پیروزی جنبش مقاومت اسلامی فلسطین(حماس)در «جنگ22روزه» نقطه عطفی در تاریخ حیات این سازمان آزادی بخش به شمار می رود.متاسفانه بنیانگزار این جنبش ، امروز در میان امت اسلام حاضر نیست تا ثمره مجاهدات شبانه روزی خود را برای تاسیس و تثبیت این تشکل مشاهده نماید.این جنبش که امروز پس از حزب الله لبنان، دومین قدرت غیر دولتی در خاورمیانه به شمار می رود ،توسط شهید «شیخ احمد یاسین» پایه گزاری شد و او آن قدر زنده ماند تا شاهد ضربات هولناک فرزندان معنوی اش بر پیکره رژیم صهیونیستی باشد و سر انجام در22 مارس سال 2004پس از اقامه نماز صبح و بر روی ویلچرش توسط بالگرد های رژیم صهیونیستی مورد هدف قرار گرفته و به شهادت رسید.
خبرگزاری فارس افتخار دارد به مناسبت فتح المبین جنبش حماس در «جنگ 22 روزه غزه» خاطرات شفاهی «شیخ احمد یاسین» را از مبارزاتش و روند تاریخی تاسیس «جنبش حماس» برای نخستین بار در ایران منتشر نماید.این مصاحبه مفصل توسط «احمد منصور» و حدود دو سال پیش از شهادت شیخ انجام گرفته است.

*احمدمنصور: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته مهمان "شیخ احمدیاسین" بنیانگذار و رهبر جنبش مقاومت اسلامی فلسطین حماس، هستیم. به شیخ خوش‌آمد می‌گوییم.

*احمدیاسین : ممنون

*احمدمنصور:ابتدا شناختی اجمالی از شیخ داشته باشیم. شیخ احمد یاسین در یکی از روستاهای نوار غزه در سال 1938 به دنیا آمد. او در عنفوان جوانی در حادثه‌ای به صورت کامل فلج شد. اما با این وضعیت تحصیلاتش را کامل کرده و بعد از گرفتن مدرک دبیرستان به عنوان مدرس زبان عربی مشغول به تدریس شد. او همچنین تلاش کرد که تحصیلات دانشگاهی خود را نیز در دانشگاه عین‌الشمس کامل کند. وی به علت شرایط فراوانی که برایش پیش آمد موفق به این کار نشد.
احمدیاسین به عنوان رئیس‌مجمع اسلامی در غزه فعالیت خود را ادامه داد. او در سال 1982 به اتهام حمل سلاح وتشکیل سازمان نظامی دستگیر شد. دادگاه اسرائیل او را به 13 سال زندان متهم کرد، اما وی در سال 1985 در جریان تبادل اسرا میان مقامات رژیم اشغالگر قدس و فرماندهان جبهه آزادیبخش فلسطین آزاد شد. او در هنگام آزادی 11 ماه را در زندان گذرانده بود.
شیخ احمد یاسین به همراه تعدادی از فعالان اسلامگرا همزمان با شعله‌ور شدن انتقاضه فلسطین در سال 1987 ، جنبش مقاومت اسلامی فلسطین را تاسیس کرد. نظامیان اشغالگر اسرائیلی در آگوست سال 1989 به خانه وی یورش بردند و آنجا را بازرسی کردند. سپس در شب هجدهم ماه می سال 1989 وی را دستگیر کردند. دادگاه نظامی اسرائیل در اکتبر سال 1991 وی را به حبس ابد به علاوه 15 سال دیگر زندان محکوم کرد. این مدت زندان به علت اتهامات عدیده‌ای از جمله ربودن سربازان اسرائیلی و قتل آنها و تاسیس جنبش حماس به همراه دو شاخه نظامی و سیاسی آن برای او صادر شده بود.
حماس سعی کرد از طریق مجموعه تلاش‌هایی شامل ربودن نظامیان اسرائیلی احمد یاسین را آزاد کند. احمد یاسین بار دیگر در روز چهارشنبه اول اکتبر سال 1997 به موجب توافقنامه‌ای میان اردن و اسرائیل در عملیات تبادل وی با دو مزدور موساد آزاد شد. این دو مزدور موساد در جریان تلاش برای ترور "خالد مشعل"، رئیس دفتر سیاسی حماس در اردن، دستیگر شد بودند. شیخ احمد یاسین در آن زمان آزاد شد و بار دیگر فعالیت‌های سیاسی خود را از سر گرفت.
جناب شیخ! دوست دارم با شما در ابتدا از روستای الجوره یعنی همانجایی که به دنیا آمده و رشدکرده‌ای سخن بگویم. تولد و بزرگ شدنت چگونه بود؟ محیطی که در آن رشد کردی چگونه بود؟

*احمدیاسین: به حمد خدا آغاز زندگی و ولادت من با سال 1936 همزمان شد. 1936 سالی بود که "سال اعتصاب "‌نام گرفت . اعتصابی که شش ماه طول کشید. مادرم -خدا او را بیامرزد- میگفت که هنگامی که مرا حامله بوده است در خواب هاتفی را می‌بیند که به وی می‌گوید: تو حامله هستی اگر وضع حمل کردی اسم فرزند را احمد بگذار. مادرم این رویا را با خود نگه داشته بود و زمانی که من به دنیا آمدم اسم مرا احمد گذاشت؟ هووها و بستگان عصبانی شده بودند و می‌گفتند که چرا اسم من را احمد گذاشته است.

