حماسه کهنه سرباز

نگاهی به «معبر آسمان» مجموعه شعر صالح افشار تویسرکانی

صالح افشار تویسرکانی سال 1338 خورشیدی در تویسرکان متولد شد. دوران تحصیل را در همان جا گذراند و سپس به تهران آمد. سال 1357 به دانشکده خلبانی نیروی هوایی پیوست. تحصیلات دانشگاهی را در دانشکده پرواز مرکز آموزش‌های هوایی «قلعه مرغی» می‌گذراند که بنا به ضرورت و نیاز، وارد تشکیلات فنون هوانوردی شد و تخصص «سوروایل Survival» فن نجات و زنده ماندن خلبان در هنگام اضطرار برای ترک هواپیما را – که یکی از تخصص‌های هوایی در دنیا است – آموخت.

رزمندگان

وی در حال حاضر رئیس مرکز عملیات رزم مشترک و نجات خلبان و استاد دانشکده پرواز است. «معبر آسمان» نام مجموعه شعر صالح افشار تویسرکانی است.

تویسرکانی از دانش‌آموختگان و شاگردان مرحومان استاد علامه محمد تقی جعفری و استاد عبدالحسین زرین‌کوب و دکتر سیدمحمد دامادی و استاد عبدالحسین نوایی و دکتر نصر‌ت‌الله کاسمی و استاد حقیقت و استاد پارسا و همچنین استاد باستانی پاریزی و دیگر بزرگان بوده و از محضر آنان کسب فیض کرده است.

 

در دوران پرافتخار دفاع مقدس از سال 59 تا سال 63 داوطلبانه به جمع دلاور مردان نیروی زمینی درآمد و در لشکرهای 92 زرهی اهواز و 77 پیروز خراسان در چند عملیات آفندی و پدافندی شرکت داشته است.

او از سال‌های جنگ تحمیلی خاطره‌های ناگفته را زمزمه می‌کند و از شهیدان چه‌ها که نمی‌گوید:

چه گویم من ز توفان هویزه

ز رمز و راز بستان هویزه

نبودی تا ببینی زیر آتش

تن سی پاره و جان هویزه

دلم شد مست و مسرور هویزه

تجلی کرد در هور هویزه

تجلی می‌کند انوار رحمان

ز برق آتش طور هویزه

رزمنده‌ای پاک نهاد

مثنوی کهنه سرباز سرهنگ صالح افشار تویسرکانی یکی از زیباترین منظومه‌های این کتاب است:

شرح حال کهنه سربازان نه خواندنی، دیدنی است

باید آمد خط اول، سوت ترکش را شنید

صالح افشار، رزمنده سلحشور، شاعر دلسوخته و ادیب حماسه ‌آفرین، با طبع لطیف و احساسی رقیق و دلی دریایی و روحیات سخت نظامی و مأموریت دشواری چون دوران دفاع مقدس، به خیال افراد جامعه شاید جمع افراد باشد.

هنگام قرائت اشعارش او را شاعر و در کلاس درس فنون هوانوردی، تجسس و نجات خلبان استاد نظامی برجسته، در کلاس معارف جنگ، دانشجویان با خاطرات او از عملیات‌های دفاع مقدس خو گرفته و اشعار حماسی وی را در سرزمین‌های تفتیده خوزستان زمزمه می‌کنند...

جبهه هم معراج دارد طالب دیدار کو

هفت شهر مین اینجا را بگو عطار کو

٭٭٭

در شب جبهه که آتش نقل میدان می‌شود

مین خورشیدی چراغ راه یاران می‌شود

صالح افشار رزمنده‌ای بی‌ادعا و خالی از تکلف و گمنام بود که بارها تا مرز شهادت در نبردهای سخت و تک‌های سنگین پیش رفت.

به قول یکی از پیشکسوتان باید او را «بمب احساسات پاک» نام نهاد. از جمله آثار دیگر او می‌توان به این کتاب‌ها اشاره کرد: کتاب پرواز، سخنی با تفنگ ژسه، شاهد در جبهه جنگ – با مقدمه مرحوم استاد علامه محمدتقی جعفری – نبرد جانسوز، مجموعه خاطرات همرزمان، یادداشت‌های داخل سنگر، مقدمه‌ای بر گلشن راز شیخ محمود شبستری، مقدمه‌ای بر دو بیتی‌های بابا طاهر و فایز دشتستانی، کتاب طوبا، مجموعه شعر و همچنین چندین مقاله: مظاهر غفلت در شعر بیدل، علم لدنی، شناخت علم و...

