«دربيانمبارزتحضرتابىعبداللّهالحسين(علیهالسّلام)
وشهادتآنمظلوم»



از بعضى ارباب مَقاتل نقل است كه چون حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) نظر كرد هفتاد و دو تن از ياران و اهل بيت خود را شهيد و كشته بر روى زمين ديد عازم جهاد گرديد، پس به جهت وداع زنها رو به خيمه كرد و پردگيان سرادق عصمت را طلبيد و ندا كرد: اى سكينه ، اى فاطمه ، اى زينب ، اى امّ كلثوم !

 «عَلَيْكُنَّ مِنّى السَّلامُ»


پس حضرت سكينه(علیهاالسّلام) عرض كرد: يا اَبَة !اسْتَسْلَمْتَ لِلْموْتِ؟ اى پدر! آيا تن به مرگ داده اى ؟ فرمود: چگونه تن به مرگ ندهد كسى كه ياور و معينى ندارد! عرض كرد: ما را به حرم جدّمان بازگردان ، حضرت امام حسین(علیه السلام) در جواب بدين مثل تمثّل جست:


«هَيْهاتَ لَوتُرِكَ اْلقَطالَنامَ»


اگر صيّاد از مرغ قَطا دست بر مى داشت آن حيوان در آشيانه خود آسوده مى خفت. كنايت از آنكه اين لشكر دست از من نمى دارند، و نمى گذارند كه شما را به جائى بَرَم ، زنها صدا به گريه بلند كردند، حضرت امام حسین(علیه السلام) ايشان را ساكت فرمود. و گويند كه آن حضرت رو به حضرت امّ كلثوم(علیهاالسّلام) نمود و فرمود:

اوُصيكِ يا اُخَيَّةُ بِنَفْسِكِ خَيْراً وَ اِنّى بارِزٌ اِلى هؤُلاءِ القَوْم. (۱)


 

مؤ لّف گويد: كه مصائب حضرت امام حسین(علیه السلام) تمامى دل را بريان وديده را گريان مى كند لكن مصيبت وداع شايد اثرش زيادتر باشد خصوص آن وقتى كه صبيان و اطفال كوچك از آن حضرت يا از بستگانش كه به منزله اولاد خود آن حضرت بودند دور او جمع شدند و گـريه كردند.
و شاهد بر اين آن است كه روايت شده چون حضرت امام حسین(علیه السلام) به قصر بَنى مُقاتل رسيد و خيمه عبيداللّه بن حُرّ جُعْفى را ديد، حَجّاج بن مسروق را فرستاد به نزد او و او را طلبيد و او نيامد خود حضرت به سوى او تشريف برد.از عبيداللّه بن حُرّ نقل است كه وارد شد بر من حسین(علیه السلام) و محاسنش مثل بال غُراب سياه بود، پس نديدم احدى را هرگز نيكوتر از او نه مثل او كسى را كه چشم را پر كند، و رقّت نكردم هرگز مانند رقّتى كه بر آن حضرت كردم در وقتى كه ديدم راه مى رفت و صِبيانش در دورش بودند. انتهى .


و مؤ يد اين مقال حكايت ميرزا يحيى ابهرى است كه درعالم رؤ يا ديد علاّمه مجلسى(رحمه اللّه) در صحن مطّهر حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) در طرف پايين پا در طاق الصّفا نشسته مشغول تدريس است ، پس مشغول موعظه شد و چون خواست شروع در مصيبت كند كسى آمد و گفت حضرت صدّيقه طاهره(عليهاالسّلام) مى فرمايد:


«اُذْكُرِ اْلمَصاَّئبَ اْلمُشْتَمِلَة عَلى وِداعِ وَلَدِى الشَّهيدِ»
ذكر بكن مصائبى كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد.

 

علاّمه مجلسى(رحمه اللّه) نيز مصيبت وداع را ذكر كرد و خلق بسيارى جمع شدند و گريه شديدى نمودند كه مثل آن را در عمر نديده بودم. (۲)


فقير گويد: كه در همان مبشره نوميّه است كه حضرت امام حسین(علیه السلام) با وى فرمود:

«قُولوُالاَ وْليائِنا وَاُمَنائِنا يَهْتَمُّونَ فى اِقامَةِ مَصاَّئِبِنا»
بگوييد به دوستان و اُمناى ما كه اهتمام بكنند در اقامه عزا و مصيبتهاى ما.



بالجمله ؛از حضرت امام محمّد باقر(عليه السّلام) روايت است كه حضرت امام حسین(علیه السلام) در روز شهادت خويش طلبيد دختر بزرگ خود فاطمه را وعطا فرمود به او كتابى پيچيده و وصيّتى ظاهره وجناب على بن الحسين عليه السّلام مريض بود و فاطمه آن كتاب را به على بن الحسين(عليه السّلام) داد پس آن كتاب به ما رسيد.
در (اثبات الوصيّة ) است كه حضرت امام حسین(علیه السلام) حاضر كرد على بن الحسين(عليه السّلام) را و آن حضرت عليل وبیمار بود پس وصيّت فرمود به او به اسم اعظم و مورايث انبياء عليهماالسّلام و آگاه نمود او را كه علوم و صُحُف و مَصاحف و سلاح را كه از مواريث نبوّت است نزد اُمّ سَلَمَه(رضى اللّه عنها) گذاشته و امر كرده كه چون امام زين العابدين(عليه السّلام) برگردد به او سپارد. (۳)


در (دعوات راوندى ) از حضرت امام زين العابدين(عليه السّلام) روايت كرده كه فرمود: پدرم مرا در بر گرفت و به سينه خود چسبانيد در آن روز كه كشته شد والدِّماَّءُ تَغْلي و خونها در بدن مباركش جوش مى خورد، و فرمود: اى پسر من ! حفظ كن از من دعائى را كه تعليم فرمود آن را به من فاطمه(عليهاالسّلام) و تعليم فرمود به او رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و تعليم نمود به آن حضرت جبرئيل از براى حاجت مهم و اندوه و بلاهاى سخت كه نازل مى شود و امر عظيم و دشوار و فرمود بگو:


بِحَقِّ يس وَاْلقُرآنِ اْلحَكيمِ وَبِحَقِّ طه واْلقُرآن الْعَظيمِ يامَنْ يَقْدرُعَلى حَوائجِ
السّائِلينَ يا مِنْ يَعْلَمُ ما فىِ الضَّميرَ يا مُنَفّسَ عَنِ اْلمَكْروُبينَ
يا مُفَرّجَ عَنِ اْلَمغْمُومينَ يا راحِمَ الشَّيْخِ اْلكَبيرِ يا
رازِقَ الطِّفْلَ الصَّغيرِ يا مَنْ لا يَحْتاجُ اِلَى
التَّفْسي وَصَلِّ عَلى مُحَمَّدًوَآلِ مُحَمَّدٍ
وَافعَلْ بى كَذاوَكَذا.
(۴)



راوى گفت : پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) به نفس نفيس عازم قتال شد. امام زين العابدين(عليه السّلام) چون پدر بزرگوار خود را تنها و بى كس ديد با آنكه از ضعف و ناتوانى قدرت برداشتن شمشير نداشت راه ميدان پيش گرفت، امّ كلثوم(عليها السّلام) از قفاى او ندا در داد كه اى نور ديده بر گرد، حضرت سجاد(عليه السّلام) فرمود كه اى عمّه دست از من بردار و بگذار تا پيش روى پسر پيغمبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) جهاد كنم ، حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) به امّ كلثوم(عليها السّلام) فرمود كه باز دار او را تا كشته نگردد و زمين از نسل آل محمّد(عليهم السّلام) خالى نماند.


بالجمله ؛ حضرت امام حسین(علیه السلام) در چنين حال از محبّت امّت دست باز نداشت و همى خواست بلكه تنى چند به راه هدايت در آيد و از آن گمراهان روى برتابد. لاجرم ندا در داد كه آيا كسى هست كه ضرر دشمن را از حرم رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بگرداند؟ آيا خدا پرستى هست كه در باب ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسى هست كه اميد ثواب از خدا داشته باشد و به فرياد ما برسد؟ آيا معينى و ياورى هست كه به جهت خدا يارى ما كند؟ زنها كه صداى نازنينش را شنيدند به جهت مظلومى او صدا را به گريه و عويل بلند كردند. (۵)

 

پس حضرت امام حسین(علیه السلام) مقابل آن قوم ايستاد و در حالتى كه شمشير خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانى دنيا شسته و يك باره دل به شهادت و لقاى خدا بسته و اين اشعار را قرائت مى فرمود: اَنَا ابْنُ علي الّطُهْرِ مِنْ آلِ هاشمٍ ... (۶)

 


پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) مبارز طلبيد و هر كه در برابر آن فرزند اسداللّه الغالب مى آمد او را به خاك هلاك مى افكند تا آنكه كشتار عظيمى نمود و جماعت بسيار از شجاعان و اَبطال رِجال را به جهنّم فرستاد، ديگر كسى جرئت ميدان آن حضرت نكرد.
پس حمله بر ميمنه نمود و فرمود:


       الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعارِ 
                                   وَالْعارُ اَوْلى مِنْ دُخُولِ النّار
 

 

پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) حمله بر ميسره كرد و فرمود:

اَنَا الْحُسَـيْنُ بَنْ عَــلِي 
آلَيْـتُ اَنْ لا اَنْثَني
 
اَحْمي عَيالاتِ اَبي 
امْضي عَلى دين النّبي
(۷)
 

بعضى از رُوات گفته : به خدا قسم ! هرگز مردى را كه لشكرهاى بسيار او را احاطه كرده باشند و ياران و فرزندان او را به جمله كشته باشند و اهل بيت او را محصُور و مستاءصل ساخته باشند، شجاعتر و قوىّ القلب تر از حضرت امام حسین(علیه السلام) نديدم ؛ چه تمام اين مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگى و كثرت حرارت و بسيارى جراحت و با وجود اينها، گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هيچ گونه آلايش ‍ تزلزل در ساخت وجودش راه نداشت و با اين حال مى زد و مى كُشت ، و هنگامى كه اَبطال رِجال بر او حمله مى كردند چنان بر ايشان مى تاخت كه ايشان چون گلّه گرگ ديده مى رميدند و از پيش روى آن فرزند شير خدا مى گريختند، ديگر باره لشكر گرد هم در مى آمدند و آن سى هزار نفر پشت با هم مى دادند و حاضر به جنگ او مى شدند، پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) بر آن لشكر انبوه حمله مى افكند كه مانند جَراد مُنْتَشر از پيش او متفرّق و پراكنده مى شدند و لختى اطراف او از دشمن تهى مى گشت . پس، از قلب لشكر روى به مركز خويش مى نمود كلمه مباركه لاحَوْلَ وَلا قوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ را تلاوت مى فرمود. (۸)



ابن شهر آشوب و غيره نقل كرده اند كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) يكهزار و نُهصد و پنجاه تن از آن لشكر را به دَرَك فرستاده سواى آنچه را كه زخمدار و مجروح فرموده بود. اين وقت ابن سعد لعين بدانست كه در پهن دشت آفرينش هيچ كس را آن قوّت و توانائى نيست كه با حضرت امام حسین(علیه السلام) كوشش كند و اگر كار بدين گونه رود آن حضرت تمام لشكر را طعمه شمشير خود گرداند. لاجرم سپاهيان را بانگ بر زد و گفت: واى بر شما! آيا مى دانيد كه با كه جنگ مى كنيد و با چه شجاعتى رزم مى دهيد اين فرزند اَنْزَع البَطين غالب كلّ غالب على بن ابى طالب(عليه السّلام) است، اين پسر آن پدر است كه شجاعان عرب و دليران روز گار را به خاك هلاك افكنده . همگى همدست شويد و از هر جانب براو حمله آريد:


اَعْياهُمْ اَنْ يَنالوُهُ مُبارَزَةً 
فَصَوَّبُواالرَّاْىَ لَمّا صَعَّدُوا الفِكَرا
اَنْ وَجَّهُـوا نَحْوَهُ فىِ الْحَـرْبِ اَرْبَعَهً 
الـسَّـيْفَ وَ السَّـهـْمَ وَ الْخِـطِّىَّ وَ الحَـجـَرا

 

پس آن لشكر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تيراندازان كه عدد آنها چهار هزار به شمار مى رفت تيرها بر كمان نهادند و بسوى حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) رها كردند.


پس دور آن غريب مظلوم را احاطه كردند و مابين او و خِيام اهل بيت حاجز و حائل شدند، و جماعتى جانب سرادق عصمت گرفته. حضرت امام حسین(علیه السلام) چون اين بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود كه اى شيعيان ابوسفيان ! اگر دست از دين برداشتيد و از روز قيامت و معاد نمى ترسيد پس در دنيا آزاد مرد و با غيرت باشيد رجوع به حسب و نسب خود كنيد؛ زيرا كه شما عرب مى باشيد. يعنى عرب غيرت و حميّت دارد. شمر بى حيا روبه آن حضرت كرد و گفت : چه مى گوئى اى پسر فاطمه(سلام الله علیها)؟ فرمود: مى گويم من با شما جنگ دارم و مقاتلت مى كنم و شما با من نبرد مى كنيد، زنان را چه تقصير و گناه است؟ پس منع كنيد سركشان خود را كه متعرّض حرم من نشوند تا من زنده ام. شمر صيحه در داد كه اى لشكر از سراپرده اين مرد دور شويد كه كفوّى كريم است و قتل او را مهيّا شويد كه مقصود ما همين است .


پس سپاهيان بر حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبناك در روى ايشان در آمد و شمشير در ايشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك مى افكند كه باد خزان برگ درختان را، و به هر سو كه روى مى كرد لشكريان پشت مى دادند. پس، از كثرت تشنگى راه فرات در پيش گرفت، كوفيان دانسته بودند كه اگر آن جناب شربتى آب بنوشد ده چندان از اين بكوشد و بكشد. لاجرم در طريق شريعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هر گاه حضرت امام حسین(علیه السلام) قصد فرات مى نمود بر او حمله مى كردند و او را برمى گردانيدند، اَعْور سلمى و عمروبن حجّاج كه با چهار هزار مرد كماندار نگهبان شريعه بودند بانگ بر سپاه زدند كه حسین(علیه السلام) را راه بر شريعه مگذاريد، آن حضرت مانند شير غضبان بر ايشان حمله مى افكند و صفوف لشكر را بشكافت و راه شريعه را از دشمن بپرداخت و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نيز تشنگى از حدّ افزون داشت سر به آب گذاشت ؛ حضرت فرمود كه تو تشنه و من نيز تشنه ام به خدا قسم كه آب نياشامم تا تو بياشامى ، كَاَنَّه اسب فهم كلام آن حضرت كرد، سر از آب برداشت يعنى در شُرب آب من بر تو پيشى نمى گيرم، پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)فرمود: آب بخور من مى آشامم و دست فرا برد و كفى آب بر گرفت تا آن حيوان بياشامد كه ناگاه سوارى فرياد برداشت كه اى حسين! تو آب مى نوشى و لشكر به سراپرده ات مى روند و هتك حرمت تو مى كنند.


