیاسی باید آن مدارج را یکی بعد از دیگری دیده و طی کند. پایه و کلاس اول سیاستمداری عوامفریبی است و من با نبوغ و دهایی که در آقای مصدق السلطنه سراغ دارم یقین دارم که ایشان در کلاس اول سیاستمداری باقی خواهد ماند.»
نگارنده تمام سخنرانیهای شهید مدرس را در آن دوره مطالعه کرده است، اما چنین سخنی از مدرس را نیافته، ولی مطلبی را به همین مضمون در مورد مصدق در سخنان وثوقالدوله در مجلس ششم یافتم که ظاهراً اشتباهی از آقای جمال امامی سرزده و سخنان وثوقالدوله را به مدرس نسبت داده است.
نمیتوان به این نکته اشاره نکرد که اعمال و رفتار مصدق، این شبهه را در بین اهل تحقیق به وجود میآورد که چرا مصدق که در بسیاری از سخنرانیهای خود در دوران مجلس غش میکرد، پس از رسیدن به قدرت و سخنرانیهای پرالتهاب در ایران و خارج از کشور، یک بار هم غش نکرد؟ و چرا مصدق همیشه خود را به مریضی میزد و از زیر پتو کشور را اداره میکرد، اما در دو مرتبهای که به خانه وی حمله شد، پیرمرد زبر و زرنگی بود که با نردبان از پشت بام خانه فرار کرد؟! همچنین، مصدق در خاطرات خود مطلبی را ذکر کرده که در عالم سیاست چیزی جز فریبکاری نمیتوان خواند. وی در مورد مسافرتش به آمریکا میگوید: «به آمریکا رفتم مرضی نداشتم، چون میخواستم میسیون ایران سبک نشود گفتم مریضم. گفتم که اطاق در مریضخانه برایم بگیرند. دولت آمریکا هم در بزرگترین بیمارستانها یک سالن عالی که شاه چند روز آنجا بستری بود، گرفتند... این کار برای این بود که رجال آنها از ما دیدن بکنند... فقط برای اینکه میسیون ما احترام داشته باشد»
بدیهی است که دروغ گفتن و دروغسازی، برای کسب وجهه حتی در امور سیاسی، عملی غیراخلاقی است... که مصدق آن را بد نمیدانست!
مصدق و فراماسونری
سندی منتشر کردهاند که مصدق در بیستم جمادیالاول سال 1325(ه.ق) به عضویت لژ آدمیت درآمده است.
لژ آدمیت یکی از شاخههای فراماسونری در ایران بود. مصدق در جایی عضویت خود را در این مجمع توضیح نداده، ولی در خاطرات خود به عضویت خود در مجمع انسانیت توضیح میدهد. وی مینویسد: «مستوفی به ریاست و دو نفر دیگر از جمله من به سمت نواب رئیس انتخاب شدند... جلسات مجمع را من اداره میکردم.»
کاتوزیان نقل میکند که «مصدق عضو انجمن مترقی جامع آدمیت بود که این انجمن با فراماسونری ارتباطهایی داشت.» ولی وی معتقد است: «مصدق چند هفتهای بیش در جامع آدمیت نماند و به جامع انسانیت پیوست.»
با این حال در این اواخر سندی که دلالت بر عضویت وی در لژهای فراماسونی باشد بهدست نرسیده است.
نتیجه ـ با توجه به مطالب آمده، میتوانیم ادّعا کنیم: مصدق از یک طبقهی اشرافی بود که هرگز طعم فقر و بدبختی مردم مستضعف را نچشیده بود، اما در عین حال وی تافتهی جدابافتهای از اشراف طبقهی حاکم بوده است که همه چیز را برای حاکمیت طبقهی خود میخواستهاند.
مصدق به دلیل وابستگی طبقاتی هرگز یک مبارز انقلابی نبود؛ بلکه یک مبارز پارلمانتاریست محتاط بود که در عین مبارزه نمیخواست با صاحبان قدرت به صورت جدّی درگیر شود؛ چنانچه در نطق احتیاطآمیز خود علیه ماده واحدهی انقراض قاجار، بیان کرد. او هرگز مانند مدرس علیه قرارداد 1919 به مبارزهای مثبت دست نزد، بلکه مبارزهای منفی به شکل مهاجرت از ایران به اروپا را در پیش گرفت و در عین حال، مانند بسیاری از رجال سیاسی فرصتطلب، حاضر به همکاری با دولت قرارداد هم نشد.
مصدق هرگز مانند مبارزین که برای رسیدن به اهداف خود استقامت میکردند، نبود. همینکه فشار قدرتها کاهش مییافت، مصدق به میدان میآمد و چون فشار زیاد میشد به احمدآباد مهاجرت میکرد و به زندگی عادی خود میپرداخت؛ چنانچه در جریان عزل ولایت فارس به بختیاری رفت. او هرگز حاضر به تحمل سختیهای راه مبارزه نبود، قبل از حکومتش، یک بار به زندان افتاد، اما به گفته خود، دوبار دست به خودکشی زد و این اقدام برای یک مبارز، چندان شایسته نیست.
مصدق حتی یک ناسیونالیست جدّی هم نبود. او حاضر نبود تا مصایب وطن را بر راحتیهای خارجنشینی ترجیح دهد. به گفتهی خودش، او تصمیم داشت در صورتی که نتواند در ایران خدمت کند، محل اقامت خود را در سوئیس قرار دهد، لذا تلاش کرد تا از دولت سوئیس تابعیت تحصیل کند و این برای یک ناسیونالیست واقعی زیبنده نیست.
به نظر میرسد که مصدق حتی یک دمکرات نیز نبود، چرا که دمکرات واقعی در هر شرایطی نباید ارزشهای دمکراسی را نادیده بگیرد.
احترام به قانون و مجلس شرط اساسی گرایش دمکراتیک است و مصدق نشان داد که در هنگام قدرت، چندان پایبند اصول دمکراسی نیست.
مصدق به دلیل وابستگی به طبقهی اشراف، هرگز قدرت واقعی مردم را درک نکرد، لذا در بحرانهایی مانند بیستوپنجم تیر ماه 1331 و بیستوهشتم مرداد ماه 1332، به مردم متوسل نشد. او چون یک فرد مذهبی به معنای صحیح کلمه نبود، به قدرت مذهبی مردم و روحانیت بیاعتنایی کرد... بیاعتنایی که منجر به شکست نهضت شد.
مصدق در جریان ملی شدن صنعت نفت از آخرین افرادی بود که به این جریان پیوست و هیچ نقشی در جنبش ملی شدن صنعت نفت و بسیج مردم ایفا نکرد. مصدق در واقع بعد از اینکه موج ملی شدن صنعت نفت به راه افتاد با زیرکی خاص بر امواج سوار شد. به قول مکی «پایهی جبههی ملی و مبارزهی نفت را مصدق نگذاشته بود، ما او را به خاطر سابقهی سیاسیش پذیرفتیم و رهبری را به او سپردیم و بعداً عنوان پیشوا و رهبر گرفت.»
به همین جهت مصدق نتوانست این جنبش را رهبری و تا پیروزی هدایت کند.
پنج شنبه 1387/12/29 12:32