او مشغول نگارش دو کتاب دیگر است. اینک هیأت معارف جنگ «شهید سپهبد علی صیاد شیرازی» بعضی از اشعار پراکنده‌اش را در حال و هوای دفاع مقدس گردآوری و به عنوان «معبر آسمان» به جامعه ادبی تقدیم کرده است.

خودش می‌گوید: بهترین شعر را شاید یک رزمنده گمنام زیر آتش در خط مقدم با رگبار گلوله‌اش در قلب متجاوزان سروده باشد که زیباترین سرود و حماسه‌ آفرین‌ ترین سرایش پهلوانی در دفاع مقدس در طول جنگ بوده است:

 زیباترین سروده من در شب نبرد / داغ گلوله است به دل‌های دشمنان

و یا:

 کلاس درس ما درگاه عشق است / کتاب ما دل آگاه عشق است

نوشته روی پیشانی شهیدی

حسین (ع) استاد دانشگاه عشق است

مجید افشاری درباره این شاعر می‌گوید:

هستند کسانی که بر این خاک مقیمند

اما نفس عرش خداوند کریمند

نوشتن از بعضی‌ها آسانست درست مثل آب خوردن در ظهر تابستان، اما نوشتن از بعضی‌ها دشوار است درست مثل آب خوردن در ظهر عاشورا (البته اگر در صف امام حسین(ع) باشی). عمو صالح یک کهنه سربازست، اگر یک کهکشان ستاره هم به او سردوشی بدهند بی‌آنکه اعتنایی کند، می‌گوید: اعظم درجه عندالله که آن را شهادت می‌داند.

درباره شهادت هم می‌گوید :حسرت شهادت هیچکدام از امیران و سرداران جنگ را نمی‌خورد الا شهیدان گمنام. همیشه با دیدنش این رباعی را زمزمه می‌کنم:

یک روز به چشم خلق چون مجنونی

یک روز به چشم خلق افلاطونی

چون خوب نگاه می‌کنم می‌بینم

از دایره نام، نشان بیرونی...

استاد منوچهر صدوقی (سها) درباره اشعار و آثار سرهنگ نیز نوشته است: اهل هنر نوعاً دارای عواطفی قوی و برتر از آن، لطیفند و شاید از همین رهگذر است که قدرشناسی اصحاب ادب، موجب دلگرمی و نتیجه ترقی آنان می‌گردد و از سویی دیگر اساساً تقدیر از کار نیک که هنر هم یکی از مظاهر والای آن است، خود کاری است نیکو و یعنی از مصادیق اعمال صالحه است. و این معنی هم معلوم است که وقت آدمی از شنیدن وقوع کار خوش می‌گردد.

از این روی، چون شنیدم که مجلسی در مقام تقدیر از کوشش‌های ادبی آقای سرهنگ صالح افشار تویسرکانی رزمنده شاعر عارف منعقد خواهد گردید وقت من خوش شد تا جمعی گردهم آیند و از این شاعر صافی دل اهل صفا و خلوص و محبت و در واقع از خود خوبی‌ها و نیکویی‌ها سخن گویند، سعی تو مشکور باد و وقت تو خوش، ای وقت تو خوش که وقت ما کردی خوش. خود، خوش باشید و دل‌ها خوش گردانید، کس چه می‌داند، شاید همین خوش گردانی دل‌ها سبب ارتقا به خشنودی حق گردد. رضی‌الله عنهم و رضوا عنه.

گوشه‌هایی از مثنوی «کهنه سرباز» بدین گونه است:

پیش چشمم لاله خندان می‌شود

 چشم من جای شهیدان می‌شود

از زمانه دور می‌گردد دلم

 قاب عکس نور می‌گردد دلم

کاش می‌شد ماند و از اینجا نرفت

ماند و سوی شهر پر غوغا نرفت

کاش می‌شد کنج دنج خاکریز

 چشم خواب آلود می‌شد اشک ریز

آه آن فوج کبوتر رفته‌اند

 آه سرداران بی ‌سر رفته‌اند

لاله‌ای دیدم غریبانه به دشت

پادگان «دژ» زیاد من گذشت

آه اینجا «دژ»، «دژ» عرش خداست

 همچو عرش کبریا محکم بناست

دسته ها :
12:4

عملیاتی با تکنیک "وجعلنا"

حاج احمد طی دو مرحله به اتفاق صغیرا‌،‌مؤذن، قنبری و بچه‌های اطلاعات و عملیات از اروند عبور کردند.رفت توی ساحل دشمن و موانع و خط آنها را از نزدیک بررسی کرد و برگشت. این بررسی‌ها به کارش ظرافت بخشید و او را مطمئن‌ تر کرد.