چون آن معدن حميّت و غيرت اين كلام را از آن ملعون شنيد آب از كف بريخت و به سرعت از شريعه بيرون تاخت و بر لشكر حمله كرد تا به سرا پرده خويش رسيد معلوم شد كه كسى متعرّض خِيام نگشته و گوينده اين خبر مَكرْى كرده بوده . پس دگر باره اهل بيت را وداع گفت، اهل بيت همگان با حال آشفته و جگرهاى سوخته و خاطرهاى خسته و دلهاى شكسته در نزد حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) جمع آمدند و در خاطر هيچ آفريده صورت نبندد كه ايشان به چه حالت بودند و هيچ كس نتواند كه صورت حال ايشان را تقرير يا تحرير نمايد.


  مـن از تحرير اين غــم ناتـوانم 
                                 كه تصويرش زده آتش به جانم
 
  تو را طاقـت نباشـد از شـنيـدن
                                 شـنـيـدن كـى بـود مـانند
ديـدن


 
بالجمله ؛ ايشان را وداع كرد و به صبر و شكيبائى ايشان را وصيّت نمود و فرمان داد تا چادر اسيرى بر سر كنند و آماده لشكر مصيبت و بلا گردند، و فرمود بدانيد كه خداوند شما را حفظ و حمايت كند و از شرّ دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خير كند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نِعَم و كرم مُزد و عوض كرامت فرمايد، پس زبان به شكوه مگشائيد و سخنى مگوئيد كه از مرتبت و منزلت شما بكاهد، اين سخنان بفرمود و روبه ميدان نمود.


پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) عنان مركب به سوى ميدان بگردانيد و بر صف لشكر مخالفان تاخت مى زد و مى انداخت و با لب تشنه از كشته پشته مى ساخت و مانند برگ خزان سرهان آن منافقان را بر زمين مى ريخت و به ضرب شمشير آبدار خون اشرار و فجّار را با خاك معركه مى ريخت و مى آميخت، لشكر از هر طرف او را تيرباران نمودند، آن حضرت در راه حق آن تيرها را بر رو و گلو و سينه مبارك خود مى خريد و از كثرت خدنگ كه بر چشمه هاى زره حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) نشست سينه مباركش چون پشت خارپشت گشت.


و به روايت منقوله از حضرت باقر(عليه السّلام) زياده از سيصد و بيست جراحت يافت و زيادتر نيز روايت شده و جميع آن زخمها در پيش روى حضرت امام حسین(علیه السلام) بود، در اين وقت حضرت از بسيارى جراحت و كثرت تشنگى و بسيارى ضعف و خستگى توقف فرمود تا ساعتى استراحت كرده باشد كه ناگاه ظالمى سنگى انداخت به جانب آن حضرت، آن سنگ بر جبين مباركش رسيد و خون از جاى او بر صورت نازنينش جارى گرديد. حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) جامه خويش را برداشت تا چشم و چهره خود را از خون پاك كند كه ناگاه تيرى كه پيكانش زهرآلوده و سه شعبه بود بر سينه مباركش و به قولى بر دل پاكش رسيد و آن سوى سر به در كرد و حضرت در آن حال گفت :


بِسْمِ اللّهِ وَ باللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.


آنگاه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) رو به سوى آسمان كرد و گفت : اى خداوند من! تو مى دانى كه اين جماعت مى كشند مردى را كه در روى زمين پسر پيغمبرى جز او نيست . پس دست بُرد و آن تير را از قفا بيرون كشيد و از جاى آن تير مسموم مانند ناودان خون جارى گرديد، حضرت امام حسین(علیه السلام) دست به زير آن جراحت مى داشت چون از خون پر مى شد به جانب آسمان مى افشاند و از آن خون شريف قطره اى بر نمى گشت ، ديگر باره كف دست را از خون پر كرد و بر سر و روى و محاسن خود ماليد و فرمود كه با سر روى خون آلوده و به خون خويش خضاب كرده ، جدّم رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را ديدار خواهم كرد و نام كشندگان خود را به او عرضه خواهم داشت. (۹)


اين وقت ضعف و ناتوانى بر حضرت امام حسین(علیه السلام) غلبه كرد و از كارزار باز ايستاد و هر كه به قصد او نزديك مى آمد يا از بيم يااز شرم كناره مى كرد و برمى گشت . تا آنكه مردى از قبيله كنده كه نام نحسش مالك بن يسر(۱۰) بود به جانب حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشير ضربتى بر سر مباركش زد كلاهى كه بر سر مقدس آن حضرت بود شكافته شد و شمشير بر سر مقدسش رسيد و خون جارى شد به حدى كه آن كلاه از خون پرشد .


حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)  در حق او نفرين كرد و فرمود: بااين دست نخورى ونياشامى و خداوندترابا ظالمان محشور كند. پس آن كلاه پر خون را از فرق مبارك بيفكند و دستمالى طلبيد و زخم سر را ببست و كلاه ديگر بر سر گذاشت و عمامه بر روى آن بست . مالك بن يسر آن كلاه پر خون را كه از خز بود بر گرفت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خويش برد و خواست او را از آلايش خون بشويد زوجه اش اُمّ عبدالله بنت الحرّالبدّى كه آگه شد بانگ بر او زد كه در خانه من لباس ماءخوذى فرزند پيغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را مى آورى ؟ بيرون شو از خانه من خداوند قبرت را از آتش پر كند. و پيوسته آن ملعون فقير و بد حال بود و از دعاى حضرت امام حسین(علیه السلام) هر دو دست او از كار افتاده بود و در تابستان مانند دو چوب خشك مى گرديد و در زمستان خون از آنها مى چكيد و بر اين حال خسران مآل بود تابه جهنم واصل شد .

 


شيخ مفيد(رحمه اللّه) فرموده كه رجّاله حمله كردند از يمين و شمال بر كسانى كه باقيمانده بودند با حضرت امام حسین(علیه السلام) پس ايشان را به قتل رسانيدند و باقى نماند با آن حضرت جز سه نفر يا چهارنفر.


سيدبن طاوس(رحمه اللّه) (۱۱) و ديگران فرموده اند كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) فرمود: بياوريد براى من جامه اى كه كسى در آن رغبت نكند كه آن را در زير جامه هايم بپوشم تا چون كشته شوم و جامه هايم را بيرون كنند آن جامه را كسى از تن من بيرون نكند. پس جامه اى برايش حاضر كردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ مى افتاد آن را نپوشيد، فرمود اين جامه اهل ذلّت است جامه ازاين گشادتر بياوريد ؛ پس جامه وسيعتر آوردند آنگاه در پوشيد.و به روايت سيد(رحمه اللّه) جامه كهنه آوردند حضرت امام حسین(علیه السلام) چند موضع آن را پاره كرد تا از قيمت بيفتد و آن را در زير جامه هاى خود پوشيد.


 فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ
چون شهيد شد آن كهنه جامه را نيز از تن شريفش بيرون آوردند.

 

  لـبـاس كـهـنـه بـپـوشـيد زيـر پيرهنش 
                                     كه تا برون نكند خصـم بد مـنش زتنش
 
  لباس كهنه چه حاجت كه زيرسُمّ ستور
                                     تـنى نـمـاند كـه پـوشـند جامه يا كفنش

 

شيخ مفيد(رحمه اللّه) فرموده كه چون باقى نماند با آن حضرت احدى مگر سه نفر از اهلش يعنى از غلامانش ، رو كرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گرديد، و آن سه نفر حمايت او مى كردند تا آن سه نفر شهيد شدند و حضرت امام حسین(علیه السلام) تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسيده بود سنگين شده بود و با اين حال شمشير بر آن قوم كشيده وايشان را به يمين و شمال متفّرق مى نمود شمر كه خمير مايه هر شر وبدى بود چون اين بديد سواران را طلبيد و امر كرد كه در پشت پيادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)  را تير باران كنند، پس كمانداران آن مظلوم بى كس را هدف تير نمودند و چندان تير بر بدنش رسيد كه آن تيرها مانند خارِ خار پشت بر بدن مباركش نمايان گرديد. اين هنگام حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) از جنگ باز ايستاد و لشكر نيز در مقابلش توقف نمودند، خواهرش حضرت زينب(عليهاالسّلام) كه چنين ديد بر در خيمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود:


وَيْحَكَ يا عُمَر اءَيُقْتَلُ اَبُو عَبْدِ اللّه وَ اَنْتَ تَنْظَرُ اِلَيْهِ!


عمر سعد جوابش نداد. و به روايت طبرى اشكش به صورت و ريش نحسش جارى گرديد و صورت خود را از آن مخدره برگردانيد (۱۲) پس حضرت زينب کبری(عليهاالسّلام) رو به لشكر كرد و فرمود: واى بر شما آيا در ميان شما مسلمانى نيست ؟ احدى او را جواب نداد .


سيدبن طاوس(رحمه اللّه) روايت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت كارزار از او برفت و مثل خارپشت بدنش پر از تير شده بود، اين وقت صالح بن وهب المُزَنى وقت را غنيمت شمرده از كنار حضرت امام حسین(علیه السلام) در آمد و با قوت تمام نيزه بر پهلوى مباركش زد چنانكه از اسب در افتاد وروى مباركش از طرف راست بر زمين آمد (۱۳) در اين حال فرمود:


بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ.


پس حضرت امام حسین(علیه السلام) برخاست و ايستاد.حضرت زينب(عليهاالسّلام) كه تمام توجّهش به سمت برادر بود چون اين بديد از در خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت كه وااخاه و اسيّداهُ وا اهلبيتاهُ اى كاش آسمان خراب مى شد و برزمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد و بر روى بيابانها پراكنده مى شد.


راوى گفت : كه شمربن ذى الجوشن لشكر خود را ندا در داد براى چه ايستاده ايد وانتظار چه مى بريد؟ چرا كار حسین(علیه السلام) را تمام نمى كنيد؟ پس ‍ همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند، حصين بن تميم تيرى بر دهان مباركش زد، ابوايوب غَنَوى تيرى بر حلقوم شريفش زد و زُرْعَه بن شريك بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمى ديگر بردوش مباركش ‍ زخمى زد كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)به روى در افتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهى به مشقت زياد برمى خاست ، طاقت نمى آورد و بر روى مى افتاد تا اينكه سِنان ملعون نيز به برگلوى مباركش فروبرد پس ‍ بيرون آورده و فرو برد در استخوانهاى سينه اش و بر اين هم اكتفا نكرد آنگاه كمان بگرفت وتيرى بر نحر شريف آن حضرت افكند كه آن مظلوم در افتاد. (۱۴)


در روايت ابن شهر آشوب است كه آن تير بر سينه مباركش رسيد پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) برزمين واقع شد، و خون مقدسّش را باكفهاى خود مى گرفت و مى ريخت بر سر خود چند مرتبه . پس عمر سعد گفت به مردى كه در طرف راست او بود از اسب پياده شو وبه سوى حسین(علیه السلام) رو و او را راحت كن . خَوْلى بن يزيد چون اين بشنيد به سوى قتل آن حضرت سبقت كرد و دويد چون پياده شد و خواست كه سر مبارك حضرت امام حسین(علیه السلام)را جدا كند رعد و لرزشى او را گرفت و نتوانست ؛ شمر به وى گفت خدا بازويت را پاره پاره گرداند چرا مى لرزى ؟ پس خود آن ملعون كافر،سر مقّدس آن مظلوم را جدا كرد. (۱۵)


سيّد بن طاوس(رحمه اللّه) فرموده كه سنان بن اَنَس(لَعَنهُ اللّه) پياده شد و نزدحضرت امام حسین(علیه السلام)آمد و شمشيرش را برحلقوم شريفش زد و مى گفت: واللّه كه من سر ترا جدا مى كنم و مى دانم كه تو پسر پيغمبرى و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهترى ، پس سر مقدّسش را بريد! (۱۶)


در روايت طبرى است كه هنگام شهادت حضرت امام حسین(علیه السلام) هر كه نزديك او مى آمد سِنان بر او حمله مى كرد و او را دور مى نمود براى آنكه مبادا كس ديگر سر آن جناب را ببرد تا آنكه خود او سر را از تن جدا كرد وبه خَوْلى سپرد.

 


پس در اين هنگام غبار سختى كه سياه و تاريك بود در هوا پيدا شد وبادى سرخ ورزيدن گرفت و چنان هوا تيره و تارشد كه هيچ كس عين واثرى از ديگرى نمى ديد، مردمان منتظر عذاب و مترّصد عقاب بودند تا اينكه پس از ساعتى هواروشن شد وظلمت مرتفع گرديد.


ابن قولويه قمى(رحمه اللّه) روايت كرده است كه حضرت صادق(عليه السّلام) فرمود:در آن هنگامى كه حضرت امام حسين(عليه السّلام) شهيد گشت ، لشكريان شخصى را نگريستند كه صيحه و نعره مى زند گفتند:بس كن اى مرد!اين همه ناله و فرياد براى چيست ؟ گفت : چگونه صيحه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) رامى بينم ايستاده گاهى نظر به سوى آسمان مى كند و زمانى حربگاه شما را نظاره مى فرمايد، از آن مى ترسم كه خدا را بخواند ونفرين كند و تمام اهل زمين را هلاك نمايد و من هم در ميان ايشان هلاك شوم . بعضى از لشكر باهم گفتند كه اين مردى است ديوانه وسخن سفيهانه مى گويد، و گروهى ديگر كه توّابون آنها راگويند از اين كلام متنبّه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمى بزرگ بر خويشتن كرديم و به جهت خشنودى پسر سُميّه سيّد جوانان اهل بهشت را كشتيم و همان جا توبه كردند و بر ابن زياد خروج كردند و واقع شد از امر ايشان آنچه واقع شد.