*احمد منصور: سخن شیخ را قطع کرد وگفت: چرا؟

*احمدیاسین: یکی از نزدیکان ما در خانواده بود که اسمش احمد بود، او بسیار بداخلاق بود. آنها به همین علت نمی‌خواستند اسم من را احمد بگذارند. اما مادرم به خاطر هاتفی که در خواب دیده بود با اصرار اسم من را احمد گذاشت. تولد من در تابستان سال 1936 بود. البته آن را به یاد ندارم اما به نظرم در ششمین ماه سال 1936 بود.

*احمد منصور: یعنی در ماه ژوئن.

*احمد یاسین: بله به حمد الهی من رشد خود را در خانواده‌آی خوب و آرام آغاز کردم. می‌دانی که ساکنان الجوره، کشاورز هستند یا در دریا کاری می‌کنند...

*احمدمنصور: روستا هم همینطور؟

*احمد یاسین: آنها هم در دریا کار می‌کنند.

*احمد منصور: اسم روستایی که در آن متولد شده و رشد کردی چیست؟

*احمد یاسین: من در روستای الجوره عسقلان به دنیا آمدم این روستا در منطقه عسقلان است. عسقلان شهر قدیمی و تاریخی است که قدمت بسیاری در تاریخ فلسطین دارد. من زندگی و دوران کودکی‌ام را دراین منطقه آغاز کردم و مادرم زن مومن و پاکی بود. پدرم را خوب نمی‌شناختم، چون او پیش از اینکه من به شناخت کافی در باره‌اش برسم مرده بود.

*احمد منصور : در آن زمان چند ساله بودی؟

*احمدیاسین: شاید در زمان مرگ پدرم چهار یا پنج ساله بودم من آن زمان را به خاطر ندارم. در آن زمان تربیت کودکان با مادر بود به همین علت ما از کودکی زندگی خوبی را آغاز کردیم. آن موقع دوران جنگ جهانی دوم بود، زندگی من با ارتش انگلیس که به فلسطین آمده بودند، هم‌زمان شده بود، آنها در ساحل دریا مستقر شده و در آنجا به استراحت مشغول بودند. من در آن زمان با آنها به دریا می‌رفتم، من تنها بچه روستا بودم که جرات داشتم به انگلیسی ها نزدیک شوم.

*احمد منصور: این نزدیکی چگونه بود؟

*احمدیاسین: نمی‌دانم. من به پادگان ارتش می‌رفتم.مرا به پادگان راه می دادند اما بچه های دیگر را راه نمی دادند. من وارد اردوگاه می‌شدم و هر طور که می‌خواستم بازی می‌کردم. هنگامی که آنها قصد شنا در دریا را داشتند مرا با خود می‌بردند. یادم می‌آید که یک بار چند ثانیه قبل از آنها وارد آب شدم. اما نزدیک بودم غرق شوم و داشتم آب می‌خوردم که فرمانده پادگان به آب پرید و مرا نجات داد. وقتی به آب نگاه کردم دیدم آب تا کمر آن افسر است.

*احمد منصور: به یاد داری که در آن زمان چند ساله بودی.

*احمد یاسین: این موضوع در پنج سالگی یا شش سالگی‌ام بود. در همان زمان ساکنان الجوره مرا "عبدالله بلبل اللامیم" می‌خواندند. این اسمی بود که انگلیسی‌ها بر من گذاشته بودند. چون خانه ما در مسیر راه آسفالته‌ای بود که به دریا ختم می‌شد. میان ما و دریا حدود 200 الی 300 متر مسافت بود. به همین خاطر به راحتی می‌توانستم به دریا بروم و آن ها را تماشا کنم.

*احمد منصور: معنی اسمی که انگلیسی‌ها برایت انتخاب کرده بودند، چیست؟

*احمد یاسین: بسیاری از مردم منطقه ما تاریخ را می شناختند. بزرگان آن نیز با تاریخ آشنا بودند. طبعا من وارد پادگان (انگلیسی‌ها) می شدم. وارد رستوران می شوم و برای مردم روستا از غذای آن می‌آوردم و از روی ریل آهن به آنها می‌دادم. همچنین قوطی های "بلوییف" هم می‌آوردم اما نمی‌دانستم که قوطی های چه چیزی هستند.
غیر از من هیچ کس از مردم روستا جرات نداشت وارد پادگان بشود. به فضل الهی من در آن زمان کمی انگلیسی یاد گرفتم و توانستم خوب انگلیسی صحبت کنم. ورود به مدرسه در آن زمان در هفت سالگی بود و کمتر از این سن را ثبت نام نمی‌کردند. هنگامی که در مصر به مدرسه رفتم همه دانش‌آموزان به استاد می‌گفتند که این پسر انگلیسی بلد است. استاد هم با من انگلیسی صحبت می‌کرد و من در مواردی که بلد بودم به او جواب می‌دادم. الحمدالله در آن سالها وارد مدرسه شدیم و درس خواندیم.