شاید عموم مردم ندانند که فرزندانشان چگونه شهید شدند تحت سرپرستی چه کسانی بودند و چگونه از آنها استفاده شد حاج احمد نمونه هزاران فرماندهی است که وجودش می‌سوخت برای اینکه نیروهایش را حفظ کنند آنها را سالم به خط دشمن برسانند و اهدافی را که در واقع اهداف اسلام بود، تصرف کند به همین دلیل همیشه خطر، زحمت و فشارها را روی گرده خود می‌گذاشت تا بتواند به ساده ‌ترین و آسان ‌ترین وجه عملیات را به سرانجام برسانند.

غواص

شناسایی‌ها را انجام داد و سپس در یک دوره ده روزه، از نیروی عادی غواص تا فرمانده دسته و معاون گروهان و گردان را به ساحل دشمن توجیه کرد. تک درختی بود که از آن بالا می‌رفتند و به وسیله دوربین تک تک سنگرها‌ نقطه‌ای که باید شکسته می‌شد معبر و راهکارها را به نیروهایش نشان می‌داد و به تک تک شان می‌گفت هر کدام از کجا وارد شوند بپیچند به چپ یا به راست و ... پس از این توجیه برای تمام نیروها مشخص شده بود که چه باید بکنند. و وظیفه خودشان را خوب می‌دانستند واقعاً غواصان گردان حاج احمد مانند یک فرمانده لشکر که می‌خواهد جنگ را اداره کند نسبت به خط دشمن وضعیت وجزئیات آن مسلط بودند.

کار دیگری که انجام داد و فکر می‌کنم هیچ کدام از گردان‌های غواص لشکرهای دیگر اروند انجام ندادند این بود که قبل از عملیات نیروها را به آب اروند آشنا کرد و در این آب مانور عملیات انجام داد می‌آمد اصرار می‌کرد که باید در این آب تمرین کنیم. برای اینکه هراس بچه‌ها از بین برود می‌گفت: من باید این اضطراب را بشکنم.

در عملیات سه محور حرکت داشتیم که هر محور باید از یک نهر عبور می‌کرد. وقتی یک باره 150 تا 160 غواص از نهرها تا لب اروند حرکت کنند کافی است یکی ‌شان را آب ببرد و دشمن او را بگیرد کار عملیات تمام است و اگر تمرین نکنیم مشکل ایجاد می‌شود و تأثیر زیادی در موفقیت دارد بدون اینکه قرارگاه را در جریان قرار بدهیم  پیشنهادش را پذیرفتم.

حاج احمد از سه نهرعلی‌شیر، بلامه و مجری بچه‌هایش را وارد آب کرد.شروع کردند به کار غواصی و رفتند تا لب اروند و دوباره همان راه را برگشتند. مسیر نقطه‌ رهایی را توجیه شدند و اروند را از نزدیک دیدند. شب بعد هم این عمل را دوباره تکرار کردند.

وقتی حرکت بچه‌های غواص را دیدم احساس کردم که شکستن خط برای اینها بسیار سهل و آسان است. بر خط دشمن مسلط بودند و هر کدام کارشناس خط اروند به شمار می‌آمدند.

یکی دو شب مانده به عملیات، جلسه‌ای داشتیم و باید فرماندهان گردان‌ها طرح خودشان را برای شکستن خط دشمن بیان می‌کردند.

فرماندهان چند لشکر توی آن جلسه بودند. همه گزارش‌ خودشان را دادند. حاج احمد روی بیان شیوه و تاکتیک خودش وسواس داشت فکر می‌کرد ممکن است لو برود و دشمن مطلع شود. علی ‌رغم اینکه از لحاظ درجه حفاظتی جلسه قرارگاه بسیار بالاتر از طرح این مسائل بود ولی او وسواس و تردید داشت. اصرار کردم توضیح بدهد. صحبت‌های او توجه همه افراد را جلب کرد. انگار کسی حتی نفس هم نمی‌کشید همه سراپا گوش بودند که این جوان قد کوتاه و جسور که موضوع تک تک کلماتش رو در رو شدن با مرگ است. چه می‌گوید.