راوى گفت : فدايت شوم آن صيحه زننده چه كس بود؟ فرمود:ما او راجز جبرئيل ندانيم. (۱۷)


شيخ مفيد(رحمه اللّه) در (ارشاد) فرموده كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) از دنيا رفت در روز شنبه دهم محرّم سال شصت و يكم هجرى بعد از نماز ظهر آن روز در حالى كه شهيد گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلايا بود به نحوى كه به شرح رفت و سنّ شريف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آن را با جد بزرگوارش ‍ رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بودو سى و هفت سال با پدرش ‍اميرالمؤمنين حضرت علی(عليه السّلام) و با برادرش امام حسن مجتبی(عليه السّلام) چهل و هفت سال و مدّت امامتش بعد از امام حسن مجتبی(عليه السّلام) يازده سال بود، و خضاب مى فرمود با حنا و رنگ و در وقتى كه كشته شد خضاب از عارضش بيرون شده بود. (۱۸)


 

 


 

 

(۱) (المنتخب ) طُريحى ص 438.
(۲) (الفيض القدسى ) محدث نورى . ص 287، تحقيق : سيد جعفر نبوى .
(۳) (اثبات الوصيّة ) مسعودى ص 167، انتشارات انصاريان .
(۴) (دعوات راوندى ) ص 54.
(۵) از كتاب (حدائق الورديه ) نقل است كه چون روز عاشورا، انصار و اصحاب سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيدند حضرت شروع كرد به ندا كردن اَلا ناصِرٌ فَيَنْصُرُنا! زنان و اطفال كه صداى آن حضرت را شنيدند صرخه و صيحه كشيدند.
سعد بن الحرث الانصارى العجلانى و برادرش ابوالحتوف كه در لشكر عمر سعد بودند چون اين ندا شنيدند و صيحه عيالات آن جناب را استماع كردند ميل به جانب آن جناب نمودند و پيوسته مقاتله كردند و جمعى را مقتول و برخى را مجروح نمودند آخر الا مر هر دو شهيد شدند. (شيخ عباس ‍ قمى رحمه اللّه )
(۶) (بحار الانوار) 45/49.
(۷) همان ماءخذ
(۸) (تاريخ طبرى ) 6/245، (بحار الانوار)45/50.
(۹) (بحار الانوار) 45/52 - 53.
(۱۰) در بعضى نسخه ها (بشر) و در ارشاد مفيد (نسر) ذكر شده .
(۱۱) (ارشاد) شيخ مفيد 2/111.
(۱۲) (تاريخ طبرى )6/245
(۱۳) (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف ) ص 229 .
(۱۴) (ارشاد) شيخ مفيد 2/12.
(۱۵) (مناقب ) ابن شهر آشوب 4/120.
(۱۶) (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف ) ص 233.
(۱۷) (كامل الزيارات ) ص 351.
(۱۸) (ارشاد) شيخ مفيد 2/133.


برچسب ها :
 

«السّلامعليکيااباعبداللّهالحسين(ع)»


**
اي نورچشم زهراء(س)،قربان خلق وخويت **
                                     ** بـنـمـا اجـازه تـا مـن، بــوسـم اخـا گـلـويـت **

** خواهـر خـون جـگـر و خستـه دل زار توام **
                                     ** حــافــظ ســنـگــر خــونــيـن تـو و يـار توام **

** آهـسـتـه رو به مـيـدان، اي مهـربان برادر **
                                     ** اي تـشـنه لب حسينم، بنگر به حال خواهر **

** از پـي ات، نـالـه طــفــلان حــرم را بـشـنـو **
                                     ** سوي گرگان بلا، يوسف زهـراء(ع) تو مرو **

** بر تن کفن نمودي، اين کـهـنـه پـيـراهن را **
                                     ** کي در امان ز دشـمن، ماند تو را کـفـن را **

** مـي دوم از پـي ات اي مـاه سـپـهـر دل من **
                                     ** ترسم از بعـد تو تـاريـک شـود مـحـفـل من **

** شد تيـره روز روشن، در ديدگان زيـنـب(س) **
                                     ** بـا رفـتـنـت بــرادر، جـانـم رسـيـده بـر لــب **

** بي تو از کــربــبــلاء، گو به کـجـا رو ببرم **
                                     ** ديدي اي کشـته ز قـتـل تو چه آمـد به سرم **

** يا حسيـن(ع) ياحسيـن(ع)، عاشـق رويت منم **
                                     ** يا حسيـن(ع) ياحسيـن(ع)، ديده به سويت منم **

 

 

منبع شعر: کتاب زمزمه هاي حاج احمد دلجو، ص72.

 

برچسب ها :

« مبارزات و شجاعت حضرت امام حسین(علیه السلام)»

در ملهوف «ولقد کان یحمل فیهم وقد تکملوا ثلاثین الفا ... » پس حضرت امام حسین(علیه السلام) کمر شهادت برمیان بست و به قدم یقین و ایمان و از روی شوق لقای خداوند عالمیان رو به آن کفار و منافقان آورد و مفاخر و مناقب خود را به رجز اداء می نمود و مبارز میطلبید و هر که در مقابل آن فرزند اسدالله الغالب می آمد او را بر خاک هلاک میانداخت.چون دیگر کسی جرات نمیکرد که به مبارزه در مقابل آنحضرت درآید آن شیرخدا به میمنه و میسره آن اهل کفر حمله کرد و بر هر حمله جمع کثیری بسوی بئس المصیر میفرستاد و به هر جانب که حمله میکرد آن گروه انبوه مانند مگس و ملخ از پیش او میگریختند و از هر حمله که برمیگشت لحظه ای توقف مینمود و میگفت«لا حول ولا قوک الا باللّه ».و حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زیارت ناحیه مقدسه میفرماید«فنکثوا ذمامک و بیعتک و اسخطوا ربک و جدک و بدؤک بالحرب فثبت للطعن و الضرب و طحنت جنود الفجار و اقتحمت قسطل الغبار مجالدا بذی الفقار کانک علی المختار» پس آنان پیمان ها و بیعت تو را شکستند و پروردگارت و جد مطرت را به خشم آوردند و جنگ را با تو آغاز کردند پس تو برای وارد آوردن ضربات نیزه و شمشیر استوار بپا خاستی و لشکریان بدکاره و معصیت پیشگان را بهلاکت رساندی و چنان با ذوالفقار شمشیر زنان به گرد و غبار عرصه جنگ فرو رفتی که گویا تو همان برگزیده حق حضرت علی (علیه السلام) هستی.

در منتخب گوید که حضرت امام حسین(علیه السلام) پیش صف آمد و بر عمربن سعد خطاب کرد و فرمود«اخیرک فی ثلاث خصال » از سه کار یکی انتخاب کن.گفت کدامند؟ فرمود« تترکنی حتی ارجع الی المدینة الی حرم جدی رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) » نخست آنکه از ما دست برداری تا بسوی مدینه به حرم جدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برگردم.ابن سعد گفت این امکان پذیر نیست. فرمود« اسقونی شربتا من الماء فقد نشفت کبدی من شدة الظماء » مرا جرعه ای آب دهید که جگرم از شدت عطش میسوزد.گفت این مسئلة نیز به اجابت مقرون نشود.فرمود « و ان کان لابد من قتلی فلیبرز الی رجل بعد رجل » دیگر آنکه اگر از قتل من ناگزیرید من یک تن بیش نیستم با من بطریق مبارزت مناجزت کنید.و مردی بعد از مردی به میدان آید و رزم آزماید.ابن سعد گفت این روا باشد.پس حضرت امام حسین(علیه السلام) آهنگ قتال نمود و این رجز بخوانید.«انا بن علی الطهر من آل هاشم ... » و در بحار گوید «ثم وقف قبالة القوم و ... » که حضرت امام حسین(علیه السلام) در مقابل قوم بایستاد و شمشیر از نیام کشیده در دست داشت،از زندگی خود مایوس و بر مرگ تصمیم عزم داده.و در ناسخ گوید به حکم پیمانی که با ابن سعد بسته بود بنای مبارزت کرد.اول کس تمیم بن قحطبه که از ابطال شام بود چون پلنگ خون آشام آهنگ جنگ ساخت. حضرت امام حسین(علیه السلام) چون برق خاتف بر او تاخت و سرش را با تیغ بپرانید.همچنان ابطال رجال، مردی از دنبال مردی و هماوردی از قفای هماوردی با آنحضرت رو در روی شدند و سخت کوشیدند و از شربت نخستین بنوشیدند.زمین جنگ از خون کشته گان لاله زار گشت و عدد مقتولین افزون از شمار گشت و در منتخب آنگاه شمر حرامزاده بانگ برداشت«ایها الامیر والله لوبرز الی الحسین(علیه السلام) ... » ای امیر سوگند بخدا اگر تمام اهل زمین به مبارزت با حسین(علیه السلام) مناجزت بنمایند همه را عرضه دمار و هلاک و طعمه شمشیر ذوالفقار خواهد نمود رای این است که از سوی بر وی گرد آمده و سواره و نیزه دار و تیرانداز از چهارجانب احاطه کرده او را از پای درآوریم و در بحار عمربن سعد خود سپاهیان را بانگ بر زد و گفت «الویل لکم اتدرون لمن تقاتلون ...» وای بر شما آیا میدانید با کدام کس میجنگید این پسر انزع بطین و این پسر کسی ست که شجعان عرب و دلیران اقوام یک تن بجای نگذاشت و همگان را با تیغ درگذرانید.پیمان را بشکست و حکم داد که لشکر همدست با او حمله بردند پس لشکر چون دریای طوفان زای به جنبش آمدند و میان امام و خیام حرم حائل گردیدند.

 

« تعرض لشکر به خیام حرم »

در بحار گوید ودر ناسخ گوید دگرباره سرهنگان سپاه بانگ بر لشکر کوفه زدند و پراکندگان را درهم آوردند و همگان را به سرزنش و بیغاره بیازردند و به مناضلت و مقاتلت تحریص دادندبار دیگر سی هزار تن لشکر همدست و همداستان بسوی آن تن پاک سلاله خواجه لولاک کردند.حضرت امام حسین(علیه السلام) با آن همه زخم های تیغ و تیر و زحمت تشنگی و ماندگی چون برق جهنده و شهاب شتابنده یک تنه خود را در میان آن لشکر بیکران افکند.کسی ندانست که آن دست و بازو چه میسازد.چهار هزار کماندار خدنگ ها برنهادند و کمین بگشادند و سواران حمله ها متواتر ساختند و پیادگان به پرتاب سنگ ها پرداختند و آنحضرت را دایره وار در میان آوردند و میان آنحضرت و خیام اهل بیت حایل شدند و جماعتی جانب سرادق عصمت رفتند.حضرت امام حسین(علیه السلام) چون این را فهمید بانگ بر آن قوم زد و فرمود ای شیعیان آل ابی سفیان اگر چه ترک دین کردید و از خداوند عباد و روز معاد بیم ندارید.کم از آن نباشید که در دار دنیا خویش را در شمار آزادگان گیرید واگر خویش را از عرب میدانید،بازگردید به خصلت حسب و نسب خویش.شمر گفت ای پسرفاطمه(علیه السلام) سخن چیست؟ حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود میگویم من با شما جنگ میکنم و شما با من نبرد میکنید،زنان را در این میان چه گناه است که متعرض ایشان میشوید.عنان بازکشید و تا وقتیکه من زنده ام به جانب من گرایید و با من بجنگید.شمر گفت ستوده سخن کردی و لشکر را بانگ داد که بسوی سراپرده این مرد نروید که کفوی کریم است و قتل او را میان بندید.که مقصود ما جز این نیست لاجرم لشکریان دست در دست داده صف از پس صف زده بستند و ساخته قتل حضرت امام حسین(علیه السلام) شدند. و حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زیارت ناحیه مقدسه میفرماید « فلما راوک ثابت الجاش غیر خائف و لاخاش نصبوا لک غوائل مکرهم و قاتلوک بکیدهم و شرهم و امر اللعین جنوده فمنعوک المآء و ورده و ناجزوک القتال و عاجلوک النزال و رشقوک بالسهام و النبال و بسطوا الیک اکف الاصطلام و لم یرعوا لک ذماما و لا راغبوا فیک اناما فی قتلهم اولیئک و نبهم رحالک» پس چون تو را استوار و قوی دل بدون هیچگونه ترس و هراسی دیدند دامهای مرگ آفرین مکرشان را بر راهت نهادند و با نیرنگ و شرارتشان به ستیز تو برخاستند و آن نفرین شده دور از رحمت حق به لشکریانش فرمان داد تا تو را از آب و ورود از آب باز داشتند و به مبارزه با تو شتافتند و در فرود از شتران و سینه به سینه جنگیدن با تو شتاب ورزیدند و تیرباران و سنگبارانت نمودند و دست های بلاخیز بنیاد را بسویت گشودند و در کشتن دوستانت و غارت زاد و راحله ات نه حرمت و حقی را برایت مراعات کردند و نه از هیچ حرام و گناهی درباره تو اندیشه کردند.

 

« ورود حضرت به شریعه فرات و منع لشکر از خوردن آب »

در بحارگوید«ان الحسین(علیه السلام) حمل ... » حضرت امام حسین(علیه السلام) چون شیر دمنده بر اعور سلمی و عمر و بن حجاج که با چهار هزار مرد کماندار مخصوص نگهبان شریعه بودند حمله افکند و صفوف را بشکافت و طریقه شریعه را از دشمن بپرداخت و اسب به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آنحضرت نیز تشگی از حد افزون داشت و چون اسب سرفرا برد به آب که بیاشامد حضرت فرمود«انت عطشان و انا عطشان والله لاذقت الماء حتی تشرب » تو تشنه ای و من تشنه ام سوگند به خدا آب نیاشامم تا تو آب نخوری کأنه اسب فهمید کلام آنحضرت را و سربرافراشت یعنی در نوشیدن آب بر تو سبقت نجویم.پس حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود«اشرب فانا اشرب»آب بخور که من می آشامم و دست فرا برد و کفی آب برگرفت.سواری از قوم فریاد برداشت«یااباعبدالله تتلذذ... » تو آب مینوشی و لشکر به سرا پرده تو میرود و هتک حرمت تو میکند.چون حضرت امام حسین(علیه السلام) این را شنید آب از کف بریخت و از شریعه بیرون تاخت و با تیغ سپاه کوفه را بپراکند و به سراپرده خویش آمد و دیدید که خیمه سالم است و در مهیج و ناسخ چون کفی از آب برداشت حصین بن نمیر تیری به جانب آنحضرت انداخت و آن تیر بر دهان مبارکش آمد و خون بجهید و در دمعة که حصین لعین تیری بسوی حضرت انداخت « فوقع فی فخذه »و بر ران مبارکش خورد تیر راکشید خون از آن زخم بجوشید بدست مبارک گرفت و به هوا افشاند و گفت«یارب الیک المشتکی من قوم اراقوادمی و منعونی شرب الماء » خدایا بسوی تو شکایت میکنم از گروهی که خون مرا ریختند و از خوردن آب مرا منع کردند.باز خواست آب بیاشامد عمرسعد فریاد زد سوگند به بیعت یزید اگر حسین(علیه السلام) آب بیاشامد همه شما را خواهد کشت.