احمدمنصور: قبل از اینکه به مدرسه بروی. و هنگامی که به پادگان ویژه انگلیسی ها رفتی چه حسی نسبت به آنها داشتی آیا احساس می‌کردی که آنها اشغالگر هستند و بخشی از سرزمین تو را غصب کرده‌اند.

احمدیاسین: در آن زمان من تشخیصی از اشغالگر وغیراشغالگر نداشتم. من طفل کوچکی بودم که دوست داشتم به دریا بردم و در آنجا بازی کنم. من در آن زمان درکی از موضوع اشغالگری نداشتم .

احمدمنصور: در مدرسه چه کردید؟

احمدیاسین: واردمدرسه شدیم و دوران تعلیم را در آنجا آغاز کردم.در این مرحله تا سال چهارم را در مدرسه ابتدایی الجوره درس خواندم این مدرسه تا کلاس ششم ابتدایی را داشت اما در کلاس پنجم هنگامی که کتاب گرفتیم ماه اول تحصیل را آغاز کردیم دوران نکبت شروع شد و مجبور شدیم از الجوره به غزه مهاجرت کنیم.

احمدمنصور: این همان جنگ سال 48 و «نکبت اول»(1) بود.

احمد یاسین: بله

احمدمنصور: در «نکبت اول» شما پنجم ابتدایی بودید؟

احمدیاسین: من آن موقع تازه به پنجم ابتدایی رفته بودم. الجوره با حمله‌های هوایی هواپیماهای اسرائیلی مواجه شده بود و کشتار و ویرانی‌ زیادی در آن ایجاد می شد. البته نمی‌دانم منظور اسرائیلی‌ها حمله به الجوره بود یا می‌خواستند المجدل را هدف قرار دهند چون آتش بار توپخانه‌ای مصر در آنجا واقع شده بود.
جنگنده‌ها در مسیر حرکت به سمت المجدل ،هنگامی که از سنگینی (تجهیزات) جسته می شدند آن را بر سر الجوره خالی می‌کردند. دقیقا نمی‌دانم که این کار برنامه‌ریزی شده بود یا نه؟ اما الجوره خیلی آسیب دید. مردم از شهر به باغ‌ها و دشت‌های اطراف پناه بردند تا از حمله‌های هواپیماها در امان باشند. ما نیز منزلمان راترک کردیم و به عسقلان رفتیم. عسقلان کمی مرتفع بود. طبعا من از این مکان خاطرات زیادی در ذهن دارم. در آن زمان ارتش اسرائیل در منطقه "دیوسینت" راه را بر ارتش مصر بسته بود به همین علت ارتش مصر انتقالات خود را از طریق دریا و از الجوره انجام می‌داد. چون کشتی‌ها مال ما بود،سربازانی که مجوز می‌گرفتند و افسرانی که بااین کشتی‌ها از الجوره به مصر می رفتند نیز مال ما بودند.

احمدمنصور: یعنی روستای شما مرکز نقل و انتقالات و سرمایه‌گذاری شده بود؟

احمدیاسین: بله. ارتش مصر که از "دیرنسیت" تا بیست حانون و منطقه "الدود" محاصره شده بود از این منطقه تامین می‌شد. از نکته‌ای جالبی که یادم است این است که یک کشتی مصری سوخت و وسایل امدادی با خود آورده بود ومی‌خواست افسران و سربازان را با خود به مصر ببرد. سه کشتی اسرائیلی آمدند و آن را در دریا محاصره کردند. ناخدای کشتی نیز که شرایط را اینگونه دید دستور داد تخلیه بار را متوقف کنند. آنها بشکه‌های نفت را به دریا ریختند و مشغول جنگ با کشتی‌های اسرائیلی شدند.

احمدمنصور: به تنهایی؟

احمدیاسین: به تنهایی و در آن شرایط سخت. این کشتی ضربات سختی به سه کشتی اسرائیلی زد تا اینکه آنها فرار کردند و راه بازگشت باز شد. منظره بسیار زیبایی بود.