بحث بر سر مسائل معمولی نبود، بحث این بود که کسی می‌خواست برود توی گودال آتش و با مرگ کشتی بگیرد و داشت تشریح آن صحنه‌ها را می‌کرد. حاج احمد موقع صحبت جسارت و ابهت خاصی داشت بعضی‌ها که او را می‌شناختند فکر می‌کردند که غلو می‌کند آقای علایی فرمانده قرارگاه پرسید: آقای امینی اگر دشمن وسط آب تو را دید چه می‌کنی؟

این پرسش جوابی نداشت غواص چکار می‌توانست بکند اما حاج احمد بلافاصله جواب داد "و جعلنا" می‌خوانیم.

با اطمینان هم گفت:‌بعدش من قضیه عملیات بدر را تعریف کردم که همین آیه وجعلنا ابزار مهمی برای حفظ بچه‌ها در آن عملیات شد. حاج احمد گریه‌اش گرفت و روضه‌ای خواند گفت ما با توسل به حضرت زهرا و امید به خدا و دعای حضرت امام این کار را خواهیم کرد شما هم نگران نباشید.

جایی در کنار رود اروند برای گردان غواص در نظر گرفته شده بود. و نیروها دو سه روز زودتر به آنجا منتقل شدند. برای نیروها در قرارگاه فرماندهی جلسه‌ای گذاشتیم. در آنجا برایشان صحبت کردیم. جلسه عجیبی بود شاید توی تاریخ چنین جلساتی نبوده باشد از معنویتی که بچه‌ها داشتند شور و التهابشان حاج احمد از افراد عادی آدم‌هایی ساخته بود که نشاید عرفای بزرگ که در سن پیری به مراحل بالا می رسند به پایشان نمی‌رسد شب‌ها اگر قدم به نخلستان‌های بهمن شیر می‌گذاشتی پای هر نخل یک نفر را می‌دیدی که دارد نماز می‌خواند.گریه می‌کند و دست به دعا برداشته است. امکان نداشت در گردان حاج احمد یک نفر برای نماز شب بیدار نشود و گریه نکند.

شهید حاج احمد امینی

شب عملیات اتفاقی افتاد که بر اساس چیزی که قبلا پیش‌بینی کرده بودیم تمام نظریه‌هامان درباره اروند رود به هم ریخت. پیش بینی کرده بودیم شب عملیات شبی است که مد دریا کامل‌ ترین وضعیت را دارد. در این وضعیت مدت ساکن و راکد بودن آب چیزی در حدود بیست دقیقه بود. پیش‌ بینی کرده بودیم درا ین مدت تا شروع جزر، که حرکت آب ملایم است بتوانیم خودمان را به ساحل دشمن برسانیم یا حداقل اینکه بخش عمده‌ راه را رفته باشیم. پیش‌ بینی‌هامان این بود که هوا خوب است و آب ساکن و آرام. در آن لحظات انگار خدا می‌خواست بگوید که اینها بچه‌های خود من هستند و شما کاره‌ای نیستند تحلیل‌هایتان هم به درد خودتان می‌خورد من می‌خواهم خودم آنها را ببرم.اینها خدایی هستند و مسئول حرکتشان خودم هستم. البته در آن موقع به این نتیجه نرسیده بودیم در آن ساعات همه‌اش اضطراب و نگرانی داشتیم.

وقتی بچه‌ها رفتند کنار ساحل. یزدانی با من تماس گرفت. بعد از او هم حاج احمد با من صحبت کرد گفت: اصلاً نمی‌شود بروی.

پرسیدم: چرا؟

گفت: این قدر موج زیاد است که اصلاً اجازه نمی‌دهد وارد آب بشویم.

رفتم سمت بچه‌ها. دیدم موج آنقدر زیاد است که نیروها را می‌کوبد به کناره ساحل. برگشتم توی سنگر و دوباره با حاج احمد تماس گرفتم پرسیدم: موضوع چیه؟

گفت: موضوع خاصی نیست. آقای یزدانی می‌گوید شدت جزر و مد دریا زیاد است منتها ما مشکلی نداریم شما بگویید بروید می‌رویم.

گفتم پس راه بیفتید ولی قبل از این که وارد آب شوید اول متوسل شوید به حضرت زهرا و دعای توسل بخوانید. حضرت زهرا را واسطه قرار بدهید و بعد وارد آب شوید.

