... خوب پس از به هم زدن همه وسایل و بازرسی بدنی(از اون بازرسی های خفن که خلاصه همه جا را دست میزنند! نه از اون الکیا) با احساس بدی وسایلم را جمع کردم و به داخل رفتیم ومن و چند تا دیگه از سربازها هم برای اقامه نماز صبح به همون سالن ملاقاتی که تو قسمت دوم گفتم رفتیم(البته نماز مغرب و عشا یکشنبه را هم همونجا خونده بودیم) و نماز را خوندیم و رفتیم به سمت گردان ذوالفقار گروهان جهاد وآغاز راهی که همه آقا پسرها دیر یا زود باید برند.

خوب به آسایشگاه که رسیدیم شاید ما جزو اولین گروههای سرباز بودیم که وارد میشدیم بنابراین با آسودگی یک تخت و یک کمد برای خودمان گرفتیم و من که در دم روی تخت خوابم برد تا اینکه حول و حوش ساعت هشت و نیم اولین برپاهای عمرم را شنیدم و فرمانده دوست داشتنی گروهان را دیدم که میگفت پاشید به خط شید.

خوب چون من با پوتین خوابیده بودم سریع اورم را پوشیدم و رفتم جلوی در آسایشگاه ایستادم...


X