دسته
لينك هاي دسترسي سريع
مطالب من در ثبت مطالب روزانه
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1143722
تعداد نوشته ها : 1368
تعداد نظرات : 348
Rss
طراح قالب
مهدي يوسفي
یک سال براى زیارت به مشهد مقدّس رفتم . در حرم با حضرت رضا علیه السلام قرار گذاشتم که یک سال مجّانى براى جوانها واقشار مختلف کلاس ‍ برگزار کرده و در عوض امام رضا علیه السلام نیز از خدا بخواهد من در کارم اخلاص داشته باشم .
مشغول تدریس شدم ، سال داشت سپرى مى شد که روزى همراه با جمعیّت حاضر در کلاس از کلاس بیرون مى آمدم ، طلبه اى همین طور که جلو من راه مى رفت نگاهى به عقب کرد، مرا دید و به راه خود ادامه داد! من پیش خود گفتم : یا نگاه نکن یا اینکه من استاد تو هستم ، تعارف کن که بفرمایید جلو! (اللّه اکبر)
به یاد قراردادم با امام رضا علیه السلام افتادم ، فهمیدم اخلاص ندارم ، خیلى ناراحت شدم . با خود گفتم : قرآن مى فرماید:
((
لا نرید منکم جزاءً و لا شکوراً))(3) آنان نه مزد مى خواهند و نه انتظار تشکر. من کار مجّانى انجام دادم ، ولى توقّع داشتم از من احترام کنند!
خدمت آیة اللّه میرزا جواد آقا تهرانى داستانم را تا به آخر تعریف کرده و از ایشان چاره جوئى کردم . یک وقت دیدم این پیرمرد بزرگوار شروع کرد به بلند، بلند گریه کردن ، نگران شدم که باعث اذیّت ایشان نیز شدم ، لذا عذرخواهى کرده و علّت را پرسیدم ایشان فرمود: برو در حرم خدمت امام رضا علیه السلام و از حضرت تشکّر کن که الا ن فهمیدى که مشرک هستى واخلاص ندارى ، من مى ترسم در آخر عمر با ریش سفید در سنّ نود سالگى مشرک بوده و خود متوجّه نباشم .


جمعه بیست و پنجم 11 1387
X