شدت امواج فروس چهار بود یعنی بدترین شرایط ممکن در چنین آبی قایق نمی‌تواند حرکت کند و طبیعی است که غواص‌ها لای امواج گم می‌شوند اما هیچ شکی ندارم که دست‌های غیبی دور بچه‌ها را گرفتند و آنان را به ساحل دشمن رساندند. بنا به تحلیل مادی حرکت و پیشروی در آن آب امکان نداشت و امواج اجازه نفس کشیدن را به بچه‌ها نمی‌داد چه رسد که بتوانند غواصی کنند و از میان امواج به طول سه یا چهار متر جلو بروند.

بچه‌ها وارد آب شدند و حرکت کردند. اضطراب ما وقتی بیشتر شد که خدا خواست ما را امتحان کند و همه چیز به هم ریخت تا هیچ نقشی در روند کار نداشته باشیم ده دقیقه‌ای گذشته بود که یکی از غواص‌ها برگشت و گفت: شدت آب به قدری بود که همه‌مان را سر و ته کرد. ستون‌مان به هم ریخت و من یک وقت دیدم که توی ساحل خودمان هستیم.

بعد از این حرف کاملاً قطع امید کردیم با توجه به شوخی‌های قبل از حرکت غواص‌ها که به هم وعده می‌دادند مثلاً در ساحل کشور کویت همدیگر را می‌بینیم یا توی شکم نهنگ و کوسه‌ها یا وسط دریا و فلان جزیره همه اینها در نظرمان آمد.سی دقیقه‌ای گذشته بود که یک مرتبه بیسیم حاج احمد به صدا درآمد گفت:‌هاشم هاشم. احمد...

شروع کرد به صدا زدن من خدا می‌داند که توی آن لحظه‌ها چه حالی پیدا کرده بودم اول باور نمی کردم که به ساحل دشمن رسیده باشد و به ذهنم خطور کرد که توی ساحل خودمان هستند. ولی وقتی شروع کرد با صدای آهسته و ته حلقی حرف زدن. یقین کردم به ساحل دشمن رسیده‌اند.

حاج احمد گزارش اولش را داد با رمز گفت که به ساحل آن طرف رسیدم و با نیروهایم یک  جا رسیده‌ایم. عجیب اینکه دقیقاً به نقطه‌ای که آرزویمان بود به آنجا برسند و در شناسایی هیچ بار به آنجا نرسیدیم. رسیده بودند درست رو به روی یادگار قشله .زودتر از زمان پیش‌بینی شده رسیده بودند خیلی وقت داشتیم گفتم صبر کند تا ببینیم چه پیش می‌آید گفتم صغیرا و مؤذن دو فرمانده گروهان حاج احمد را که باید از محورهای دیگر عمل می‌کردند صدا بزند گفت: با آنها تماس ندارم.

گفتم: منتظر باشد تا همراهانمان برسند.

منظورم یگان‌هایی بودند که در چپ و راست ما عمل می‌کردند.

باز هم سه چهار بار با هم تماس داشتیم گفت من توی باغ هستم.

یعنی اینکه داخل میدان مین دشمن شده‌ام.در همین حین صغیرا نیز اعلام کرد که به خط دشمن رسیده است یک ربع ساعت گذشت.به بچه‌ها گفتم توی میدان مین شروع به کار کنند حاج احمد در تماس آخرش گفت که از خط دشمن گذشتم و رفتم پشت خط.

وارد خط دشمن شده و نیروهایش را تقسیم کرده بود هر کدام کنار در یک سنگر. حتی خودش رفته بود توی بعضی از سنگرها و سرکشی کرده بود.عجیب‌ تر اینکه موذن می‌رود توی یکی از سنگرها چای داغ آماده بود می‌نشیند چای می‌خورد و می‌آید بیرون.

زمان شروع عملیات رسید. رمز را گفتم و این اولین عملیاتی بود که تقریبا با خیال آسوده و با اطمینان خاطر رمز را اعلام کردم. پس از آن نیروها شروع کردند به پاکسازی ساحل دشمن. در کمتر از ده دقیقه. تمام آتش ساحل دشمن که روی اروند می‌ریخت قطع شد.

حاج احمد ابتکار دیگری نیز به خرج داده بود که شاید وقتی بیان شود کسی نتواند آن را قبول کند همراه خودش چراغ گردان آب بندی شده برده بود، از همین‌هایی که وقتی می‌خواهند جاده را تعمیر کنند می‌گذارند جلوی راه تا هنگام شب تصادف نشود یک مرتبه دیدیم تمام ساحل دشمن روشن شد و چراغ‌ها شروع کردند به چشمک زدن .قایق ها خیلی‌ راحت و سریع راهشان را پیدا کردند و پر گاز رفتند به طرف محل پاکسازی شده تا نیروها ادامه کار بدهند.