 

برچسب ها :

« مبارزات و شجاعت حضرت امام حسین(علیه السلام)»

در ملهوف «ولقد کان یحمل فیهم وقد تکملوا ثلاثین الفا ... » پس حضرت امام حسین(علیه السلام) کمر شهادت برمیان بست و به قدم یقین و ایمان و از روی شوق لقای خداوند عالمیان رو به آن کفار و منافقان آورد و مفاخر و مناقب خود را به رجز اداء می نمود و مبارز میطلبید و هر که در مقابل آن فرزند اسدالله الغالب می آمد او را بر خاک هلاک میانداخت.چون دیگر کسی جرات نمیکرد که به مبارزه در مقابل آنحضرت درآید آن شیرخدا به میمنه و میسره آن اهل کفر حمله کرد و بر هر حمله جمع کثیری بسوی بئس المصیر میفرستاد و به هر جانب که حمله میکرد آن گروه انبوه مانند مگس و ملخ از پیش او میگریختند و از هر حمله که برمیگشت لحظه ای توقف مینمود و میگفت«لا حول ولا قوک الا باللّه ».و حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زیارت ناحیه مقدسه میفرماید«فنکثوا ذمامک و بیعتک و اسخطوا ربک و جدک و بدؤک بالحرب فثبت للطعن و الضرب و طحنت جنود الفجار و اقتحمت قسطل الغبار مجالدا بذی الفقار کانک علی المختار» پس آنان پیمان ها و بیعت تو را شکستند و پروردگارت و جد مطرت را به خشم آوردند و جنگ را با تو آغاز کردند پس تو برای وارد آوردن ضربات نیزه و شمشیر استوار بپا خاستی و لشکریان بدکاره و معصیت پیشگان را بهلاکت رساندی و چنان با ذوالفقار شمشیر زنان به گرد و غبار عرصه جنگ فرو رفتی که گویا تو همان برگزیده حق حضرت علی (علیه السلام) هستی.

در منتخب گوید که حضرت امام حسین(علیه السلام) پیش صف آمد و بر عمربن سعد خطاب کرد و فرمود«اخیرک فی ثلاث خصال » از سه کار یکی انتخاب کن.گفت کدامند؟ فرمود« تترکنی حتی ارجع الی المدینة الی حرم جدی رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) » نخست آنکه از ما دست برداری تا بسوی مدینه به حرم جدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برگردم.ابن سعد گفت این امکان پذیر نیست. فرمود« اسقونی شربتا من الماء فقد نشفت کبدی من شدة الظماء » مرا جرعه ای آب دهید که جگرم از شدت عطش میسوزد.گفت این مسئلة نیز به اجابت مقرون نشود.فرمود « و ان کان لابد من قتلی فلیبرز الی رجل بعد رجل » دیگر آنکه اگر از قتل من ناگزیرید من یک تن بیش نیستم با من بطریق مبارزت مناجزت کنید.و مردی بعد از مردی به میدان آید و رزم آزماید.ابن سعد گفت این روا باشد.پس حضرت امام حسین(علیه السلام) آهنگ قتال نمود و این رجز بخوانید.«انا بن علی الطهر من آل هاشم ... » و در بحار گوید «ثم وقف قبالة القوم و ... » که حضرت امام حسین(علیه السلام) در مقابل قوم بایستاد و شمشیر از نیام کشیده در دست داشت،از زندگی خود مایوس و بر مرگ تصمیم عزم داده.و در ناسخ گوید به حکم پیمانی که با ابن سعد بسته بود بنای مبارزت کرد.اول کس تمیم بن قحطبه که از ابطال شام بود چون پلنگ خون آشام آهنگ جنگ ساخت. حضرت امام حسین(علیه السلام) چون برق خاتف بر او تاخت و سرش را با تیغ بپرانید.همچنان ابطال رجال، مردی از دنبال مردی و هماوردی از قفای هماوردی با آنحضرت رو در روی شدند و سخت کوشیدند و از شربت نخستین بنوشیدند.زمین جنگ از خون کشته گان لاله زار گشت و عدد مقتولین افزون از شمار گشت و در منتخب آنگاه شمر حرامزاده بانگ برداشت«ایها الامیر والله لوبرز الی الحسین(علیه السلام) ... » ای امیر سوگند بخدا اگر تمام اهل زمین به مبارزت با حسین(علیه السلام) مناجزت بنمایند همه را عرضه دمار و هلاک و طعمه شمشیر ذوالفقار خواهد نمود رای این است که از سوی بر وی گرد آمده و سواره و نیزه دار و تیرانداز از چهارجانب احاطه کرده او را از پای درآوریم و در بحار عمربن سعد خود سپاهیان را بانگ بر زد و گفت «الویل لکم اتدرون لمن تقاتلون ...» وای بر شما آیا میدانید با کدام کس میجنگید این پسر انزع بطین و این پسر کسی ست که شجعان عرب و دلیران اقوام یک تن بجای نگذاشت و همگان را با تیغ درگذرانید.پیمان را بشکست و حکم داد که لشکر همدست با او حمله بردند پس لشکر چون دریای طوفان زای به جنبش آمدند و میان امام و خیام حرم حائل گردیدند.

 

« تعرض لشکر به خیام حرم »

در بحار گوید ودر ناسخ گوید دگرباره سرهنگان سپاه بانگ بر لشکر کوفه زدند و پراکندگان را درهم آوردند و همگان را به سرزنش و بیغاره بیازردند و به مناضلت و مقاتلت تحریص دادندبار دیگر سی هزار تن لشکر همدست و همداستان بسوی آن تن پاک سلاله خواجه لولاک کردند.حضرت امام حسین(علیه السلام) با آن همه زخم های تیغ و تیر و زحمت تشنگی و ماندگی چون برق جهنده و شهاب شتابنده یک تنه خود را در میان آن لشکر بیکران افکند.کسی ندانست که آن دست و بازو چه میسازد.چهار هزار کماندار خدنگ ها برنهادند و کمین بگشادند و سواران حمله ها متواتر ساختند و پیادگان به پرتاب سنگ ها پرداختند و آنحضرت را دایره وار در میان آوردند و میان آنحضرت و خیام اهل بیت حایل شدند و جماعتی جانب سرادق عصمت رفتند.حضرت امام حسین(علیه السلام) چون این را فهمید بانگ بر آن قوم زد و فرمود ای شیعیان آل ابی سفیان اگر چه ترک دین کردید و از خداوند عباد و روز معاد بیم ندارید.کم از آن نباشید که در دار دنیا خویش را در شمار آزادگان گیرید واگر خویش را از عرب میدانید،بازگردید به خصلت حسب و نسب خویش.شمر گفت ای پسرفاطمه(علیه السلام) سخن چیست؟ حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود میگویم من با شما جنگ میکنم و شما با من نبرد میکنید،زنان را در این میان چه گناه است که متعرض ایشان میشوید.عنان بازکشید و تا وقتیکه من زنده ام به جانب من گرایید و با من بجنگید.شمر گفت ستوده سخن کردی و لشکر را بانگ داد که بسوی سراپرده این مرد نروید که کفوی کریم است و قتل او را میان بندید.که مقصود ما جز این نیست لاجرم لشکریان دست در دست داده صف از پس صف زده بستند و ساخته قتل حضرت امام حسین(علیه السلام) شدند. و حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زیارت ناحیه مقدسه میفرماید « فلما راوک ثابت الجاش غیر خائف و لاخاش نصبوا لک غوائل مکرهم و قاتلوک بکیدهم و شرهم و امر اللعین جنوده فمنعوک المآء و ورده و ناجزوک القتال و عاجلوک النزال و رشقوک بالسهام و النبال و بسطوا الیک اکف الاصطلام و لم یرعوا لک ذماما و لا راغبوا فیک اناما فی قتلهم اولیئک و نبهم رحالک» پس چون تو را استوار و قوی دل بدون هیچگونه ترس و هراسی دیدند دامهای مرگ آفرین مکرشان را بر راهت نهادند و با نیرنگ و شرارتشان به ستیز تو برخاستند و آن نفرین شده دور از رحمت حق به لشکریانش فرمان داد تا تو را از آب و ورود از آب باز داشتند و به مبارزه با تو شتافتند و در فرود از شتران و سینه به سینه جنگیدن با تو شتاب ورزیدند و تیرباران و سنگبارانت نمودند و دست های بلاخیز بنیاد را بسویت گشودند و در کشتن دوستانت و غارت زاد و راحله ات نه حرمت و حقی را برایت مراعات کردند و نه از هیچ حرام و گناهی درباره تو اندیشه کردند.

 

« ورود حضرت به شریعه فرات و منع لشکر از خوردن آب »

در بحارگوید«ان الحسین(علیه السلام) حمل ... » حضرت امام حسین(علیه السلام) چون شیر دمنده بر اعور سلمی و عمر و بن حجاج که با چهار هزار مرد کماندار مخصوص نگهبان شریعه بودند حمله افکند و صفوف را بشکافت و طریقه شریعه را از دشمن بپرداخت و اسب به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آنحضرت نیز تشگی از حد افزون داشت و چون اسب سرفرا برد به آب که بیاشامد حضرت فرمود«انت عطشان و انا عطشان والله لاذقت الماء حتی تشرب » تو تشنه ای و من تشنه ام سوگند به خدا آب نیاشامم تا تو آب نخوری کأنه اسب فهمید کلام آنحضرت را و سربرافراشت یعنی در نوشیدن آب بر تو سبقت نجویم.پس حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود«اشرب فانا اشرب»آب بخور که من می آشامم و دست فرا برد و کفی آب برگرفت.سواری از قوم فریاد برداشت«یااباعبدالله تتلذذ... » تو آب مینوشی و لشکر به سرا پرده تو میرود و هتک حرمت تو میکند.چون حضرت امام حسین(علیه السلام) این را شنید آب از کف بریخت و از شریعه بیرون تاخت و با تیغ سپاه کوفه را بپراکند و به سراپرده خویش آمد و دیدید که خیمه سالم است و در مهیج و ناسخ چون کفی از آب برداشت حصین بن نمیر تیری به جانب آنحضرت انداخت و آن تیر بر دهان مبارکش آمد و خون بجهید و در دمعة که حصین لعین تیری بسوی حضرت انداخت « فوقع فی فخذه »و بر ران مبارکش خورد تیر راکشید خون از آن زخم بجوشید بدست مبارک گرفت و به هوا افشاند و گفت«یارب الیک المشتکی من قوم اراقوادمی و منعونی شرب الماء » خدایا بسوی تو شکایت میکنم از گروهی که خون مرا ریختند و از خوردن آب مرا منع کردند.باز خواست آب بیاشامد عمرسعد فریاد زد سوگند به بیعت یزید اگر حسین(علیه السلام) آب بیاشامد همه شما را خواهد کشت.

 

برچسب ها :
« روز دهم محرم »
شنبه 29 10 1386 16:4
« روز دهم محرم »


      ** کربلاء دارد ، حال و هوائی  ...  آید از هر سو،  بوی جدائی **

   ** حسین ثاراللّه ... اباعبداللّه **


   ** باشد ثاراللّه(ع)،در ذکر یا رب ... یک امشب باشد،مهمان زینب(س) **

   ** حسین ثاراللّه ... اباعبداللّه **


     ** شب عاشوراء، دیدنی باشد ... گل های زهراء(ع) دیدنی باشد **

  ** حسین ثاراللّه ... اباعبداللّه **


   ** شد حرم مست ، بوی گل یاس ... به دور خیمه، میگردد عباس(ع) **

   ** حسین ثاراللّه ... اباعبداللّه **


     ** شب وداع، جسم و جان آمد ... وقت وصال ، عاشقان آمد **

  ** حسین ثاراللّه ... اباعبداللّه **


 

« ذکر مصیبت عظمی و شهادت خامس آل عبا(علیه السلام)»

در کامل الزیارة از حضرت صادق(علیه السلام) روایت است که فرمودروز عاشوراء وقتی حضرت امام حسین(علیه السلام) بعد از اصحاب و فتیان و جوانان هاشمیه تنها شد،منصور ملک با چهار هزار از ملائکه بنصرت آنجناب فرود آمدند ولی حضرت امام حسین(علیه السلام) اجازت نفرمودند و به آسمانها رفتند و باردیگر بازگشتند تا شرف رخصت دریابند.حضرت امام حسین(علیه السلام) را شهید دیدند « فهم عند قبره شعث غبر یبکونه الي یوم القیمة » ملائکه پریشان موی و گردآلود بدان خاک پاک بماندند وتا روز قیامت بدان غریب مظلوم نوحه و گریه کنند. « فلا یزوره زائر الا استقبلواه ولایودعه مودع الا شیعوه » چون کسی به زیارت رود به استقبال آید و چون بازگردند مشایعت نمایند در بیماری عیادت وی کنند و از پس مرگ برجنازه او نماز گذارند و از خداوند آمرزش طلبند تا حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور فرماید.

«وفی البحار ثم التفت الحسین(علیه السلام) عن یمینه ... »چون از اصحاب و فتیان هاشمیه کسی نماند و همه انصار حضرت امام حسین(علیه السلام) فیض شهادت را فائض گردیدند،حضرت یک نگاهی به یمین و یسار خود نمود و سر به آسمان برداشت و گفت بارالهی تو میدانی که به فرزند پیغمبر تو چه کردند آنگاه ندا برداشته و فرمود آیا رحم کننده ای هست که آل رسول مختار را رحمی کند و یاری کننده ای هست که ذریه اطهار را نصرت بنماید-الخ.حضرت زین العابدین(علیه السلام) چون بانگ پدر را شنید اگرچه از کمال ناتوانی حمل سیف و سنان نمیتوانست شمشیری برداشته افتان و خیزان به سمت میدان رفت.حضرت ام کلثوم(علیهاالسلام) از قفای او بانگ زد که ای فرزند برادر برگرد.فرمود ای عمه دست نگه دار مرا تا پیش روی پسر پیغمبر قتال کنم. حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود ای ام کلثوم بازدار او را تا جهان از نسل آل محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) تهی نگردد.


برچسب ها :

«السّلامعليکياعلىاکبر(ع)»


** تـا کـفــن بـر قــد و بـالاي رسـايــت کردم **
                                       ** ســوخــتـم وز دل پــر درد دعــايــت کردم **

** آخرين توشه ام ازعمرتو اين بود علي(ع) **
                                       ** کـه غـم انگـيـز نگـاهي ز قــفــايـت کردم **

** تو ز من آب طلب کردي و من مي سوزم **
                                       ** که چرا تـشنـه لب از خويش جدايت کردم **

** پــدرت را نــبــوَد بـعــد تــو امــيــّد حـيـات **
                                       ** جان من بـودي و تـقــديــم خــدايــت کردم **

** تو گشودي لب خود هر چه تو را بوسيدم **
                                       ** نـشـنـيـدم سخـني هـر چـه صــدايـت کردم **

 

 

 

منبع شعر: کتاب زمزمه هاي حاج احمد دلجو، ص۱۰۴.