احمدمنصور: تو خودت این منظره را دیدی؟

احمدیاسین: با چشمان خودم دیدم. همچنین یک درگیری دیگر را نیز دیدم. روزی در قله کوه عسقلان نشسته بودم یک بز کوچک داشتم که آن را می‌چراندم همچنین نشسته بودم و تماشا می‌کردم. ناگهان یک کشتی مصری رااز روبرود دیدم. من روی تپه نشسته بودم و کشتی نیز روبرویم بود. ناگهان یک جنگنده مصری آمد و به کشتی حمله کرد. جنگنده ابتدا در پشت کوهی مخفی بود و ناگهان به کشتی حمله کرد.اما حقیقتا ناخدای کشتی بسیار خبره بود. او حرکات دقیقی انجام می‌داد به طوریکه تمام راکت‌ها جنگنده‌ اسرائیلی در دریا سقوط می‌کرد و به کشتی نمی‌خورد.

احمدمنصور: با اینکه کشتی حرکت کندی داشت؟

احمدیاسین: بله. کشتی به صورت دایره وار دور خود می‌چرخید کشتی عقب یا جلو نمی‌رفت بلکه به گونه‌ای می‌چرخید که راکت‌های هواپیما به دریا فرود می‌آمد. مدتی به این صورت بود تا اینکه بنزین هواپیما احتمالا تمام شد یا نزدیک به تمام شدن بود. به همین علت کشتی‌ را رها کرده و رفت. این هم منظره جالبی بود جالب است که انسان یک درگیری هوایی دریایی را از نزدیک نگاه کند. البته به حمد الهی ما در آن زمان هنوز آگاهی کافی را درباره مسائل اطراف خود به دست نیاورده بودیم.

احمد منصور: شما در آن زمان انسان دارای تشخیصی بودی. هنگامی که این درگیری‌ها را می دیدید چه احساسی داشتی؟

احمد یاسین: حتما می ‌دانی که هم ما و هم ارتش مصر در آماده باش بودیم. ما با برادرانمان را در ارتش مصر که در آن زمان می جنگیدند دوست بودیم .آنها در این درگیری‌ها هزینه های زیاد و شهدای فراوانی متحمل شدند اما مشکل ما خیانت در مرزها بود. چطور ممکن است که گروهی به صورت کامل به «کوبری» مسلط شوند اما آن را تسلیم کنند و عقب نشینی نمایند. عجیب اینجاست که ارتش مصر از منطقه الدور نیز از طریق نوار سالحی در دریا عقب نشینی کرد. به صورت زمینی نیز عقب نشینی خود را از منطقه هر؟ در نزدیک غزه آغاز کرد یعنی ارتش مصر از الدور به نوار غزه عقب نشینی کرد. البته این عقب نشینی از طریق مسیر اصلی نبود بلکه در ساحل دریای به وسیله سیمها مسیری ایجاد کرد و با آن تانکها و ماشین آلات و ارتش خود را از منطقه بیرون کشید این در حالی است که آنها به راحتی می تواند خط را بکشنند خط یعنی چه؟ ما در کنار آنها می توانستیم خط را بشکنیم ما تانک و هواپیما و نیروهای مبارز در اختیار داشتیم ارتش مصر هواپیما در اختیار داشت و تمام شهرک های اشغال شد. را تحت تصرف گرفته بود و بر آنها مسلط بود. بنابراین شکستن خط نبرد روبرو سخت نبود، اما هر چه بود خواست خدا بود.
بعد از این ماجرا طبعا ما از ترس و تهدید اسرائیلی‌ها از الجوره خارج شدیم. قبل از آن هنگامی که ارتش‌های عربی وارد منطقه شد. بودند اینگونه برنامه ریزی شده بود که سلاح‌ها را از مردم بگیرند.
گویا نیروی دیگری بود این موضوع توان ذاتی و اعتماد به نفس ما را گرفت چون هنگامی که ارتش کشورهای عربی از منطقه عقب نشینی کرد طبعا ما دیگر امکانات دفاعی و سلاحی در اختیار نداشتیم که به دشمن حمله کنیم.

احمد منصور : بله.

