بچه بودم با دوستانم مى رفتیم به روستاهاى اطراف کاشان میوه هاى درختان را مى خوردیم و وقتى صاحبش مى آمد فرار مى کردیم ، فکر مى کردم چون به سن تکلیف نرسیده ام مسئولیّتى ندارم . سالها گذشت تا اینکه در حوزه آموختم که تعرّض به مال مردم ضمانت دارد، گرچه در زمان کودکى باشد.
با لباس روحانیّت به همان روستا رفتم و صاحب باغ را پیدا کردم و داستان را برایش تعریف کرده و حلالیت طلبیدم . صاحب باغ از این حرکت خیلى خوشحال شد و علاوه بر حلال کردن ، ما را به خانه اش مهمان کرد.