در همین حین تماس ما با حاج احمد قطع شد او اولین شهید گردان 410 غواص بود.

دسته ها :
11:41

اولین شهید گردان 410

شب عملیات اتفاقی افتاد که بر اساس چیزی که قبلاً پیش‌ بینی کرده بودیم تمام نظریه‌هامان درباره اروند رود به هم ریخت. در آن لحظات انگار خدا می‌خواست بگوید که اینها بچه‌های خود من هستند و شما کاره‌ای نیستید تحلیل‌هایتان هم به درد خودتان می‌خورد من می‌خواهم خودم آنها را ببرم.

شهدا

برای اولین بار بود که می‌خواست چنین عملیاتی صورت گیرد. تاکنون در رودخانه‌ای خروشان و وحشی همچون اروند، عملیاتی انجام نداده بودیم. منطقه عملیات باتلاقی بود. مناطق راس‌ البیشه،‌فاو،‌خورعبدالله و حد فاصل خور و اروند. این عملیات به دنبال سه عملیات بزرگ، و تقریباً با موفقیت کم انجام می‌گرفت. والفجر مقدماتی،‌خیبر و بدر سه عملیات بزرگ بودند که با عدم موفقیت مواجه شدند یا اینکه موفقیت‌هایشان در مقابل اهدافی که برای عملیات ترسیم شده بود کم و ناچیز بود. با توجه به اینکه این عملیات از سه عملیات قبلی سخت‌ تر و پیچیده ‌تر بود این ترس وجود داشت که نتیجه آن هم به مانند عملیات قبلی باشد این نتیجه می‌توانست تأثیر عمیقی بر روند جنگ بگذارد.

مشکلی که مختص لشکر ثارالله بود و تاثیر زیادی در سرنوشت نیروهای خط شکن و غواص‌ها داشت، عرض رود اروند بود. عرض اروند در محدوده عملیاتی لشکر 41 ثارالله و تیپ المهدی عریض‌ ترین نقطه آن بود. جایی بود که به دریا وصل می‌شد و شدت جزر و مد در آن بیشتر از سایر نقاط بود. ساحلی که آب در موقع جزر و مد آن را فرا می‌گرفت. بسیار وسیع و گسترده بود در زمان جزر ساحل بزرگ باتلاقی در مقابل داشتیم که صد تا صد و پنجاه متر به عرض آن در حالت مد اضافه می‌شد و عملاً عرض اروند به 1300 تا 1400 متر می‌رسید.گاه این عرض به دو کیلومتر می‌رسید زیرا در حالت عادی نهرها پرآب می‌شدند ولی چون لایروبی نشده بودند، آب نهرها سرشکن می‌شد به تمام نخلستان‌ و آن را فرا می‌گرفت حتی آب به جاده پشتی می رسید که فاصله‌اش در حالت عادی با اروند چهار تا پنج کیلومتر بود.

پس از محول کردن ماموریت اولین موضوعی که باید به طور جدی دنبال می‌کردیم موضوع کار غواصی بود. باید خط دشمن را با نیروی غواص می‌شکستیم و پشتیبان نیروی غواص باشیم و بتوانیم اهداف دیگر را دنبال کنیم برای شکستن خط بهترین و ورزیده ‌ترین گردانمان گردان حاج احمد بود.باید پی این کار را می‌گرفتیم.

یکی دیگر از ویژگی‌های خاص حاج احمد انتخاب نیروهای خاص بود. می‌رفت توی همه معاونت‌های لشکر جستجو می‌کرد و نیروهایش را برمی‌گزید.می‌دیدی یک نیرو از مخابرات گرفته ، یک نیرو از پرسنلی، یکی از تدارکات و ... حتی سه چهار تا از بچه‌های اصفهان را جذب کرده کسانی مثل صغیرا، مؤذن و قضاوی اینها عصاره‌ بچه‌های اصفهان در شرق کشور بودند صغیرا و مؤذن دو تا از فرماندهان گروهان حاج احمد شدند. یا کسی مثل قضاوی نیروی تدارکات لشکر بود. همه نیروها دارای روح معنوی بالا و شجاعت ویژه‌ای بودند به راستی که این گردان مرکز شجاعان لشکر شده بود.