احمد یاسین: قبل از این مرحله ما اعتماد به نفس داشتیم ، ما سلاح و تفنگ داشتیم. و با یهودیان درگیر می شدیم حتی به آنها در شهرکهای اشغالی حمله کردیم، اما طبعا هنگامی که ارتش کشورهای عربی به منطقه آمد ما خلع سلاح شدیم. سپس بعد از اینکه ارتش‌ها از منطقه عقب نشینی کردند این ما بودیم که در معرض تمام حملات واقع شدیم.
مشکل اصلی ما این بود. ملت فلسطین و روستاهای جنوب مورد حمله واقع شد و کشتار بسیاری از زنان کودکان و پیر مردان در آن راه افتاد. این کشتار مردم روستا و مناطق اطراف آن را نیز به وحشت انداخت و آنها نیز در مقابل حمله اسرائیل عقب نشینی کردند. حتی اسرائیل با این اوصاف توانست به صورت غیر منتظره‌ای بر این منطقه تسلط یابد. البته اگر ما سلاح‌های خود را در اختیار داشتیم این اتفاق‌ها نمی افتاد و زمین‌هایمان را واگذار نمی کردیم و از وطنمان خارج نمی شدیم. البته اینها خواست و تقدیر خداوند بود ما در آن موقع هیچ امکانات و قدرت تسلیحاتی نداشتیم اگر کشورهای عربی در آن موقع یا تسلیح و تجهیز ما به حمایت از ما بر می خواستند صحنه درگیری‌ها کاملا دگرگون می شد چون ملت فلسطین با مناطق کشور خود آشنا تر بودند. پیش از ورود کشورهای عربی به به یهودیان حمله می کردیم و گاهی در درگیری‌ها پیروزی می شدیم. گاهی هم آنها ما را شکست می دادند. ما از آن برخی چیزها گرفتیم و آنها نیز برخی امتیازات از ما گرفتند. اما بعد از اینکه کشورهای عربی آمدند ما به طور کامل سلاح و توانایی خود را از دست دادیم ما به این ارتش‌ها تکیه کردیم و هنگامی که آنها عقب نشینی کردند ما در معرض خطر قرار گرفتیم و مجبور به عقب نشینی شدیم.

احمد منصور: شما به عنوان یک شاهد از حوادث آن زمان چه ارزیابی دارید و این جنگ چرا در سال 1948 اتفاق افتاد شما با جزئی از این جنگ زندگی کرده اید درست است که تنها در آن زمان یک کودک 12 ساله بودید. ارزیابی شما از این جنگ و حوادث بعد از این دوره طولانی چه بود؟

احمد یاسین: من باید بگویم که از این جریان ناراحت بودم چون امت عربی معادله غیر طبیعی و نامتوازنی را در آن زمان ایجاد کرد اسرائیل در آن زمان اعلام کرد که کشوری کوچک و ضعیف و بیچاره است که هفت کشور عربی در آن حمله کرده اند. به همین علت هیاهوی در کشورهای غربی ایجاد شد که هفت کشور عربی به این انسانهای ضعیف حمله کرده است. به همین علت به آنها نیرو و کمک و آذوقه دادند و بعد از آن نیز کشورهای بزرگ دائما درباره هر مصوبه ای که به نفع ملت فلسطین یا امت عربی باشد از حق وتو استفاده کردند.
اما هنگامی که اسرائیل از جنگ خسته شد آنها استفده از حق وتو را آغاز کردند و مصوبات شورای امنیت توقف فوری جنگ و درگیر‌ها را خواستار شدند هر گاه که منافع اسرائیل در ادامه جنگ باشد. هیچ خبری از نشست شورای امنیت و مصوبات آن در توقف جنگ نیست.
اگر ما مانند قبل توان مقابله و مبارزه داشتیم به نشست‌های شورای امنیت و قطعنامه های آن اهمیتی نمی دادیم درست است که همه کشورها باید تسلیم این قطعنامه ها در توقف جنگ باشند اما در صورتی که منافع اعراب ایجاب کند. هیچ قطعنامه‌ای به امضا نخواهد رسید ولی اگر منافع یهودیان ایجاب کند ظرف مدت چند ساعت قطعنامه نوری برای توقف درگیری‌ها تصویب می رساند واقعیت این است که برادران ما در ارتش مصر تلاش زیادی در این باره انجام دادند و هزینه ‌های زیادی پرداخت کردند. اگر خیانت مقامات مصری و سلاح‌های فاسدی که به ارتش رسیده نبود آنها نقش بزرگ و خوبی می توانستند در این درگیری‌ها داشته باشند. من حوادث آن موقع را خوب به یاد دارم ارتش مصر مبارزان متجری از اخوان المسلمین فلسطین داشت یادم هست که ارتش مصر تپه 81 در شرق غزه را در اثر هجوم فریبکارانه اسرائیل از دست داده نتوانست آنها باز پس بگیرد. اما مجاهدین مبارزه موفق شدند به سمت آنجا پیشروی کنند و بار دیگر آنها را تسخیر نمایند.
این تپه موقعیت استراتژی داشت و بر تمام خط نبرد مسلط بود همچنین ارتش مصر وارد راه آسفالت عمومی شد اما مستعمرهای اسرائیلی را در خط این راه آسفالت که باید رها نمی شد را رها کردند آنها نباید راه را راه می کردند چون قبلا این راه را اسرائیل بر آنها بسته بود.
مثلا منطقه کفار دروب که در نزدیکی دیر البلح واقع شده است بعد از نماز جمعه به وسیله نیروهای شیخ محمد فرغلی در حمد الله فتح شد همچنین مبارزان مصری نیز که در جنگ کار کشته بودند به نیروهای فلسطینی در این منطقه اضافه شدند و نقش مهمی در آنجا ایفا کردند. من در کتاب اخوان المسلمین و جنگ فلسطین نوشته کمال شریف مطالعه کرده ام که نوشته است: فرمانده اخوان در آن زمان پیش از سرتیپ فؤاد صادق رفت و به او گفت: چرا عقب نشینی می کنی؟ او گفت به این علت که راه بر ما بسته است، فرمانده اخوان گفت: خب من آماده ام که راه را برای شما باز کنم. اگر یک شب به من مهلت بدهی راه را باز می کنم تو فقط عقب نشینی را متوقف کن...
فؤاد صادق گفت: اشکالی ندارد او نیروها و مبارزاتش را جمع کرد و به سوی بیت حانون و دیر؟ رهسپار شد و راه را باز کرد. اما باز هم دید که عقب نشینی ادامه دارد. به صادق گفت: مگر ما توافق نکرده بودیم که عقب نشینی را متوقف کنی؟ صادق گفت این دستور است.
دستور های فرماندهان بر عقب نشینی بود چون انگلیس درگیری‌ها را اینگونه می خواست. تصور کن که فرمانده این درگیری‌ها یعنی فرمانده کشورهای عربی گلوب ملک عبد الله باشد او فرمانده ارتش اردن نیز بود معنای فرماندهی او این است که نیروها در اختیار انگلیس است در درگیری ما با یهودیان و اسرائیلی‌ها این معادله دوستی نبود. به همین علت ما جنگ را باختیم و این از موضوعات دردناک برای من بود که به علت آن خدا را شکر می کنیم.
این واقعیت ما بود من در زمانی که بچه‌ بودم با ارتش مصر در غزه زندگی کردم گرسنگی و فقر در آن زمان بیداد می کرد.
ما نیزد ارتش می رفتیم و تکه های نان یا که از آن اصافه می آمد می گرفتیم و می‌خوردیم مردم در آن زمان تا این حد نیازمند بودند. این برای آنها معامله بسیار خوبی بود چیز‌هایی که از ارتش زیاد می آمد را بین مردم توزیع می کردند و مردم نیز آنها را می گرفتند. ما در این مراحل با تمام سختی و مراودات های آن زندگی کرده ایم. بعد از آن من فکر کردم که به مدرسه باز گردم به همین علت ابتدا در غزه ساکن شدیم.