 

 

 

 

 

 

«جهادوشهادتحضرتعلىاكبر(عليهالسّلام)»


آن شبيه رسول(صلی الله علیه و آله وسلم)، حضرت علی اکبر(علیه السّلام) قدم شجاعت در ميدان سعادت نهاد و با آن گروه بى باك به جنگ پرداخت و خاطره ها را اندوهناك گردانيد و نونهال بوستان امامت جنگى كرد به غايت سخت و جمعى كثير از آن اَشْقياء نگونبخت را به خاك هلاك انداخت.



ثُمَّ رَجَعَ إِلى اءَبيهِ وَقالَ: يا اءَبَتِ، اءَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنى ، وَثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ اءَجْهَدَنى ، فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ الْماءِ سَبيلٌ؟

سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه آهنين مرا به تَعَب افكند، آيا راهى به سوى حصول شربتى از آب هست؟



 


فَبَكَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَقالَ: ((واغَوْثاهُ، يا بُنَيَّ قاتِلْ قَليلاً، فَما اءَسْرَعَ ما تَلْقى جَدَّكَ مُحَمَّدا عليه السّلام ، فَيَسْقيكَ بِكَاءْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَاءُ بَعْدَها اءَبَدا)).

حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) هم به گريه افتاد و فرياد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: اى فرزند عزيزم! اندكى ديگر به كار جنگ باش كه به زودى جدّت حضرت محمد(صلّى اللّه عليه و آله وسلم) را ملاقات خواهى نمود و ايشان از جام سرشار كوثر شربتى به تو خواهد داد كه پس از آن هرگز روى تشنگى نبينى و احساس ‍ عطش ننمايى .

 




فَرَجَعَ عليه السّلام إِلى مَوْقِفِ النِّزالِ، وَقاتَلَ اءَعْظَمَ الْقِتالِ، فَرَماهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةِ الْعَبْدى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادى : يا اءَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّى السَّلامُ، هذا جَدّى يَقْرَؤُكَ السَّلامُ وَيَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا، ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَماتَ.

حضرت علی اکبر(علیه السّلام) به سوى ميدان برگشت و جنگى عظيم نمود كه بالاتر از آن تصوّر نتوان كرد و داد شجاعت بداد در آن حال ((مُنْقذ بن مُرّه عبدى )) تيرى به جانب آن فرزند رشيد سيّدالشهداء، افكند كه از صدمه آن تير بر روى زمين افتاد و فرياد برآورد: ((يا اَبَتاهُ! عَلَيْكَ...))؛ يعنى پدر جان ، سلام من بر تو باد! اينك جدّم رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله وسلم) است كه به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: زود به نزد ما بيا. حضرت علی اکبر(علیه السّلام) اين بگفت و فرياد زد و جان برجان آفرين تسليم نمود.



 


فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى وَقَفَ عَلَيْهِ، وَوَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ وَقالَ:
((قَتَلَ اللّهُ قَوْما قَتَلُوكَ، ما اءَجْراءَهُمْ عَلَى اللّهِ وَعَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفاءُ)).

چون آن جوان اين دنياى فانى را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) بر بالين ايشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بكُشد آن كسانى را كه تو را كشتند، چه بسيار جراءت و گستاخى نمودند برخداى متعال و بر شكستن حرمت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلم)، ((عَلَى الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا))؛ پس از تو، خاك بر سر اين دنيا!

 

 

 

قالَ الرّاوى : وَخَرَجَتْ زَيْنَبُ إِبْنَةُ عَلِيٍّ تُنادي : يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ، وَجاءَتْ فَاءَكَبَّتْ عَلَيْهِ.
فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَاءَخَذَها وَرَدَّها إِلَى النِّساءِ.

راوى گويد: در اين هنگام حضرت زينب کبری(عليهاالسّلام)از خيمه بيرون دويد در حالتى كه ندا مى كرد: يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روى بدن پاره پاره حضرت علی اکبر(علیه السّلام) افكند، امام حسين(عليه السّلام) تشريف آورد و خواهر را از روى جنازه علی اکبر(علیه السّلام) بلند كرد به نزد زنان برگردانيد.

 




ثُمَّ جَعَلَ اءَهْلُ بَيْتِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمُ الرَّجُلُ بَعْدَ الرَّجُلِ، حَتّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَماعَةً، فَصَاحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فى تِلْكَ الْحالِ: صَبْرا يا بَنى عُمُومَتى ، صَبْرا يا اءَهْلَ بَيْتى صَبْرا، فَوَاللّهِ لا رَاءَيْتُمْ هَوانا بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ اءَبَدا.

پس از آن يكايك مردان اهل بيت رسول (صلّى اللّه عليه و آله وسلم) يكى بعد از ديگرى روانه ميدان گرديدند تا آنكه جماعتى از ايشان به دست آن بدكيشان به درجه رفيع شهادت رسيدند. پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) آواز به صيحه و فرياد بلند نمود و فرمود: اى عموزادگان من ! و اى اهل بيت من ! صبورى و شكيبايى را شعار خود سازيد و متحمّل بار محنت ، باشيد؛ به خدا سوگند كه پس از اين روز هرگز روى خوارى به خود نخواهيد ديد.

 


 

 

 


(1) سوگنامه کربلاء، ترجمه لهوف سيدبن طاووس؛ مسلك دوم:گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام حسين(عليه السّلام) و ياران با وفايش.

برچسب ها :
« روز نهم محرم »
جمعه 28 10 1386 16:52

« روز نهم محرم »


      ** چــونــکه نـوبت بـر بـنـی هــاشــم رســید **
                              **
ســاخــت ســاز جــنـگ عــبــاس(ع) رشـید **

      ** مــحــرم ســرّ و عــلــمـدار حـــســیـــن(ع) **
                              **
در وفـــــاداری عـــــلــم در نــشـــأتــیـــن **

      ** در صـبــاحــت ثــالــث خـورشــیــد و مــاه **
                              **
روز خــصــم از بـیم آن چـون شـب سـیاه **

      ** در شــجــاعــت یــادگـــار مـــرتـــضـــی(ع) **
                               **
داده بـــر حــکـــم قــضـــا دســـت رضــــا **

      ** خـواسـت در جـنگ عـدو رخـصت ز شاه **
                               **
گـفــت شــاهــش کــای عــلـمــدار ســپاه **

      ** چــون عـــلم گــردد نــگــون در کــارزار **
                               **
کــار لــشــکــر یــابــد از وی انــفـــطــار **

      ** گــفــت تــنــگ اســت ای شه خـوبان دلم **
                               **
زنــدگــی بـاشــد از ایــن پـس مـشـکــلـم **

      ** زیــن قــفــس بــرهــان مـــن دلــگـیر را **
                               **
تــا بــه کــی زنــجـــیــر بــایــد شــیــر را **

      ** گــفــت شه چـون نیست زین کارت گریز **
                               **
ایـــن ز پـــا افـــتـاد کـانـرا دســت گـیـــر **

      ** جــنـگ و کـیـن بـگـذار و آبــی کـن طلب **
                               **
بـــهـر ایـن افـســـردگـان خــشــک لـــب **

      ** گــفـت ســمـعـاً ای امـیـر انـــس و جــان **
                               **
گــر چــه بــاشــد قــطـــرۀ آبـــی به جـان **

      ** شــــد بـه ســـوی آب تـازان بــا شــتــاب **
                               **
زد ســــمــــنـــد بــــاد پــــیــمــا را در آب **

      ** بـی مـحابـا جــرعـه ای در کـف گــرفــت **
                               **
چون به خویش آمد دمی گفت ای شگفت **

      ** تـشـنه لـب در خـیمـه سبـط مـصـطفی(ص) **
                               **
آب نــوشـــم مـــن زهـــی شــــرط وفــــا **

      ** زادۀ شـــیــــر خـــــدا بـــا مـــشــــک آب **
                               **
خـــشـک لـــب از آب زد بـیـرون رکــاب **

      

«شهادت ابوالفضل العباس(علیه السلام)واجمالی ازفضل ومقام آن برزگوار»

سید فاضلی از علماء عرب نقلکرد که چون حاجی محمد رضا الازری (رحمة الله) در قصیده اش این مصرع را گفت « یوم ابوالفضل استجاربه الهدی » یعنی عاشوراء روزی بود که هدایت ، یعنی وجود مقدس حضرت امام حسین(علیه السلام) به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) استجارهنمود و پناه برد. در نظر مستبعد شمرد که شاید حضور حضرت امام حسین(علیه السلام) نیفتد، بیت را تمام نکرد و به همین حال بماند.پس حضرت امام حسین(علیه السلام) را در خواب دید که تشریف آورد و فرمود صحیح است آنچه گفته من مستجیر شدم به برادرم  ابوالفضل (علیه السلام)؛ و مصرع ثانی را حضرت فرمود « والشمس من کدر العجاج لثامها » یعنی آن وقت من مستجیر و پناهنده شدم که آفتاب از تیره غبار معرکه کربلاء نقابی پیدا کرده بود .

« نظر سیدالعابدین علی بن الحسین(علیه السلام) الی عبیدالله بن عباس بن علی بن ابیطالب(علیهم السلام) فاستعبر ثم قال » روزی حضرت سید سجاد(علیه السلام) بر عبیدالله بن عباس نگریست،بگریست و فرمود « ما من یوم اشد علی رسول الله من یوم احد » روزی بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) سخت تر از روز احد نبود که عم او حمزة بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله را بکشتند و سپس موته بر آن حضرت شدید بود که عموزادۀ او جعفر بن ابیطالب شهادت یافت. « ولا یوم کیوم الحسین(علیه السلام) ازدلف علیه ثلثون الف رجل » و هیچ روز مانند روز عاشوراء نبوده که سی هزار مرد که همه را دعوی مسلمانی بود به قتل او مصمم بوده و حمله می آوردند. « کل یتقرب الی الله عزوجل بدمه» و همه بدان عمل به خدای تقرب می جستند و حضرت امام حسین(علیه السلام) پیوسته موعظت و نصیحت فرموده و خدا را به یادشان می آورد و هیچ متعظ نگشته، بنا حق خون مطهرش را ریختند.

« ثم قال(علیه السلام) رحم الله العباس ... » بعد فرمودخداوندرحمت کند ابوالفضل العباس(علیه السلام) را که به جان و تن خود مواسات کرد و طاعت یزدانی به زندگانی این جهانی گزیده خویشتن فدیه برادر نمود تا هر دو دست مبارکش ببریدند،خداوند او را در عوض دو بال کرامت فرموده تا با ملائکه در جنات عدن می پرد، چنان که جعفر طیار را عنایت فرموده. « و ان للعباس(علیه السلام) عندالله ... » و البته ابوالفضل العباس(علیه السلام) را در قیامت نزد خداوند تبارک و تعالی منزلتی بلند باشد که جمیع شهداء بدان غبطه خورند. 

 

«ذکر وداع حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) با امام حسین(علیه السلام)»

در بحار گوید « فی بعض تألیفات اصحابنا ان العباس(علیه السلام)  لما رای وحدة اتی اخاه و قال یا اخی هل من رخصة و بکی الحسین(علیه السلام) بکاء شدیدا ثم قال » در بعضی از تالیفات علمای امامیه مذکور است که چون حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) بی کسی برادر خود را دید به مظهر انور آن سرور آمده فرمود رخصت فرمای تا جان خویش را در راه تو نثار نمایم. حضرت امام حسین(علیه السلام) بگریست و فرمود « یا اخی انت صاحب لوائی و اذا مضیت تفرق عسکری » ای برادر تو صاحب پرچم و لوای منی، چون تو نمانی کسی با من نماند. حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) فرمود « قد ضاق صدری و سئمت من الحیوة و اریدان اطلب ثاری من هولاء المنافقین » سینه من تنگ شده و طاقت شکیب از من رفته است، از زندگانی سیر گشته ام و عزیمت درست کرده ام که از این جماعت خونخواهی کنم. حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود « فاطلب لهولاء الاطفال قلیلا من الماء » اگر مهیای حرب و جنگ شده ای پس قلیل آبی از برای این کودکان عطشان طلب نما. حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)  اسب براند و در برابر صفوف اعداء عنان بکشید و لوای نصیحت و موعظت را برافراشت و هیچ دقیقه از دقایق پند و اندرز بجای نگذاشت و کلمات آن حضرت که هموارتر از آب روان و کاری تر از تیغ بران بود در قلوب قاسیه آن فرقه طاغی مؤثر نیفتاد لاجرم حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) بازشتافت و آنچه دید به عرض رسانید.کودکان در این حال بنالیدند و بانگ العطش العطش سر دادند.پس حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)مشکی برداشت و بر اسب نشست و تصمیم عزم داد که بهر کودکان آبی بدست آورد. 

 

       ** رخـصـت گـرفـت ز آن شــه بـی یـار مستمند **
                            **
شـد بـر ســمـنـد و تـاخـت بـه مـیدان کارزار **

       ** نـــاگـــه شــنــیــد از حـــرم آواز الــعــطــش **
                            **
آن الــعــطــش کشـیـد عـنـانـش ز گیر و دار **

       ** برگشت سوی خیمه و مشکی گرفت و رفت **
                            **
سـوی فـــرات بـا جــگــر تــشــنــه و فـکـار ** 

 

« احتجاج حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) با آن قوم لجاج »

در ریاض المصائب و مهیج الاحزان و غیرهما روایت کرده اند. « فلما اجاز الحسین(علیه السلام) اخاه العباس(علیه السلام) ... » چون حضرت امام حسین(علیه السلام) به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) اجازۀ میدان داد مانند جبل عظیم و دلش مثل کوه محکم به سوی دشمن شتافت چه آن حضرت شجاع مردافکن و شیر بیشه هیجا بود و در معرکه قتال بر طعن و ضرب پای سبقت و دست جرأت داشت و چون میان میدان رسید فریاد زد « یا عمر بن سعد هذا الحسین بن بنت رسول الله یقول  ... » ای پسر سعد، اینک حسین(علیه السلام) پسر دختر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید شما اصحاب و برادران و بنی اعمام مرا کشتید و مرا تنها گذاشتید و عیال و اولادم از شدت تشنگی سوخته اند، آخر یک شربت آبی به ایشان بدهبد که ایشان نزدیک به هلاکت رسیده اند و با وجود اینها می گوید « دعونی اخخرج الی طرف الروم و اخلی لکم الحجاز و العراق و ... » مرا بگذارید بسوی روم یا هند بروم و حجاز و عراق را به شما واگذارم و شرط کنم با شما که روز قیامت من با شما به مقام مخامصه نیایم تا خداوند هر چه خواهد بنماید و چون حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) این کلام را از جانب برادر بزرگوار خود به آن لئیمان برسانید، بعضی ساکت شده جوابی ندادند و بعضی از این کلمات به گریه در آمدند.شمر ملعون و شبث بن ربعی از لشکر بیرون شده نزد حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) آمدند و گفتند « یابن ابی تراب  ...  » ای پسر ابوتراب اگر تمام عالم را آب بگیرد و به دست ما باشدقطره ای از آن به شما نخواهد رسید مگر با یزید بیعت کنید.حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) به نزد برادر برگشت و بی رحمی آن قوم بی حیا را به عرض آن سید دو سرا رسانید.آنحضرت سر به زیر انداخته آنقدر گریست که گریبان جامه اش تر شد در این حال صدای اطفال به ناله العطش العطش بلند گردید.حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) از شنیدن این ناله بی تاب شده ، چشم به سوی آسمان کرد و گفت « الهی و سیدی ارید ان اعتد بعدتی و املاء لهؤلاء الاطفال قربة من الماء » ای خدا من می خواهم کوشش خود را کرده باشم شربت آبی به این بی کسان تشنه لبان برسانم، پس مشکی برداشته روانه میدان شد.    

