تعداد بازدید : 156050
تعداد نوشته ها : 279
تعداد نظرات : 13
... ترتیب کلاسها به این شکل بود که زنگ اول ودوم صبح در کلاس حضور پیدا میکردیم و زنگ سوم صف جمع داشتیم و بعد از ظهر هم مجددا یک زنگ کلاس البته به استثنا یک شنبه که به جای صف جمع گروهان ما به حمام میرفت.واقعا رفتن به حمام در پادگان شاید مشکلترین کار بود به چند دلیل. اولا به علت هوای سرد سرد اراک و راه دور گردان ذوالفقار تا حمام و در ثانی به دلیل شلوغی بیش از حد ان البته شاید این هم تجربه ای برای ادامه زندگی بود و به همین خاطر است که میگویند انسان در خدمت سربازی قدر داشته ها را بیشتر میداند.شاید انسان وقتی در خانه است قدر زحماتی که مادر برای پخت غذا شستن ظروف و در یک کلام خانه داری مادر را نداند ولی وقتی خودش مسیول قسمتکوچکی از این کار ها میشود پی به ان میبرد .وقتی در خدمت فرد باید حتی برای حمام و دستشویی رفتن هم در صف بایستد قدر استفاده راحت از حمام و دستشویی در منزل را بیشتر بداند.با بی خوابی کشیدن است که انسان قدر خواب را میفهمد و با دوری و غریبی از خانواده است که انسان قدر کانون گرم خانواده را میفهمد و ... ظهر شنبه که برای نماز به مهدیه رفتیم سرباز لیسانسه عقیدتی از برگزاری کلاس قران در چهارده جلسه و اعطای مدرک معتبر ازسازمان تبلیغات استان مرکزی برایمان گفت وگفت که کسانی که مایل به شرکت در این کلاسها هستند پس از نماز کنار تریبون بروند.که من هم رفتم وثبت نام کردم وبه لطف خدا شاگرد اول کلاس روانخوانی(سطح دو)شدم.البته برای کلاس بندی امتحان میگرفتند.این کلاس روزهای شنبه و یک شنبه و دوشنبه وساعت چهار ونیم تا شش و در چهارده جلسه برگزار میشد واکنون که بنده در حال نگارش این سطور هستم واقعا از شرکت در این کلاس راضی هستم چون واقعا خیلی چیز یادگرفتم وترتیل خوانی ام بسیار اصولی تر شده است.وبا شرکت در این کلاس بود که بنده دیگر گذر زمان را احساس نمیکردم وشاید در روز وقت کم هم می اوردم. بعداز ظهر شنبه یک سری از استحقاقی های دیگر را به ما تحویل دادند(دو تا شامپو دوتا صابون دو تا خمیردندون مسواک دوتا واکس و فرچه دودست لباس زیر یک جفت دمپایی یک دست لباس گرم) وهمانطور که درقسمت های قبلی اشاره کردم من وحسین قبل از اعطای این همه چیز هم با مشکل مواجه بودیم ووسایلمان را نمیتوانستیم داخل ان کمد جا بدهیم.مخصوصا من که ساک دستی همبه دلایلی که قبلا ذکر کرده ام نیاورده بودم.لذا بنده از سرکار استوار نعیمی خواهش کردم که بعداز ظهر که به شهر میروند یک ساک به سلیقه خودشان برای بنده بخرند البته پول به ایشان دادم و ایشان هم انصافا خوش سلیقه بودند. خوب بهر حال با جلسات کارشناسی متعدد ودویست نفر ساعت کار کارشناسی و ارسال و دریافت چندین بسته سیاسی بالاخره با هر بدبختی که بود من وحسین وسایل غیر ضرور خود را داخل کیسه انفرادی و پایین و وسایل ضروری من هم روی ان ها و وسایل ضروری حسین هم طبقه پایین.ولی با این حال تا اخر دوره ما باز هم مشکل داشتیم البته نه فقط ما بلکه همه صاحبان کمد های مشترک .بگذریم بعد از اعطای استحقاقی ها و برگزاری کلاس بعداز ظهر ما که به خیال خودمان میتوانستیم اندکی استراحت کنیم با فریادهای بی امان فرمانده گردان(جناب سروان کردی)روبرو شدیم که میگفت وسایل واکستون را بیارید بیرون سریع به خط شید که امروز جشن واکس داریم. وای خدا این دیگه چه جور جشنی میتونست باشه؟...