احمد منصور: در حالیکه سخن احمد یاسین را قطع کرد گفت: یعنی بعد از نکبت از روستا به غزه منتقل شدی؟

احمد یاسین: در ابتدا به علت هواپیماهای اسرائیلی از روستا به منطقه عقلان رفتیم در مرحله بعد به باغ های منطقه جنوب رفتیم سپس از منطقه باغ‌های انگور که در جنوب الجورة یا نزدیک به منطقه الجبلیه بود مهاجرت کرد و مستقیما به غزه رفتیم در آنجا در جنگلی که در منطقه الفرنیره بود و الان به نام العنه یا منطقه سیاهانه خوانده می شود. ساکن شدیم. مدتی در آنجا ماندیم سپس به منطقه او مدین در نزدیکی دشت غزه رفتیم شرایط زندگی در آنجا سخت و دشوار بود و ما سختی‌های زیادی در آنجا متحمل شدیم. با وجود سرماه و زمستان خانه ای از کاه بنا کردیم و در آنجا اقامت نمودیم. به این صورت بود که خداوند ما را محافظت کرد.

احمد منصور: یا خانواده تنها به تنهایی این مهاجرت را انجام دادید یا خانواده های دیگری نیز در این مهاجرت همراه شما بودند؟

احمد یاسین :متوجه نشدم ؟

احمد منصور: آیا به صورت دسته جمعی مهاجرت کردید یا تنها با خانواده تان رفتید؟

احمد یاسین: این مهاجرت دسته جمعی بود تمام ساکنان منطقه الجودة از طریق دریا مهاجرت کردند آنها، اسباب اثاثیه خود را در کشتی ها گذاشتند و آنها را به غزه بردند بار دیگر بر گشتند و بقیه لوازم خود را نیز بردند. ما نیز مانند سایر مردم از دریا برای انتقال وسائل و مهاجرت به غزه استفاده کردیم ما در سال 49 و اوائل در غزه ساکن شدیم ؟ می کنم که در این سالها بود که من به مدرسه رفتم.

احمد منصور: در این زمان پدرتان مرحوم شد.

احمد یاسین: پدرم پیش از این مرده بود.

احمد منصور: و مادرتان از شما مراقبت می کرد.

احمد یاسین: نه... البته مادرم به طبع همراه ما بود.

احمد منصور: درباره برادرانت صحبت نکردی؟

احمد یاسین: برادر بزرگم سرپرستی خانواده را بر عهده داشت ، بعد از اینکه او خسته شد برادر دوم نیز با او در کاری که در دریا انجام می داد همراهی کرد. اوضاع در آن زمان بد بود چون دریا ممنوع الصید بود هر کسی نباید به آن نزدیک می شد. این به خاطر ترس از درگیری‌های با یهودیان و یا حمل اسلحه بود ما به صورت پنهانی در نزدیکی ساحل به دریا می رفتیم یا چند قطعه ماهی بگیریم و مقدار کمی ماهی صید کنیم و با فروش آنها در ساحل زندگی خود را بگذارنیم.

