پایان ماءموریت یکى از محافظینم رسیده بود، به او گفتم : مدّتى باهم بودیم ، اگر از من عیب و ایرادى دیدى بگو. گفت : در سفرى شخصى لیموترشى به شما داد، شما هم لیموترش را سوراخ کردى و هنگام حرکت مرتّب مِک مى زدى و من پشت فرمان مى لرزیدم . دو ساعت با این لیموترش جان مرا در آوردى . اى کاش لیموترش را مى خوردى یا نصفش را به من مى دادى .