چیست این کوزه ی تن ِ محصور ِ ما ! واند آن « آب ِ حواس شور ما » !
ای خداوند این خُم و کوزه ی مرا در پذیر از « فضل الله اشتری »
کوزه ای با پنج لوله ، پنج حس پاک دار این آب را از هر نجس
تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر تا بگیرد کوزۀ ما خوی بحر
بیایید به انسان بنگریم و به انسان بیندیشیم ، که اندیشیدن سرآغاز هر تلاشی است. بیایید انسان را آن گونه که می تواند باشد، نه آنگونه که هست ، مطرح کنیم. بیایید با دیدی وسیع تر و ابعادی گسترده تر به حیات آدمی بنگریم. بیایید از بازیگری های چند گانه ی خود در قلمرو هستی بکاهیم تا به تماشاگری حیات واقعی انسان ها بپردازیم.
بیایید تا قبل از اینکه طومار حیاتمان برچیده شود کمی هم در باره ی حقیقت حیات و مرگ بیندیشیم . مگر نه اینست که به هر چه بیندیشیم در قلمرو زندگی است، پس چرا در باره ی « خود ِ زندگی » نمی اندیشیم ؟! براستی عجیب است که انسان به همه چیز می اندیشد جز به زندگی خودش .
اگر حیات را جدی می گرفتیم و در جستجوی یافتن فلسفه ای برای آن می بودیم. اگر « هدف ِ زندگی » را « وسیله ی زندگی » تلقی نمی کردیم و شئون زندگی را نیز هدف قرار نمی دادیم. اگر می کوشیدیم تا فلسفۀ حیات را پشتوانه ای برای « وجدان و امور درونی » - که سرآغاز هر گونه انسان سازی است - قرار دهیم .
اگر ماده و ماده گرائی را « منشاء هر گونه تلاش فکری و عملی » نمی دانستیم . اگر نمی کوشیدیم تا تمامی جهات و مظاهر زندگی را با « اصالت ماده » توجیه کنیم .
اگر متفکرین بزرگ تاریخ می کوشیدند تا « طعم واقعی ِ حیات ِ ایده آل » را به انسان های نابسامان قرون و اعصار بچشانند. اگر دمی به خود می آمدیم و این چنین با اصول ثابت طبیعت انسانی ، که در قلمروهای سه گانه ی« فردی ، اجتماعی و الهی » قرار گرفته و جلوه گاه حیات اصیل آدمی است ، بازی نمی کردیم .
و اگر انسان در سیر تاریخ می کوشید تا حیات ایده آل را برای خود مطرح کند ، هرگز با این همه بن بست برخورد نمی کرد : بن بست اضطراب ، نابسامانی های فکری و روانی، فقر و جنایت و ...
پژوهشگران علوم اجتماعی کوشیده اند تا تمامی مسائل فوق را با مبانی افتصادی و اجتماعی « توجیه » کنند. اما اگر این دانشمندان زحمتی به خود می دادند و به بررسی « طبیعت ِ انسانی » و « امکانات وجودی انسان » می پرداختند ، در می یافتند که منشاء بسیاری از نابسامانی های فردی و اجتماعی به این موضوع مربوط است که : انسان امروزی نمی داند اصلا چرا و برای چه زندگی می کند؟ از کجا آمده و برای چه آمده و به کجا می رود.
آیا مگر سوالاتی اصیل تر از این سوالات هم یافت می شود؟ از کجا آمده ایم ؟ برای چه آمده ایم ؟ به کجا می رویم ؟
سوال اول مربوط به «منشاء زندگی » ، سوال دوم مربوط به «فلسفۀ زندگی» ، و سوال سوم مربوط به « سرانجام زندگی » یا « فلسفۀ مرگ » است