*احمد منصور: در بین برادرانتان چندمین پسر بودید؟

*احمد یاسین: من از پدر و مادرم دو برادر دیگر نیز دارم یعنی ما سه پسر بودیم و من کوچکترین آنها بودم یک خواهر از پدر و مادر خودم داشتیم یعنی ما سه پسر و یک دختر بودیم. همچنین من دو برادر ناتنی از زن دیگر پدرم نیز دارم که آنها الان زنده هستند. علاوه بر این یک خواهر از همسر سابق پدرم که متوفی شده است دارم اینها تقریبا تعداد افراد خانواده ای است که من در آن زندگی کرده ام.

*احمد منصور: در این زمان با ماهیگیری زندگی می کردید؟

*احمد یاسین: من خودم در دوران ماهیگیری نبودم من در دوران کودکی فقط در مدرسه بودم البته صید می کردم یعنی صید را دوست دارم من دوست داشتم که پرندگان و گنجشکان و حیواناتی از این قبیل را شکار کنم. این کار در آن زمان در الجورة تفریحی بود. ما از صبح تا عصر به دنبال ... می رفتیم و با تله گنجشکهایی که به لانه شان می رفتند را صید می کردیم.

*احمد منصور: در زمان کودکی...

*احمد یاسین: بسیار لذت بخش بود که به دنبال پرندگان بروی و آنها را شکار کنی و کدام از ما روز خود را اینگونه سپری می کردم و دانست چه بر سرش خواهد آمد.
بار دیگر راهی مدرسه شدم در آنجا مدرسه انصراط رفتم درس خواندن در انصراط به این علت بود که نزدیکترین مناطق به ما و غزه بود اما در آنجا تقریبا یک ماه درس خواندم سپس مدرسه را ترک کردم و بار دیگر به غزه بازگشتیم اوضاع اقتصادی در آن زمان بسیار مشکل بود و اصلا نمی شد زندگی کرد در غزه من کار در یک رستوران را شروع کردم. من در رستوران ؟ در بندر مشغول به کار شدم در آن زمان و در یک سالی که در این رستوران کار می کردم دوران خوشی داشتم نا یک سال آنجا کار کرد. اواخر سال 49 و اوایل 50 بار دیگر به مدرسه رفتم در آنجا تمام بچه‌های محله خود را دیدم که به کلاش چهارم می رفتند.
خیلی سعی کردم که به کلاس پنجم بروم نمی خواستم با آنها بار دیگر در کلاس چهارم درس بخوانم بعد از مدتی دوری از درس بار دیگر به کلاس چهارم رفتم دو سه سالی بود که درس را کنار گذاشته بودم این تاخیر برای عمر من بسیار زیاد بود.

*احمد منصور: بچه هایی که با تو درس می خواندند هم سن و سال تو بودند

*احمد یاسین: بعضی از آنها هم سن من بودند و بعضی دیگر کوچکتر یا بزرگتر از من بودند. مهاجرت ما را با این شکل در آورده بود. من کلاس چهارم و پنجم را در تابستان سال 52 19به پایان رساندم. در آن زمان روزی به دریا رفتم . به همراه برخی از دوستان به دریا می رفتم و با آنها بازی می کردم. ناگهان روی زمین غلت خوردم بعد از آن گردم پیچ خورد و شکست. بدون امکان هیچگونه حرکتی به روی زمین افتادم. گمان می کنم این حادثه در تاریخ 15/7/52 روی داد. اول به بیمارستان منتقل شدم .بعد از آن به خانه رفتم و سپس به بیمارستان بازگشتم .اقدامات پزشکی متفاوتی را انجام دادند. گچ بر روی گردن 45 روز طول کشید در ابتدا اصل نمی توانستم حرکت کنم بعدها کم کم حرکت‌هایم آغاز شد و توانستم کم کم به وی پاهایم بایستم کم کم توانستم راه بروم البته راه رفتن ضعیف بود بطوریه که اگر شنی زیر پایم می ماند به زمین می افتادم.
الحمد الله بعد از 45 روز از بیمارستان مرخص شدم و گچ را از گردنم باز کردم و در سال 52 بار دیگر به مدرسه بازگشتم و در کلاس ششم به تحصیل پرداختم. البته خیلی ضعیف بودم و اگر می خواستم قلم در دست بگیرم نمی توانستم. همچنین با ضعف شدیدی راه می رفتم.
تحصیلات ابتدایی و راهنمایی به این ترتیب به پایان رسید. سپس برای ادامه تحصیلات دبیرستان ابتدا به مدرسه امام شاغل و بعد به مدرسه الکرمل رفتم.

*احمد منصور: می توانستید در این مرحله راه بروید و تحرک داشته باشید؟

*احمد یاسین: بله راه می رفتم.