 

«شجاعت ابوالفضل(علیه السلام) ورودآنجناب بشریعه فرات ونخوردن آب»

در ناسخ گوید چون اطفال تشنه کام بانگ العطش العطش سر دادند، حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)  مشکی برداشت و بر اسب نشست و تصمیم عزم  داد که از بهر کودکان آبی به دست آورد و این ارجوزه تذکره کرد.

     ** لا ارهــب الـمـوت اذا الـموت رقا ... حـتی اواری فـی الـمـصالیت لقــی **
    **
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا ... انی انا الـعـبـاس اغـدو بـالــســقـا **
                     **
ولا اخـاف الـشــر یــوم الـمـلـتـقـی **

این بگفت و اسب را به مهمیز انگیز داد و آهنگ ستیز کرد و با خشم عقاب و سرعت شهاب مـانند صاعقه آتش بار جانب آب فــرات گرفت، چهار هزار مرد کــماندار که به فرمان پسر ســعد  نگهبان فرات بودند و طریق شریعه را ودیعه سد اسکندر مینمودند، به یکبار جنبش کردند و فوج از پس فوج فرا رسیدند حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) از جای نرفت، تیغ بکشید و مانند برق خاطف صرصر عاصف خویش بر یمین و شمال زد میمنه در برد و میسره را به میمنه در سپرد هوا را از غبار قیرگون ساخت و در این حمله هشتاد تن را پایمال آجال نمود و این رجز خواند:

      ** اقـاتـل الـقـوم بـقـلـب مـهـتـد ... اذب عـن سبـط الـنـبی احمد **
         **
اضـربـکـم بالـصـارم المهند ... حتی تحیدوا عن قتال سیدی **
            **
انی انـا الــعـبــاس ذوالتودد ... نجل عـلی المـرتضی المؤید **

لشکریان چون این بدیدند پشت با جنگ دادند و روی بهزیمت نهادند.حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) چون شیر خشم آلود شریعه را بپیمود و اسب را در فرات انداخت. از زحمت گیر و دار و شدت عطش با تنی تافته و جگری سوخته بود، خواست تا از زحمت ماندگی و تشنگی را به شربتی آب برطرف کند.دست بر آورد و کفی آب برگرفت تا بیاشامد، تشنگی حضرت امام حسین(علیه السلام)  در خاطرش صورت بست، آب را از کف بریخت و مشک را پر آب نمود و از شریعه بیرون شتافت تا خود را به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از تشنگی نجات دهد.  

 

« شهادت حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) »

در قمقام گوید مقتولین حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) را هشتاد نفر نقل کرده اند.به صحت پیوسته که حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) آن روز قصد مبارزت نداشت و فقط همت والا به دفاع مقصور می داشت، که آبی به حریم جلالت برساند و تشنگان را از عطش نجات دهد و ناسخ گوید چون حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) از شریعه بیرون شتافت کمانداران راه او را بستند و لشکر ابن سعد نیز حرکت کردند و حضرت عباس(علیه السلام) را دایره وار در میان آوردند و آنحضرت چون شیر حمله میکرد و می کشت.ناگاه نوفل الازرق از کمین بیرون تاخت به روایتی زید بن ورقاء کمین نهاد.از پشت نخلی بیرون آمد و حکیم بن طفیل طائی او را معین گشت و تشجیع کرد.پس زید تیری زد و دست راست آنحضرت از تن جدا شد.حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)  که قلب پلنگ و جگر نهنگ داشت جلدی کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ گرفت و دشمنان را دفع میکرد و با دست چپ میزد و میکشت و میانداخت و این شعر تذکره می کرد:

    ** واللّه ان قـطـعتــم یـمیـنی ... انی احامی ابدا عـن دینی **
         **
وعن امام صـادق الـیقین ... نـجل النبی الطاهر الامین **

این را می گفت و رزم میکرد تا از کثرت زخم و سیلان خون سستی گرفت.دگر باره حکیم بن طفیل و اگر نه نوفل الازرق از ورای نخله بیرون تاخت و دست چپش را از پائین ساعد بیانداخت. حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) مشک را به دندان گرفت و این شعر بگفت: 

        ** یا نفس لاتخشی من الکفار ... و ابـشـری بـرحـمـة الـجبار **
        **
مـع الـنـبـی السید المخـتـار ... قـد قـطـعـوا بـبغیهم یـساری **
                       **
فـاصـلـهم یـا رب حــرّ الــنــار **
 

با رکاب مهمیز میزد تا خود را به لشکرگاه برادر کشاند، ناگاه تیری بر مشک آنحضرت آمد و آب ریخت و پیکان دیگر بر سینه مبارکش رسید و حکیم بن طفیل عمودی بر فرق شریفش فرود آورد و این وقت حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) از اسب در افتاد و فریاد برداشت « یا اخی ادرک اخاک » که برادر مرا دریاب.حضرت امام حسین(علیه السلام) چون شهاب ثاقب بر سر او حاضر شد و حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) را در کنار فرات تشنه و مجروح و مطروح دید.آن دستهای مقطوع و آن تن پاره را نظاره کرد و سخت بگریست و فرمود « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی » اکنون پشت من شکست و رشته تدبیر و چاره گسسته گشت. (۱)

 


« روز تاسوعاء 
»

آنچه از اخبار و روایات مستفاد میشود این است که، در مثل امروزی عرصه به اهل بیت رسالت (علیهم السلام) خیلی تنگ و امر بسیار سخت شده و دشمن اجتماع کرده و از هر طرف حضرت امام حسین(علیه السلام) و اصحاب او را محاصره نموده اند.چنانچه در خبر عبدالملک که در وقایع عاشوراء مذکور خواهد شد،انشاءالله تعالی.منقول است که حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمود « تاسوعاء یوم حوصرفیه الحسین(علیه السلام) و اصحابه بکربلاء و اجتمع علیهم خیل اهل الشام و انا خوا علیه » تاسوعاء روزی است که حضرت امام حسین(علیه السلام) و اصحاب او را در کربلاء محاصره کردند یعنی دیگر واردی و صادری و نقل آذوقه از جانبی مقدور نشده و از هر طرف راه چاره و طرق نجات مسدود شده و لشکر اهل شام بر حضرت امام حسین(علیه السلام) اجتماع کرده رحل اقامت انداخته اند.چون این حکم میشوم از طرف شام و یزید ملعون بود.لذا منصوب بدانجا شده و گرنه لشکری از شام برنیامده و این کلام منافی آن روایت نخواهد بود که لشکر کربلاء کلهم از اهل کوفه بودند.

« و فرح ابن مرجانه و عمربن سعد ... »و پسر مرجانه و عمربن سعد به سبب توافر خیل و تواتر لشکر فرحناک شدند و حضرت امام حسین(علیه السلام) و اصحاب آنحضرت را ضعیف شمردند و یقین کردند که دیگر بر حضرت امام حسین(علیه السلام) ناصر و معینی از عراق نخواهد آمد.پدرم به قربان این ضعیف و غریب. 


 
 « شدت عطش اهل بیت(علیهم السلام) در روز تاسوعاء»

از مصایب مخصوصه امروز یکی مسئله محاصره بود که مذکور شد و دیگر شدت عطش اهل بیت رسالت(علیهم السلام) زیرا که در روز هشتم باز بواسطه حفر چاه و نبع ماء قدری آب تدارک کردند اما روز تاسوعاء ظروف آب تمام شد و علامت تشنگی و آثار عطش در وجنات اهل حرم هویدا گردید چنانکه مرحوم فاضل دربندی در اسرارالشهادة گوید که شیخ اجل ابن نما(علیه الرحمة) از حضرت سکینه بنت الحسین(علیه السلام) روایت کرد که گفته « عزما ئنا فی التاسع من المحرم .. » در روز نهم محرم آب در خیام حرم نایاب شد و عطش بر ما غالب گردید ، ظرفها خالی و مشکها خشکیده شد وقت غروب عطش بر من و دختران حرم مستولی شد.

« فقمت الی عمتی زینب(سلام الله علیها) ... »پس برخاسته و به خیمه عمه ام حضرت زینب(سلام الله علیها) رفتم که از عطش خود خبر بدهم ، شاید او از برای ما آبی ذخیره بنماید.

« فوجدتها فی خیمتها و فی حجرها اخی الرضیع ... »دیدم در خیمه نشسته و برادر شیرخواره ام را در آغوش گرفته ، گاهی برمیخیزد و گاهی مینشیند و علی اصغر(علیه السلام) مثل ماهی در میان آب دست و پا میزند و صرخه میکند و عمه ام گوید « صبرا صبرا یابن اخی ... » صبر کن صبر کن ای پسر برادرم و چطور صبر خواهی کرد و حال آنکه تو را در همچون حالت مشؤمه هستی گران است بر عمه تو که بشنود صرخه تو را و نتواند نفعی به تو برساند.

حضرت سکینه بنت الحسین(علیه السلام) گوید از ناله برادرم گریستم عمه ام فرمود سکینه است عرضکردم آری.فرمود چرا گریستی گفتم به حال برادر شیرخوارم دیگر از عطش خود خبر ندادم که مبادا سبب مزید غم او باشد بعد گفتم عمه جان کاش بفرستی به خیام اصحاب شاید نزد ایشان آبی پیدا شود.پس برخاست و برادر شیرخواره ام در آغوش وی آمد به خیام عموهایم، آبی پیدا نشد و برگشت و جمعی از اطفال عقب او افتادند که شاید آبی پیدا بشود و چون مأیوس شد بسوی خیمه خود برگشت قریب بیست نفر دختر و پسر با او بودند « فاخذت بالعویل فنحن نتصارخه بالقرب منها » و شروع کرد به ناله ما هم با وی صرخه میزدیم. (۲)

 

(۱) کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم الحرام، ص ۴۱۸-۴۳۲ .
(۲)  کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم الحرام، ص ۲۵۶-۲۶۰.

برچسب ها :
سلطان وفا
پنج شنبه 27 10 1386 19:34

سلطان وفا

حضرت عباس عليه السلام

هرچند كه راه هنر مدح نپويم

حيف است ز اوصاف اباالفضل نگويم

 

پرسند اگر سرور و سلطان ادب كيست

جز نام اباالفضل به هر بزم نگويم

 

روزى اگر از شهر وفا گم شوم آن روز

كويى بجز از خانه عباس نجويم

 

امروز اگر خار سر راه وفايم

فردا چو گلى پيش ره يار برويم

 

وقت است كه ساقى، مِى اخلاص و صفا را

ريزد به سر و صورت و حلقوم و گلويم

 

صد مخزن ديوان چه كنم مدح و ثنايش

جز غنچه وصفش نتوان هيچ ببويم

 

عمري است به درگاه اباالفضل گدايم

همواره ثنا خوان خداوند وفايم

 

من ساقى ام و باده من مدح نگار است

مديون اباالفضل بود هركه خمار است

 

لب تشنه از اين در اَحَدى دور نگردد

ميخانه عشاق مگر بى كس و كار است

 

هربتكده را حاوى يك‏صورت و معنى‏است

مقصود من از بت رخ زيباى نگار است

 

امشب كه پرى خانه معشوق گشودند

رخسار مگو صورت او باغ بهار است

 

او جن و پرى نيست كه انسان كريم است

مشغول خداوند به هر ليل و نهار است

 

شب قائم زهد است و سحر عازم هيجا

گه عابد سجاده و گه شير شكار است

 

دلدار من آن است كز او عيد بريزد

از قامت او يكسره توحيد بريزد

 

من تا به ابد دامن عباس بگيرم

خواهم كه سر برگ گل ياس بميرم

 

او داده مرا سر خط جانبازى و ايثار

اينگونه ز استاد وفا درس بگيرم

 

استاد مسلم به على اكبر ليلاست

هرچند كه فرمود: تويى مرشد و پيرم

 

ما در كَنَف يار چه گوئيم كه ارباب

فرمود: كه عباس بود پشت و مجيرم

 

او دست على؛ دست على دست خداوند

هيهات من از دست خدا دست نگيرم

 

جا داشت رُخ كعبه دوباره بشكافد

گويد چو پدر بر پسر امروز اسيرم

 

آن ماه كه خيزد به قدش جا زد خورشيد

آمد ز نهان خانه خمخانه توحيد

 

خمخانه توحيد همين جاست بيائيد

ميخانه اميد همين جاست بيائيد

 

كيل نظر و سنجش نور است جمالش

پيمانه خورشيد همين جاست بيائيد

 

آن معجزه را چشم مگو باغ ستاره است

گلخانه ناهيد همين جاست بيائيد

 

گر در طلب زندگى خُلد برينيد

آن خانه جاويد همين جاست بيائيد

 

آنجا كه شنيديد ازل تا به قيامت

مستانه مستيد همين جاست بيائيد

 

اين است به واللَّه خداوند مجسم

پايانه تمجيد همين جاست بيائيد

 

آن پاكدلانى كه به خلقت چو عروسند

جا داشت كه دستان اباالفضل ببوسند

 

موساست عصايش نى دستان اباالفضل

عيساست خود از جُرگه مستان اباالفضل

 

الياس كه بر مجمع درياست مُوكِّل

خود تشنه يك جرعه مستان اباالفضل

 

ايوب كه صبرش به جهان است زبانزد

در صبر بُود مات غمستان اباالفضل

 

ذوالكفل، كه مى‏كرد كفالت به رسولان

خود تحت تكفل پى دستان اباالفضل

 

يوسف كه بود بين رسل جلوه خورشيد

باشد رخ او شمع شبستان اباالفضل

 

ادريس كه درسش همه بود آيه حكمت

در درس وفا طفل دبستان اباالفضل

 

آن شكه كه مخول تب نمرود، شكسته

حيران بت روى اباالفضل نشسته

 

دل تشنه افراطى لبخند اباالفضل

سر، طالب خطاطى سربند اباالفضل

 

خواهند چو بخشند قداست به كلامى

آيد به زبان آيه سوگند اباالفضل

 

اوتاد اگر همت عباس بخواهند

بايست ببندند كمربند اباالفضل

 