صد و هشتاد نفر را به عنوان غواص انتخاب کرد. در سرچشمه یک دوره آموزش شنا ترتیب داد و شنا یاد گرفتند. البته کادر گردان قبلا آموزش دیده بود پس از آن،‌آنها را منتقل کردیم به بندرعباس. کار منطقه دریایی. مکانی را که متروکه بود برای کار با جزر و مد دریا در نظر گرفت.در زمان جزر و مد شدت امواج دریا بسیار زیاد است موج‌های دو متری‌،‌چهار متری و کمتر و بیشتر. طبیعی است برای بچه‌هایی که تا قبل از آن توی آب شیرین کار کرده بودند شنا و غواصی در دریا بسیار سخت و طاقت‌ فرسا بود اما باید آشنا می‌شدند و با آب دریا به هنگام جزر و یا مد دست و پنجه نرم می‌کردند.

رفتم برای بازدید. دیدم بچه‌ها از بس توی جریان‌های شدید جزر و مد کار کرده‌اند که قسمت هایی از بدنشان تاول زده است و از بس آب شور به زخم‌هایشان خورده از درون زخم شده است. آب شور دریا به چشم بعضی‌هایشان آسیب رسانده بود. این مسائل را باید می‌دیدی و گرنه در گفته آنها یا حاج ‌احمد نمی‌توانستی چنین چیزی را استنباط کنی از بس که عشق انجام عملیات را داشتند با دیدن و توجه به گفته‌ها و شوخی‌ها این چیزها در می‌آید.

نیروها را منتقل کردیم به سد دز. باز یک دوره فشرده غواصی بود و تمرین تیراندازی. پس از آن گردان منتقل شد به بهمن شیر. رود بهمن شیر شبیه و نزدیک اروند بود. توی نخلستان‌های نرسیده به چوبیده چادر زدند اما به دلیل مسائل حفاظتی بیشتر از اتاق‌های گلی مردم محلی استفاده شد.

در آنجا نیروها آموزش‌های عملیاتی را شروع کردند ،حرکت در ساحل ،شکستن خط، حرکت در زمین باتلاقی، حرکت ستونی، و ...برای حرکت در موقع جزر و مد دریا دست به ابتکاراتی زده بودند اگر توی آب نیروها متوقف می‌شدند و پشت سر هم حرکت می‌کردند هیچ وقت نمی‌توانستند به سلامت به ساحل دشمن برسند.

در بهمن شیر بیشتر کارهایی که صورت می‌گرفت کارهای تاکتیکی بود نحوه حرکت، شیوه رسیدن به خط دشمن، برخورد با جزر و مد و... رود بهمن شیر شبیه اروند بود و بخش عمده جزر و مد اروند، در اینجا صورت می‌گرفت.

ضمن اینکه ساحل بهمن شیر دقیقاً شبیه ساحل اروند بود. ساحل باتلاقی نخلستان‌های اطراف ساحل، راه‌ها و جولان ها. البته شدت جزر و مد در اروند خیلی بیشتر از بهمن شیر بود.

یکی از کارها و آموزش‌ها شیوه حرکت در آب بود برای اینکه نیروها را آب نبرد. در دهانه خلیج فارس شدت جزر و مد زیاد بود و بچه‌ها را به سمتی می‌برد. آنچه هنگام کار مهم بود رسیدن به نقطه مورد نظر در ساحل دشمن بود باید همه نیرو یک جا در نقطه مورد نظر پیاده می شدند و اگر یکی یکی می‌رسیدند هیچ کاربردی نداشتند ضمن اینکه همه‌ شان به شهادت می‌رسیدند.

حاج احمد برای این کار شیوه‌های مختلفی را در نظر گرفته بود.در مرحله اول اصرار داشت نیروها که وارد آب می‌شوند با همراه هم باشند منتهی این کار به سادگی میسر نبود در بهمن شیر که به نسبت اروند جز و مد آن به مراتب کمتر بود می‌دیدی گاه یک نفر که وارد آب می‌شود در ساحل آن طرف دو کیلومتر دورتر از آب بیرون می‌آمد.دو راه حل برایش در نظر گرفته بود :یکی شیوه دست دادن به هم بود یکی دست چپش را می‌داد و دیگری دست راستش را. بعد داخل آب حرکت می‌کردند شیوه دیگر استفاده از طناب بود. طناب را در فواصل مساوی گره می‌زدند و هر کس یک گره را می‌گرفت و متصل به هم حرکت می‌کردند. این روش موفق‌ تر و کارآمد تر از روش قبلی بود.

