گاه در ميان كلمات واژه اي كه بتواند بار تمام احساسم را به دوش بكشد
نمي يابم،كلمه اي كه همه عشقم را معنا كند
وقتي نگاهت در زيباترين لحظه هاي با هم بودن همرا با
دلنشين ترين لبخند دنيا پرسشگر در نگاهم گره مي خورد،من كه تمام
واژه ها در بيان احساسم به تو ناتوانند فقط با نگاهي،تمام عشقم را
به تو هديه مي كنم
و تو نمي فهمي مرا ،همانگونه كه من تو را...
در ذهن زنانه اون...مرد يعني ،شانه هايي پهن،يعني تكيه گاهي امن...
يعني بوسه اي از روي دوست داشتن،بدون اندكي شرم...!
در ذهن زنانه اون...مرد يعني،كوه بودن،پر از سخاوت،پر از حياي مردانه در كنار اين ابهت،لوس شدن هاي كودكانه...!
در ذهن زنانه خوشبين اون...مرد يعني...اي كه دوست ميدارمت...!
تو هر لحظه با مني!تو مردي،اي لاينفك زندگي زنانه ام!
من بي تو با تمام آفرينش بيگانه ام...!
هرگاه احساس كردي كه گناه كسي آنقدر بزرگ است كه نمي تواني او را ببخشي ،بدان كه اشكال در كوچكي قلب توست نه بزرگي گناه.
عشق رو ميشه تو دستاي خسته پدر ديد...و توي نگاه نگران مادر...نه تو دستاي منتظر يه غريبه.
خداوند اغلب به ديدن ما مي آيد ولي اكثر مواقع ما در خانه نيستيم.
اي شب از روياي تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده
اي به روي چشم من گسترده خويش
شاديم بخشيده از انده خويش
همچو باراني كه شويد جسم خاك
هستيم ز آلودگي ها كرده پاك
اي مرا با شور شعر آميختي
اين همه آتش به شعرم ريختي
چون تب عشقم چنين افروختي
لاجرم،شعرم به آتش سوختي...
گفتي عاشقمي ،گفتم دوست دارم.
گفتي اگه يه روز نبينمت ميميرم،گفتم من فقط ناراحت ميشم.
گفتي من به جز تو به كسي فكر نمي كنم،گفتم اتفاقا من به خيلي ها فكر مي كنم.
گفتي تا ابد تو قلب مني،گفتم فعلا تو قلبم جا داري.
گفتي اگه بري با يه كسي ديگه من خودمو مي كشم،گفتم اگه تو بري با يكي ديگه من فقط مي خوام طرف رو خفه كنم.
گفتي...گفتم...
حالا فكر كردي من آدم بدي هستم.
نه فرق ما اينه كه:تو دروغ گفتي،من راستشو.
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشه ام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
شراب شعر چشمان تو
هوا آرام ،شب خاموش،راه آسمان ها باز
خيالم چون كبوترهاي وحشي مي كند پرواز
(اثري از فريدون مشيري)
ترجيح مي دهم حقيقتي آزارم دهد،تا اينكه دروغي آرامم كند.
تنها دو روز در سال است كه نمي تواني كاري بكني،يكي ديروز يكي فردا.
تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سياه مي كند.
خداوندا،به مذهبي ها بفهمان اگر مذهب پيش از مرگ به كار نيايد ،پس از مرگ هم به هيچ كار نخواهد آمد.
دلم تنگ است،از اين شبها يقين دارم تو مي داني
صداي غربت من را از احساسم تو مي داني
شدم از درد تنهايي گلي پژمرده و غمگين
ببار اي ابر پائيزي كه دردم را تو مي داني
ميان دوزخ عشقت پريشان و گرفتارم
چرا اي مركب عشقم چنين آهسته مي راني
طپش هاي دل خسته ام چه بي تاب و هراسان است
بگو آخر به من اي دل چرا امشب پريشاني
به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام
تو كمتر از غريبه اي مرا حساب مي كردي
عطر گل ياسو نمي خوام
نمره بيست كلاسو نمي خوام
عشق رو نقطه جوشو نمي خوام
دوره گرد گل فروشو نمي خوام
اوني كه چشاش به رنگ عسله
مجنون خونه به دوشو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونارو نمي خوام
نفسم تويي هوارو نمي خوام
زندگي،ارزش آن دارد كه به آن فكر كني
زندگي،شوق تبسم به لب خشكيده است
زندگي،جرعه آبي است به هنگامه ظهردر بياباني داغ
زندگي،دست نوازش به سر نوزادي است
زندگي،شوق وصال يار است
زندگي،تكيه زدن بر يار است
زندگي، موهبت عرضه شده بر من انسان خاكي
زندگي،راز فروزندگي خورشيد است
زندگي،اوج درخشندگي مهتاب است
زندگي،خانه تكاني است،هراز گاهي از غم و اندوه
زندگي،هرچه كه هست،طعم خوبي دارد،رنگ خوبي دارد.
دست به صورتم نزن،مي ترسم بيفتد...
نقاب خنداني كه بر چهره دارم!وبعد...
سيل اشكهايم تو را باخود ببرد...
وباز،من بمانم و تنهايي
مي روم اما نمي پرسم ره كجا؟منزل كجا؟مقصودچيست؟
بوسه مي بخشم ولي خود غافلم كاين دل ديوانه را معبود كيست...؟
عشق يعني يك سلام و يك درود
عشق يعني درد و محنت در درون
عشق يعني قطره و درياشدن
عشق يعني يك شقايق غرق خون
عشق يعني زاهد اما بت پرست
عشق يعني همچون يوسف قعرچاه
عشق يعني همچون محمد پا به راه
عشق يعني يك تيمم يك نماز
عشق يعني شب نخفتن تاسحر
عشق يعني مستي و ديوانگي
عشق يعني در فراقش سوختن
عشق يعني انتظار و انتظار
هرروزبهانه توراميگيرم"هرثانيه بانبودنت درگيرم حتي تواگربه خاطرم تب نكني من خود يكطرفه براي تو ميميرم