قامت نه قيامت نه، امامت به پناهش

خلّاق نياورد همانند اباالفضل

 

دانيد كه نسل قمر نور كدامند؟

آرى مه و خورشيد دو فرزند اباالفضل

 

چون صاحب تيغ علوى باز بيايد

باشد علمش دست توانمند اباالفضل

 

زيباست كمى روضه عباس بخوانيم

سخت است ز پرپر شدن ياس بخوانيم

 

در ميكده كام عطش آشام كه ديده؟

ميخانه بى ساقى و بى جام كه ديده؟

 

از دست كريمى ز بلندى كرامت

بر پاى كريم اين همه اكرام كه ديده؟

 

بر روى زمين گرد علمدار رشيدى

مشك و علم و بيرق گمنام كه ديده؟

 

در گرد طواف حرم خون خدايى

بر جسم شفق لاله احرام كه ديده؟

 

از بعد رجز خوانى خونين حماسه

بالين سر يار، دل آرام كه ديده؟

 

دو ديده و يك قلب به يك تير ندوزند

اين شكل معمايى اهرام كه ديده؟

 

تا قامت اللهى آن ماه دو تا شد

اى واى، ستون كمر شاه دو تا شد

برچسب ها :
اذان به وقت گلوی بریده
پنج شنبه 27 10 1386 19:2

اذان به وقت گلوی بریده

عاشورا

به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم

اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم

 

اذان به وقت گلویی که قطعه قطعه غزل شد

غزل غزل شده ام تا قصیده ی تو بگویم

 

غزل غزل شده ام ای شهید عشق که چون گل

ز عاشقان گریبان دریده ی تو بگویم

 

هزار مرتبه آتش شدم ، نشد که غروبی

ز خیمه های به آتش کشیده ی تو بگویم

 

خوشا هماره نمازی که حمد ، مدح تو باشد

به جای سوره صفات حمیده ی تو بگویم

 

به بام بر شده ام با عقیق _ آینه _ سبزه

مگر ز دیدن ماه ندیده ی تو بگویم

 

به بام بر شده ام تشنه – با صدای بریده

اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم

 

برچسب ها :

«السّلامعليکياعلىاکبر(ع)»


** تـا کـفــن بـر قــد و بـالاي رسـايــت کردم **
                                       ** ســوخــتـم وز دل پــر درد دعــايــت کردم **

** آخرين توشه ام ازعمرتو اين بود علي(ع) **
                                       ** کـه غـم انگـيـز نگـاهي ز قــفــايـت کردم **

** تو ز من آب طلب کردي و من مي سوزم **
                                       ** که چرا تـشنـه لب از خويش جدايت کردم **

** پــدرت را نــبــوَد بـعــد تــو امــيــّد حـيـات **
                                       ** جان من بـودي و تـقــديــم خــدايــت کردم **

** تو گشودي لب خود هر چه تو را بوسيدم **
                                       ** نـشـنـيـدم سخـني هـر چـه صــدايـت کردم **

 

 

 

منبع شعر: کتاب زمزمه هاي حاج احمد دلجو، ص۱۰۴.


 

 

 

 

 

 

«جهادوشهادتحضرتعلىاكبر(عليهالسّلام)»


آن شبيه رسول(صلی الله علیه و آله وسلم)، حضرت علی اکبر(علیه السّلام) قدم شجاعت در ميدان سعادت نهاد و با آن گروه بى باك به جنگ پرداخت و خاطره ها را اندوهناك گردانيد و نونهال بوستان امامت جنگى كرد به غايت سخت و جمعى كثير از آن اَشْقياء نگونبخت را به خاك هلاك انداخت.



ثُمَّ رَجَعَ إِلى اءَبيهِ وَقالَ: يا اءَبَتِ، اءَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنى ، وَثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ اءَجْهَدَنى ، فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ الْماءِ سَبيلٌ؟

سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه آهنين مرا به تَعَب افكند، آيا راهى به سوى حصول شربتى از آب هست؟



 


فَبَكَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَقالَ: ((واغَوْثاهُ، يا بُنَيَّ قاتِلْ قَليلاً، فَما اءَسْرَعَ ما تَلْقى جَدَّكَ مُحَمَّدا عليه السّلام ، فَيَسْقيكَ بِكَاءْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَاءُ بَعْدَها اءَبَدا)).

حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) هم به گريه افتاد و فرياد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: اى فرزند عزيزم! اندكى ديگر به كار جنگ باش كه به زودى جدّت حضرت محمد(صلّى اللّه عليه و آله وسلم) را ملاقات خواهى نمود و ايشان از جام سرشار كوثر شربتى به تو خواهد داد كه پس از آن هرگز روى تشنگى نبينى و احساس ‍ عطش ننمايى .

 




فَرَجَعَ عليه السّلام إِلى مَوْقِفِ النِّزالِ، وَقاتَلَ اءَعْظَمَ الْقِتالِ، فَرَماهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةِ الْعَبْدى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادى : يا اءَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّى السَّلامُ، هذا جَدّى يَقْرَؤُكَ السَّلامُ وَيَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا، ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَماتَ.

حضرت علی اکبر(علیه السّلام) به سوى ميدان برگشت و جنگى عظيم نمود كه بالاتر از آن تصوّر نتوان كرد و داد شجاعت بداد در آن حال ((مُنْقذ بن مُرّه عبدى )) تيرى به جانب آن فرزند رشيد سيّدالشهداء، افكند كه از صدمه آن تير بر روى زمين افتاد و فرياد برآورد: ((يا اَبَتاهُ! عَلَيْكَ...))؛ يعنى پدر جان ، سلام من بر تو باد! اينك جدّم رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله وسلم) است كه به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: زود به نزد ما بيا. حضرت علی اکبر(علیه السّلام) اين بگفت و فرياد زد و جان برجان آفرين تسليم نمود.



 


فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى وَقَفَ عَلَيْهِ، وَوَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ وَقالَ:
((قَتَلَ اللّهُ قَوْما قَتَلُوكَ، ما اءَجْراءَهُمْ عَلَى اللّهِ وَعَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفاءُ)).

چون آن جوان اين دنياى فانى را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) بر بالين ايشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بكُشد آن كسانى را كه تو را كشتند، چه بسيار جراءت و گستاخى نمودند برخداى متعال و بر شكستن حرمت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلم)، ((عَلَى الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا))؛ پس از تو، خاك بر سر اين دنيا!

 

 

 

قالَ الرّاوى : وَخَرَجَتْ زَيْنَبُ إِبْنَةُ عَلِيٍّ تُنادي : يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ، وَجاءَتْ فَاءَكَبَّتْ عَلَيْهِ.
فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَاءَخَذَها وَرَدَّها إِلَى النِّساءِ.

راوى گويد: در اين هنگام حضرت زينب کبری(عليهاالسّلام)از خيمه بيرون دويد در حالتى كه ندا مى كرد: يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روى بدن پاره پاره حضرت علی اکبر(علیه السّلام) افكند، امام حسين(عليه السّلام) تشريف آورد و خواهر را از روى جنازه علی اکبر(علیه السّلام) بلند كرد به نزد زنان برگردانيد.

 




ثُمَّ جَعَلَ اءَهْلُ بَيْتِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمُ الرَّجُلُ بَعْدَ الرَّجُلِ، حَتّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَماعَةً، فَصَاحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فى تِلْكَ الْحالِ: صَبْرا يا بَنى عُمُومَتى ، صَبْرا يا اءَهْلَ بَيْتى صَبْرا، فَوَاللّهِ لا رَاءَيْتُمْ هَوانا بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ اءَبَدا.

پس از آن يكايك مردان اهل بيت رسول (صلّى اللّه عليه و آله وسلم) يكى بعد از ديگرى روانه ميدان گرديدند تا آنكه جماعتى از ايشان به دست آن بدكيشان به درجه رفيع شهادت رسيدند. پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) آواز به صيحه و فرياد بلند نمود و فرمود: اى عموزادگان من ! و اى اهل بيت من ! صبورى و شكيبايى را شعار خود سازيد و متحمّل بار محنت ، باشيد؛ به خدا سوگند كه پس از اين روز هرگز روى خوارى به خود نخواهيد ديد.

 


 

 

 


(1) سوگنامه کربلاء، ترجمه لهوف سيدبن طاووس؛ مسلك دوم:گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام حسين(عليه السّلام) و ياران با وفايش.

 

 

 

 

 

**اللهم العن قتلةالحسين(ع)**


برچسب ها :
روزهشتم محرم
پنج شنبه 27 10 1386 16:2



« روز هشتم محرم »

 

       ** شــاهــزاده شــد بـه مــیدانگه روان **
                                   **
بـــانـــوان انـــدر قـــفـــای او نــوان **

       ** حــقــه لــب بــر ســتــایش کــرد بـاز **
                                   **
کـه مـنـم فـــرزنـــد ســــالار حـجــاز **

       ** مـن عــلــی بــن الــحــســین اکـبـرم **
                                   **
نــــور چـــشـــم زادۀ پــیــغــمـــبـــرم **

       ** حــــیــــدر کـــرّار بـاشــد جــــدّ مـــن **
                                   **
مــظــهــر نـــور نــبـــوت خــــدّ مـــن **

       ** تـیــغ مـن بـاشــد ســلـیل ذوالـفـقــار **
                                   **
کـــه ســلـیــل حـــیـــدرم در کــارزار **

       ** آمــدم تــا خـــود فــدای شــــه کــنــم **
                                   **
جــان وقــای نــفــس ثـــاراللّه کــنـم **

       ** ایـن بـگفـت و صارم جوشن شکاف **
                                   **
بـا لــب تـشـنـه بـر آهـخت از غـلاف **

       ** بـس کــه آن شــیــر دلاور یـک تـنـه **
                                   **
زد یــلان را مـیـســره بــر مـیــمـنــه **

       ** پر دلان را شـد دل اندر سـیـنه خـون **
                                   **
لَخت لَخت از چشم جوشن شد برون **

   

 

 « شهادت و وداع حضرت علی اکبر(علیه السلام) اولین شهید از آل هاشم»

مرحوم میرزا حسن یزدی در مهیج الاحزان گوید چون شاهزاده حضرت علی اکبر(علیه السلام) بی کسی و غریبی پدر بزرگوارش را مشاهده نمود،مصمم رفتن به میدان گردید و به جهت اجازۀ حرب به نزد پدر بزرگوار آمد و عرض کرد که ای پدر اجازه بده تا جان خود را در رکاب تو دربازم.و در بعضی از کتب مقاتل مذکور است که چون اهل حرم فهمیدند که آنحضرت روانه میدان میشود و اجازه حرب میخواهد،مادران و خواهران و عمه ها بدور او حلقه ماتم زدند و پس از وداع، حضرت علی اکبر(علیه السلام) روانه میدان شد. 

در بحار گوید « و رفع الحسین(علیه السلام) شیبته نحو السماء فقال اللهم اشهد علی هولاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خُلقا و خَلقا و منطقا برسولک کنا اذا اشتقنا الی نبیک نظرنا الی وجهه اللهم امنعهم برکات الارض و فرقهم تفریقا و مزقهم تمزیقا واجعلهم طرائق قددا و لاترض الولاة عنهم ابدا فانهم دعونا لینصروننا ثم عدوا علینا یقاتلوننا ثم صاح الحسین بعمربن سعد مالک قطع الله رحمک و لا بارک الله لک فی امرک و سلط علیک من یذبحک بعدی علی فراشک کما قطعت رحمی و لم تحفظ قرابتی من رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) ثم رفع الحسین(علیه السلام)صوته و تلی ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم »

و در ناسخ گوید حضرت علی اکبر(علیه السلام) جوانی بود هجده ساله در طلاقت لسان و ذلاقت بیان و صباحت رخسار و ملاحمت دیدار و شمیت و شمایل هیچکس در روی زمین شبیه تر از وی با خاتم النبیین نبود.نام و کنیت از جد داشت و او را به نام علی و کنیت ابوالحسن گفتند و شجاعت نیز از علی مرتضی(علیه السلام) داشت.و مرحوم علامه مجلسی در جلاءالعیون گوید که حضرت علی اکبر(علیه السلام) در حُسن و جمال و فضل و کمال عدیل خود عدیل نداشت و بصورت شبیه ترین مردم بود به حضرت رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) و هر گاه اهل مدینه مشتاق لقای آنحضرت میشدند به نزد آن امام زاده عدیم المثال می آمدند و بجمال و کمالش نظر می کردند.حضرت زین العابدین(علیه السلام) فرمود که چون امام زادۀ عالی تبار متوجه میدان کارزار شد حضرت امام حسین(علیه السلام) آب از دیده های مبارک فرو ریخت و رو بجانب آسمان گردانید و گفت خداوندا تو گواه باش بر ایشان که فرزند حضرت رسالت(صلی الله علیه و آله وسلم) و شبیه ترین مردم در گفتار و صورت و سیرت به آن حضرت بسوی ایشان میرود و هرگاه ما مشتاق لقای پیغمبر تو میشدیم بسوی جمال او نظر میکردیم.خداوندا برکتهای زمین را از ایشان منع کن و ایشان را پراکنده گردان و والیان را از ایشان راضی مگردان که ایشان ما را طلب کردند یاری ما کنند و شمشیر کین بر روی ما کشیدند.پس حضرت امام حسین(علیه السلام) بانگ بر عمر زد و گفت که چه میخواهی از ما ای بدترین اشقیاء خدا رحم تو را قطع کند و هیچ کار تو را بر تو مبارک نگرداند و بعد از من بر تو مسلط گرداند کسی را که تو را در میان رختخواب خود ذبح کند چنانچه رحم مرا قطع کردی و قرابت حضرت رسالت(صلی الله علیه و آله وسلم) را در حق من رعایت نکردی.پس با صدای بلند این آیه را که در شأن اهلبیت نازل شده است را تلاوت نمود. « ان الله اصطفی آدم-الآیة » پس از آن شیر بیشه هیجا تیغ از نیام برکشید و آن لئیمان شقاوت کار را طعمه شمشیر آتشبار خود گردانید و به هر طرف که حمله میکرد گروهی را بر خاک هلاکت می افکند. 

