امام باقر علیه السلام: «قُولُوا لِلنّاسِ‌ أحسَنَ ما تُحِبُّونَ أن یقالَ لَکم»
به مردم بگویید، بهتر از آن چیزی که می‌خواهید به شما بگویند. (محاضرات ج1 ص251)

دسته ها :
چهارشنبه بیست و هفتم 3 1388
حضرت فاطمه (سلام الله علیها): «اذا حُشِرَت یَومَ القیامةِ‌اشفَعُ عُصاةَ اُمَّة النَّبی»
آنگاه که در روز قیامت برانگیخته شوم، گناهکاران امت پیامبر را شفاعت خواهم کرد. (احقاق الحق، ج19، ص129)

دسته ها :
شنبه نوزدهم 2 1388
زمین و آسمان (مکّه) آن شب نور باران بود
و موج عطر گل در پرنیان خاک میپیچید
امید زندگی در جان موجودات میجوشید
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهارن بود
شبی مرموز و رویایی
به شهر (مکّه) مهد پاک جانان دختر مهتاب میخندید
شبانگه ساحت (ام القری) در خواب میخندید
زه باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابی
دمادم بس ستاره میشکفت و آسمان پولک نشان میشد
صدای حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ
به سوی که کهکشان میشد
دل سیاره ها در آسمان حال تپیدن داشت
و دسته باغبان آفرینش در چنان حالت سر گل آفریدن داشت
شگفتیخانه ی (ام القری) در انتظار رویدادی بود
شب جهل و ستمکاری
به امید طلوع بامدادی بود
سراسر دستگاه افریش ازضطرابی داشت
و نبض کاینات از از انتظاری دم به دم میزد
همه سیاره ها در گوش هم آهسته میگفتند
که:امشب نیمه شب خورشید میتابد
ز شرق آفرینش اختر امید میتابد

در آن حال (آمنه) در عالم سر گشتگی میدید
به بام خانه اش بس آبشار نور میبارد
و هر دم یک ستاره در سرایش میچکد رنگین و نورانی
وزین قدرت نمایی ها نصیب او
شگفتی بود و حیرانی
در آن دم مرغکی را دید با پر های یاقوتی و منقاری زمرّد فام
که سویش پر کشید از بام
و در صحن سرا پر زد
و پر های پرندین را به پهلوی زن درد آشنا سایید
به نآگاه درد او آرام شد آرام
به کوتاه لحظه ای گرداند سر را (آمنه) با هاله ی امّید
تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید
چو دید آن حاصل کون و مکان و لطف سر مد را
دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهره احمد را
شنید از هر کران عطر دلاویز (محمد) را
سپس بشنید این گفتار وحی آمیز:
الا ای (آمنه) ای مادر پیغمبر خاتم
سرایت خانه ی توحید ما بد و مشید باد
سعادت همره جان تو و جان (محمد) باد
بدو بخشیده ایم ای (آمنه) ای مادره تقوا!
صدای دلکش (داوود) و حب (دانیال) و عصمت (یحیی)
به فرزند تو بخشیدیم
کردار (خلیل) و قول (اسماعیل) و حسن چهره ی (یوسف)
شکیب (موسی عمران) و زهد و عفت (عیسی)
بدو دادیم خلق (آدم) و نیروی (نوح) و طاعت (یونس)
وقار و صولت (الیاس) و صبر بی حد (ایوب)
بود فرزند تو یکتا
بود دلبنده تو محبوب
سراسر پاک-سرا پا خوب
دو گوشه (آمنه) بر وحی ذات پاک سرمد بود
دو چشم (آمنه) در چشمه رخشان (محمد) بود
که نآگاه دید روی دخترانی آسمانی را
به دست این یکی ابریق سیمین در کف آن دیگری طشت زمرّد بود
دگر هوری،پرندی چون گل مهتاب در کف داشت
(محمد) را چو مروارید غلتان شست و شو دادند
به نام پاک یزدان بوسه ها بر روی او دادند
سپس از آستین کردند بیرون دست قدرت را
زدند از سوی در گاه خداوندی
میانه شانه های حضرتش (مهره نبوّت) را
سپس در پرنیانی نقره گون آرام پیچیدند
وز آنجا آسمانی دختران بر عرش کوچیدند

همان شب قصه پردازان ایرانی خبر دادند
که آمد تک سواری در (مداین) سوی (نوشروان)
و گفت:ای پادشه (آتشکده ی آذر گشسب) ما
که صد ها سال روشن بود
هم امشب ناگهان خاموش شد خاموش
به (یثرب) یک (یهودی) بر فراز قلعه ای این فریاد را سر داد
که امشب اختری تابنده پیدا شد
و این نجم درخشان اختر فرزند (عبدلله)
نوین پیغمبر پاک خداوند است
و انسانی کرامندست