*احمد منصور: به همان صورت ضعیفی که به آن اشاره کردید؟

*احمد یاسین: در آن زمان با پای پیاده به مدرسه می رفتم و پیاده هم باز می گشتم آن موقع امکانات حمل و نقل نبود پیاده به مدرسه امام شافعی می رفتم و بر می گشتم، بعد از آن هم که به مدرسه الرمال که امروزه الکرمل خوانده می شود رفتم. مقطع دبیرستان را در دبیرستان فلسطین به پایان رساندم گزینه‌های بعد از آن طبعا در کار یا ادامه تحصیل خلاصه می شد. من در قاهر قبول شدم اما امکانات مادی برای اینکه به درس خواندن بپردازدم نبود. به همین علت کار را انتخاب کردم. البته آن کار مرا اندکی خسته می کرد. چون من به محض خستگی و احساس نیاز به زمین می افتادم .

*احمد منصور: این کارها بعد از دبیرستان بود؟

*احمد یاسین: نه الحمد الله در دبیرستان وضعیتم خوب بود. در نوار غزه فارغ التحصیل های زیادی بودند که بی کار هم بودند. عده ای فارغ التحصیل بازرگانی و عده ای فارغ التحصیل کشاورزی بودند. عده ای هم فارغ التحصیل آکادمی تربیت معلم بودند.همه مردم تلاش می کردند که روزی شان را تامین بکنند اما این حکومت بود که می‌توانست به افراد شغل بدهد یا آن ها را محروم کند. به همین خاطر در آزمونی که با حضور 1500نفر برگزار شد شرکت کردم و بحمد الله یکی از نفرات برتر شدم و به همین علت باید مرا برای کار انتخاب می کردند.
محمود الشابی در آن زمان مشاور حاکم محلی بود به من گفت تو انتخاب نمی شوی. گفتم چرا؟ گفت برای اینکه تو به درد تدریس نمی خوری .گفتم خوب می توانی مرا به عنوان دفتردار انتخاب کنی. گفت نه! این آزمون تدریس بود اگر می خواهی دفتردار شوی باید در آزمون دفترداری شرکت کنی. او صراحتا گفت که ما از تو برای کاری استفاده نمی کنیم و من گفتم هر طور دوست داری .

*احمد منصور: وضعیت سیاسی اجتماعی و زندگی مردم غزه در آن زمان چگونه بود؟

*احمد یاسین: وضعیت آنان مانند یک ملت آواره بود. غزه مانند یک زندگان بزرگ بود که مردم در آنجا از طریق کمک هایی که از مصر می رسید و کارهایی که دولت مصر برای آنها ایجاد می کرد به زندگی خود ادامه می دادند. غیر از اینها چیزی دیگری نبود مردم آنجا محاصره بودند و هیچ امکانات مادی نبود. به همین علت به این فکر افتادم که از آنجائیکه هیچ کاری در غزه نبود به مصر بروم در همین وقت الشابی کسی را پیش من فرستاد و گفت که فردا می خواهم تو را ببینم در این موقع که این فرد را فرستاد به او گفتم که من می خواهم کار کنم. به هر حال در مدرسه پیش او رفتم او از من استقبال کرد و در کنارم نشست و گفت: پسرم مبارک باشد تو انتخاب شدی به او گفتم متشکرم.

*احمد منصور: چه سالی بود به یاد دارید؟

*احمد یاسین: سال 58 بود تابستان 58 بود من به او گفتم متشکرم. او گفت: از من تشکر نکن چون من تو را انتخاب نکردم. اگر می خواهیم از کسی تشکر کنی از حاکم تشکر کن چون هنگامی که پرونده تو را برایش بردم به او گفتم این مرد مریض است و تدریس برایش مفید نیست او گفت پس چرا درس خوانده و برای چه در امتحان موفق شده است و ... نه او انتخاب می شود و برای او آرزوی شفا می کنیم. به این شکل بودکه تو را انتخاب کردند.

*احمد منصور: هر چه خدا بخواهد همان می شود.

*احمد یاسین:من این داستان را به ظرافت بیان کردم که چطور حاکمی می توانست که دستوری مغایر با قانون صادر کند و کسی را که در امتحان موفق شده بود را به میل خودشان از رسیدن به شغلش منع کنند. گرچه آنها می خواستند از من عبور کنند اما به حمد الهی من کار خودم را 4/10/58 شروع کردم.

*احمد منصور: یعنی شما کارتان را به عنوان معلم از 4 اکتبر سال 1958 در نوار غزه آغاز کردید.

*(1)-در ادبیات عمومی عرب، از اشغال اراضی فلسطینی در جنگ 1948 با عنوان «نکبت» یا « نکبت اول» یاد می شود و شکست 1967 با نام «نکبت دوم» شناخته می شود.


دسته ها : سیاست
شنبه 1387/12/24 8:35
X