مفید در ارشاد و سیدبن طاووس در ملهوف و ابن اثیر در کامل و دیگر محدثین و مورخین فریقین حضرت علی بن الحسین(علیهماالسلام) را اولین شهید هاشمی نگاشته اند و زیارت منسوب به ناحیه مقدسه مؤید این مقال است که فرموده « السلام علیک یا اول قتیل من نسل خیر سلیل من سلالة ابراهیم الخلیل صلی الله علیک و علی ابیک »  

 

 

« قطع الله رحمک الی ان قال کماقطعت رحمی »

مؤلف گوید اینکه در ترجمه « قطع الله رحمک الی ان قال کماقطعت رحمی » بعضی از اهل منبر گویند و در بعضی از کتب مقاتل اینطور معنی کرده اند که چنانچه تو نسل مرا بریدی اشتباه صرف و غلط محض است.ابدا نسل حضرت امام حسین(علیه السلام) بریده نشد و اینقدر انوار سادات علوی روی زمین را منور کرد.بلکه معنایش اینست که چون عمرسعد از قریش بود و حضرت امام حسین(علیه السلام) نیز از قریش بود حضرت میفرماید که خدا رحم تو را قطع کند چنانچه تو از ما قطع رحم کردی و عمربن سعد خود نیز این مطلب را بعد از مراجعت از کربلاء به ابن زیاد گفت « انی قطعت رحمی و وصلت خصمی و خالفت ربي-الخ » من قطع رحم و وصل خصم و مخالفت پروردگار خود نمودم.     

 

« برگشتن حضرت علی اکبر(علیه السلام) بخدمت امام حسین(علیه السلام) »

در بحار گوید « ثم رجع الی ابیه وقد اصابته جراحات کثیرة فقال یا ابة العطش قدقتلنی و ثقل الحدید اجهدنی ...» اینوقت شدت حر و شدت عطش و کثرت جراحت و ثقل و سنگینی صلاح او را خیلی آزار و نیرومندی او را کاهش داد.حضرت علی اکبر(علیه السلام) از میان سپاه اعداء عنان برتافت و صف بشکافت و بحضور پدر آمد و فریاد برداشت ای پدر تشنگی مرا کشت و ثقل صلاح مرا به تعبی عظیم افکند.آیا به شربتی آب می توان دست یافت تا در مقاتلت اعداء قوتی به دست آرم و خون از اندام مبارکش ریخت و تنش از آثار خون چنان شد که لباس احمر در بر کرده حضرت امام حسین(علیه السلام) در او نگریست و سخت بگریست و فرمود ای فرزند بر محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) و برعلی(علیه السلام) و بر من گران می آید که ایشان را دعوت کنی و اجابت نفرمایند و استغاثه کنی و اعانت ننمایند و زبان حضرت علی اکبر(علیه السلام) را در دهان مبارک گذاشت و بمکید و خاتم خویش را بدو داد و فرمان داد که در دهان بگذارد.فرمود ای پسر این خاتم را در دهان نگاهدار و بازشتاب به جهاد دشمنان.همانا روز را بیگاه نکرده باشی که جدت بشربتی تو را سقایت کند که از آن پس هرگز تشنه نشوی.


       ** بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید **
                               **
خـاتـم ز قـحـط آب ، سـلـیـمـان کـربـلاء **
 

   


« مراجعت حضرت علی اکبر(علیه السلام) بسوی لشکر »

«فلم یزل یقاتل حتی قتل تمام المأتین و في الارشاد فبصر به مرة بن العبدی ...» حضرت علی اکبر(علیه السلام) دیگر باره بعرصه کارزار آمده و این رجز را میخواند « الحرب قد بانت الخ» دست از جان شسته و دل برخدای بسته بکردار صاعقه آتشبار خویشتن را در میان کفار انداخت و از چپ و راست میزد و میشکست و پیوسته حملات متواتره میکرد و از روضة الصفا منقول است که تا دوازده حمله نمود تا در این کثرت نیز هشتاد تن از آن جماعت را دارالبوار فرستاد تا عدد مقتولین به دویست تن رسید.از کرت زخم و سیلان خون اندام مبارکش سست شد.این وقت مرة بن منقذ بن مرة عبدی ملعون گفت گناهان عرب بر من که اگر باز بدینگونه بر لشکر حمله کند پدرش را به مرگ او ننشانم.دفعه دیگر که حضرت علی اکبر(علیه السلام) حمله کرد منقذ ملعون فرصتی بدست آورده شمشیری بر فرق همایونش فرود آورد و بدان ضربت زخمی گران یافت و دیگر سواران از چهار جانب او را مجروح کردند.توانائی یکباره از حضرت علی اکبر(علیه السلام) رفت.دست بر گردن اسبش عقاب آورد و عنان رها کرد و اسب در میان سواران از این سو بدان سوی میتاخت و به هر جانبی که عبور میداد زخمی بر حضرت علی اکبر(علیه السلام)  میزدند بدن مبارکش را با تیغ پاره پاره کردند.چون نزدیک شد که رخت به دیگر سرای برد، فریاد برآورد ای پدر اینک جد من رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر است .مرا سقایت کرد به شربتی که هرگز از این پس تشنه نخواهم شد و تو را همی گوید که تعجیل کن که جامی از بهر تو ذخیره کرده تا در این ساعت بنوشی.

    


«آمدن حضرت حسین(علیه السلام) به سر نعش حضرت علی اکبر(علیه السلام)»

«فی الملهوف فجاءالحسین(علیه السلام) حتی وقف علیه و وضع خده علی خده و فی الطالبیین عن حمید ابن مسلم قال سماع اذنی یومئذ الحسین(علیه السلام) و هو یقول قتل الله قوما قتلوه یا بنی ... » چون حضرت امام حسین(علیه السلام) بانگ فرزند دلبند را شنید اسب برجهاند و بشتافت و صفوف لشکر را بشکافت و مردم را پراکنده کرد و خود را بر سر علی اکبر(علیه السلام) رساند دید با بدن صدچاک بر خاک افتاده بر سر پسر ایستاد وصیحه زد و میگریست و میگفت ای پسرک من خدا بکشد جماعتی را که تو را کشتند.چه بسیار شگفتی میرود که این جماعت بر خداوند جرات کرده و از رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نهراسیدند و پرده حرمت آنحضرت را چاک زدند.ای فرزند بعد از تو خاک بر سر دنیا.پس از اسب پیاده شد چهره مبارک بر چهره علی اکبر(علیه السلام)  بنهاد و در روایت دیگر سر شکافته علی اکبر(علیه السلام) را برداشت و برسر زانو گذاشت و خون از سرش پاک کرد و او را میبوسید.


    ** بـه گـوشـم آیـد از مـیدان، صـدای اکـبـرم زینب **
                           **
حـــرم را لالــه بـاران کـن، بـرای اکـبـرم زینب **

    **مـرا ذکـر عـلی بـر لـب، عـلـی بابا صـدا می زد **
                           **
خـودم دیدم خـودم دیدم، جـوانم دست و پا می زد**

    **سرشک از دیده باریدم، به موج خون قمر دیدم **
                          **
بـیـائـیـد ای بـنـی هـاشـم، کـه من داغ پسر دیدم **

    **علی جان دیده بگشا بین، که مرگت قاتلم گشته **
                          **
تــو خـفـتی خـندۀ دشـمـن، تـســـلای دلــم گشته **
  
  



«بیرون آمدن زینب کبری(علیهاالسلام)ازخیمه بسوی نعش علی اکبر(علیه السلام)»

در بحار گفته که حمیدبن مسلم گوید « فکانی انظر الی مرئة خرجت مسرعة کانها الشمس الطالعة ... » زنی دیدم که از خیام حرم جلالت شتابان به در آمد و چنان بود که گوئی آفتاب از مشرق برآمد و میگفت واویلاه واثبوراه یا حبیباه یا ثمرة فؤاداه و میگریست تا خویشتن بر جسد علی اکبر(علیه السلام) افکند من نام او را پرسیدم گفتند زینب(سلام الله علیها) دختر حضرت علی(علیه السلام) است امام بیامد دست او بگرفت و به خیام بازگردانید و به جوانان هاشمی فرمود برادر خویش برگیرید.هاشمیا کشته علی اکبر(علیه السلام) را برداشتند و آورده برابر خیمه گاه امام که در مقابل آن قتال میکردند بگذاشتند. 

 


«اضطراب حضرت سکینه(علیهاالسلام)در شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)»

در دمعة الساکبة گوید در بعضی از کتب معتبره از مفید (علیه الرحمة) و او با اسناد خود از جابر ابن عبدالله انصاری روایت کرده که گفت «لما قتل علی بن الحسین(علیهماالسلام) دخل الحسین(علیه السلام) الی الفسطاط باکیا مایوسا عن نفسه حزینا»چون علی اکبر(علیه السلام) شهید شد امام گریان و نالان بخیمه وارد شد و از خود مایوس بود.حضرت سکینه(علیهاالسلام) آمد و عرض کرد «مالی اراک تنعی نفسک و تدیر طرفک این اخی علي(علیه السلام)» چیست که من تو را میبینم خبر مرگ خود را میدهی و چشم بدین سوی و آن سوی برمیگردانی کو برادرم علی(علیه السلام).امام فرمود « قتلوه اللئام » او را این گروه لئام کشتند.حضرت سکینه(علیهاالسلام) از شنیدن این خبر فریاد وا اخاه و امهجة قلباه برآورد و خواست از خیمه بیرون رود.امام آمد و منع نمود و فرمود ای سکینه «اتقی الله و استعملی الصبر» تقوی کن خدا را و صبر پیشه نما. عرض کرد « یا ابتاه کیف تصبر من قتل اخوها و شردابوها » پدر جان چگونه صبر می کند کسی که برادر او را بکشند و پدرش را آواره بگذارند. حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود « انا لله و انا الیه راجعون » (۱)


 

« نامه نوشتن عمربن سعد به عبیدالله »

مرحوم حاج ملا محمد حسین طهرانی در وسیلة النجاة بعد از ذکر ملاقات حضرت امام حسین(علیه السلام) و عمربن سعد،فیما بین عسکریین گوید روز چهارشنبه هشتم محرم بود که ابن سعد لعین به عبیدالله بی دین نوشت و مفید علیه الرحمة در ارشاد گوید که عمربن سعد بدین شرح مکتوبی به ابن زیاد نوشت: « اما بعد فان الله قداطفیء النایرة و جمع امرالامة هذا الحسین(علیه السلام) قد اعطانی عهداً ان یرجع الي المکان الذي هو منه اتی او یسیر الي ثغر من الثغور فیکون رجلا من المسلمین له مالهم و علیه او یاتی امیرالمؤمنین یزید فیضع یده في یده فیری فیما بینه و بینه رأیه و في ذلک لک رضی و للامة صلاح » خداوند آتش فتنه را خاموش فرمود و کلمه مختلف را مجتمع کرد و امر مسلمین را اصلاح نمود و اینک حسین(علیه السلام) عهد استوار نموده است که برگردد به همانجائی که بوده است و یا برود به مکان دیگری و در حکم یکی از مسلمانان باشد و یا بیاید دست در دست یزید بگذارد و هر چه او خواست انجام دهد و صلاح امت در همین است و موجب خوشنودی توست.به روایت ارشاد چون این مکتوب را ابن زیاد قرائت کرد گفت: « هذا کتاب ناصح مشفق علی قومه » این مکتوب ناصح و مهربانی است بر قوم خود چون شمربن ذی الجوشن (علیه اللعنة) این را شنید،برخاست و گفت: « اتقبل هذا منه و قد نزل بارضک الی جنبک والله لئن رحل من بلادک و لمیضع یده في یدک لیکونن اولی بالقوة و لتکونن اولی بالضعف و العجز فلاتطعه هذه المنزلة فانها من الوهن ولیکن لینزل علی حکمک هو و اصحابه به فان عاقبت فانت اولی بالعقوبة و ان عفوت کان ذلک لک » آیا میپذیری از ابن سعد این کلمات را و حال آنکه حسین(علیه السلام) در زمین تو نزول کرده و در کنار تو آمده است.یعنی اسیر و دستگیر تو شده.سوگند به خدا اگر از بلاد تو کوچ دهد از آن پیش که دست در دست تو نهد،روز به روز بر شوکت و قدرت او بیفزاید و ساعت به ساعت ضعف و عجز تو فزونی گیرد.عطا مکن به وی این منزلت را که عظیم و هنی است.وگرنه سلطنت را واجب میکند که حسین (علیه السلام) و اصحاب او فرمان تو را گردن نهد. آنگاه اگر خواهی عقوبت کنی و اگر نه معفو داری.

ابن زیاد در پاسخ شمر گفت:سخن آنست که براستی تو گفتی و رای آنست که تو زدی.هم اکنون با سپاه خویش بشتاب و نامه مرا به عمربن سعد برسان و به او بگو تا بر حضرت امام حسین (علیه السلام) سخت بگیرد چند که بر فرمان پذیر شد او را سالماً به سوی من فرستد و اگر سر از فرمان برتافت با او قتال دهد.اگر از این جمله ابن سعد بر ذمت گرفت او را اطاعت کن و اگر کار به مسامحه و مماطله گذاشت گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست و امیر سپاه تو باش.و عمربن سعد را بدین گونه منشور گرد. « انی لم ابعثک الی الحسین(علیه السلام) لتکف عنه و لالتطاوله و لالتمنیه السلامة و البقاء و لالتعتذر عنه و لالتکون له عندی شافعا » میگوید ای پسر سعد من تو را بسوی حضرت امام حسین (علیه السلام) نفرستادم که از جنگ او خودداری کنی و کار به دارازا کشی و نوید سلامت و بقایش داده، عذر او بجوئی و شفاعت کنی.

« انظر فان نزل الحسین(علیه السلام) و اصحابه علی حکمی و استسلموا فابعث بهم الی سلما و ان ابوا فازحف الیهم حتی تقتلهم و تمثل بهم فانه لذلک مستحقون و ان قتل الحسین(علیه السلام) فاوطی الخیل صدره و ظهره فانه عاق ظلوم و لست اری ان هذا یضر یعد الموت شیئا ولکن علی قول قدقلته لو قدقتلته لفعلت هذا به »نگران باش اگر حضرت امام حسین (علیه السلام) و اصحاب او حکم مرا گردن نهند آن جمله را سالما نزد من فرست و اگر امتناع کند بر او و اصحاب او حمله سنگینی کن تا همگان را با تیغ درگذارانی و مثله کنی.چرا که ایشان سزاوار اینگونه کیفرند و چون حضرت امام حسین (علیه السلام) را مقتول ساختی البته بر پیکر او اسب بتازی چنانکه سینه و پشت او خرد شود و نیک میدانم که این بعد از قتل آزاری نرساند ولکن چون بر زبان من رفته است که اگر او را کشتند اسب بر کشته او میرانند این حکم باید اجرا شود.اکنون ای پسر سعد اگر آنچه گفتم پذیرفتی تو را جزای شنونده پذیرنده خواهم داد و اگر نپذیرفتی عمل ما را، باز داشت و از لشکر ما بر کنار میشوی.و کار را با شمربن ذی الجوشن بگذار که گفتی با او گفته ام.والسلام. (۲)

 

(۱) کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم الحرام،ص۳۸۸-۴۰۳.
(۲)
کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم الحرام،ص۲۴۸-۲۵۰. 
   

 

برچسب ها :
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 323573
تعداد نوشته ها : 344
تعداد نظرات : 140
Rss