یکی مرد عرب اما بیابان گرد و صحرایی
قدم بگذاشت در (ام القری) وین شعر را بر خواند
((که ای یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟))
چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟
که دید از (مکّیان) آن ماهتاب پرنیانی را؟
زمین و آسمان (مکّه) دیشب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
بیابان بود و تنها یی و من دیدم
که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد
به چشمه خویش دیدم که ماه را از جای کندند
زه هر سو در بیابان عطر مشک و بوی عود آمد
بیابن بود و من امّا چه مهتاب دل آرایی
بیاباب بود و من امّا چه اختر های زیبایی
بیابان راز ها دارد
ولی در شهر آن اسرار پیدا نیست
بیابن نقش ها دارد که در شهر آشکارا نیست
کجا بودید ای یاران؟
که دیشب آسمانیها
زمین (مکّه) را کردند گلباران
ولی گل نه ستاره بود جای گل
زمین و آسمان (مکّه) دیشب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود

به شعر آن عرب مردم همه حلی عجب دیدند
به آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند
((که ای یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟))
چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟
که دید از (مکّیان) آن ماهتاب پرنیانی را؟
زمین و آسمان (مکّه) دیشب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
بیابان بود و تنها یی و من دیدم
که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد
به چشمه خویش دیدم که ماه را از جای کندند
زه هر سو در بیابان عطر مشک و بوی عود آمد
بیابن بود و من امّا چه مهتاب دل آرایی
بیاباب بود و من امّا چه اختر های زیبایی
بیابان راز ها دارد
ولی در شهر آن اسرار پیدا نیست
بیابن نقش ها دارد که در شهر آشکارا نیست
کجا بودید ای یاران؟
که دیشب آسمانیها
زمین (مکّه) را کردند گلباران
ولی گل نه ستاره بود جای گل
زمین و آسمان (مکّه) دیشب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود


روانت شادمان بادا
کجایی ای عرب ای ساربان پیر صحرایی؟
کجایی ای بیابانگرد روشن رأی بطحایی؟
که اینک بر فراز چرخ یابی نام احمد را
و در هر موج بینی ، اوج گلبانگ (محمد) را
(محمد) زنده و جاوید خواهد ماند
(محمد) تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند
جهانی نیک میداند
که نامی همچو نام پاک پیقمبر موید نیست
و مردی زیر این سبز آسمان همتای احمد نیست
زمین ویرانه بد و سرنگون باد آسمان پیر
اگر بینیم روزی در جهان نام (محمد) نیست



شعر از مهدی سهیلی
فرستنده : عادل مینایی


دسته ها :
يکشنبه بیست و پنجم 12 1387
تو نه چنانی که منم ، من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم ،من نه بر آنم که تویی
من همه در حکم توام ، تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم ، من کم از آنم که تویی
با همه ای رشک پری ، چون سوی من بر گذری
باش ،چنیـــن تیـــز مران ، تا که بدانم که تویی
دوش گذشتی ز درم ،بوی نبردم ز تو من
کرد خبر گـــــوش مرا جــان و روانــم که تویی
چون همه جان روید و دل ،همچو گیا خاک درت
جان و دلی را چه محل ،ای دل و جانم که تویی
ای نظرت ناظر ما ، ای چو خرد حاضر ما
لـــیک مـــــرا زهره کـــــجا ،تا بجهــانم که تویی
چون تو مرا گوش کشان بردی از آنجا مه منم
بر ســـر آن مـــنظره هـــا هم بنشانم که تویی
مستم و تو مست ز من،سهو و خطا جست ز من
من نرســــم،لیــک بدان هم تو رسانم که تویی
زین همه خاموش کنم،صبر و صبر نوش کنم
عذر گناهــــی که کنــــون گفت زبانم که تویی





دسته ها :
يکشنبه هجدهم 12 1387

سلطان منی ، سلطان منی

     اندر دل و جان ایـــــمان منــی

در من بدمی من زنده شوم

     یک جان چه بود صد جان منی

نان بی تو من را زهر است نه نان

     هم آب مــــنی هــم دان منی

زهر است و مرا پا زهر شود

     قــنـــــد و شـــــکر ارزان منی

باغ و چمن و فردس منی

     ســــرو و سمن خنـــدان منی

هم شاه منی هم ماه منی

     هم لعل منی هــــم کان منی

خاموش شدم ، شرحش تو بگو

     زیرا به ســــخن ، برهان منی

دسته ها :
پنج شنبه پانزدهم 12 1387

خوشا چشمی که دیدار تو بیند
                           خوشـــا دردی که درمــــان تو بیــند
خوشــــا آن بلبل و آن باغــبــانی
                           که باشـــــد همنشــــین حور نامی
خوشــــا آن دم که آیی در کــنارم
                          نشــــــــینم در برت گـویــــم نــگارم
خوشا حال مرا با چون تو حوری
                            ز دوری تـــو نـتــــوانــم صــبــــوری
خوشا آن دلـــبر و دلــدار و دل را

                            که از عــــادل ربوده عقــــل و دل را

 

تقدیم به او ............

شاعر : عادل مینایی 

دسته ها :
دوشنبه بیست و پنجم 9 1387
به نام آنکه عالم آفریده           محمد از خلایق برگزیده
سلام
ماه فرو ماند از جمال محمد                                   سرو نروید به اعتدال محمد

دسته ها :
سه شنبه بیست و سوم 7 1387
X