لباس غواصی با توجه به نوع و جنس آن بچه‌ها را در سطح آب شناور نگه می‌داشت حاج احمد تلاش بسیاری کرد تا نیروها را با این لباس‌ها و مهماتی که حمل می‌کردند هماهنگ کند. باید توجه داشت نیرویی که می‌خواهد خط ‌شکن باشد و از ساحل اروند عبور کند هیچ وقت نمی‌تواند تجهیزات عمده‌ای را همراه خود ببرد. عموم سلاح‌هایی هم که به آنها دسترسی داشتیم در آب کارایی خودشان را از دست می‌دادند. از لحظه‌ای که بچه‌ها وارد آب می‌شدند تا لحظه‌ای که به ساحل دشمن رسیدند حداقل یک ساعت در نظر گرفته بودیم.در این ساعت و با توجه به شدت جزر و مد و باتلاقی بودن کناره ساحل، تمام سلاح‌ها و مهماتی که به همراه داشتند مستهلک و غیرقابل استفاده می‌شد. در دنیا برای این کارها نیروی نفوذی از سلاح‌های ویژه ضد آب استفاده می‌کنه نه آن سلاح‌های ابتدایی که در اختیار داشتیم.

کار بعدی، شناسایی ساحل دشمن بود مانند همه عملیات دیگر تا خودش نمی‌رفت خط دشمن را از نزدیک وارسی نمی‌کرد با اطمینان نیروهایش را حرکت نمی‌داد. وقتی با اطمینان حرکت می‌کرد که نقطه‌ای را که می‌خواست بشکند از نزدیک می‌دید و شناسایی می‌کرد این روش او بود در عملیات قبلی نیز به کمک بچه‌های اطلاعات و عملیات از میدان‌های مین عبور می‌کرد و همه چیز را خوب می‌دید اینکه نیروهایش کجا استراحت کنند کجا بایستند چگونه خط را بشکنند به کجا آرپی‌جی شلیک کنند و...

حاج احمد طی دو مرحله به اتفاق صغیرا‌،‌مؤذن، قنبری و بچه‌های اطلاعات و عملیات از اروند عبور کردند.رفت توی ساحل دشمن و موانع و خط آنها را از نزدیک بررسی کرد و برگشت. این بررسی‌ها به کارش ظرافت بخشید و او را مطمئن‌ تر کرد.

شاید عموم مردم ندانند که فرزندانشان چگونه شهید شدند ؟

دسته ها :
11:37

طلبه شهید مجتبی شاه نظری

طلبه شهید مجتبی شاه نظری

سلام بر تو و بر آن نور وجودت که خورشید افتخاری است در گذر تاریخ‌مان. سلام بر تو و بر پاک‌ترین ودیعة آسمان. سلام بر تو در لحظه لحظه عروجت. براستی ژرفای اندیشة‌کدامین حکیم می‌تواند اوج معرفت تو را بفهمد؟! و مگر نه آن که تو در شیدایی افلاکی و در حضور عارفانه‌ات، ملائک را به وجد آوردی. تو را دوست دارم که به صداقت آسمان می‌مانی، خاک نشین افلاکی، حجره نشین کوی دوستی که داستان عشقت را حلاج‌ها بر بالای دار زمزمه کرده‌اند.

اکنون حدیث زندگی‌ات را فریاد می‌زنم تا بدانند که تو زندة همیشة تاریخی. در یکی از روزهای خوب خدا بنده‌ای که سیمایش به نجابت آسمان مشابهت داشت، سجاده نشین شکر به درگاه خدا بود. او خدا را بر بلندای ایمانش می خواند. در آن ترنم بندگی، خدا فرزندی به او عطا فرمود، و تو هدیه‌ای زیبا از آسمان بودی. نامت را «مجتبی» نهادند، چرا که در نیمة ماه مبارک رمضان به دنیا آمدی. در هفت سالگی به دبستان رفتی و پیروزی انقلاب اسلامی را به چشم دیدی. بعد از دوران راهنمایی به حوزه رفتی و همنشین دوستان آسمانی شدی. در آن روزها به قم آمدی و چهار ماه بر گرد حرم حضرت فاطمة معصومه(سلام الله علیها) پروانه‌وار می‌چرخیدی. در آن شبانگاه که با نماز تا خدا قد کشیده بودی و آواز سپید ملائک را می‌شنیدی، هاله‌ای از عشق وجودت را فرا گرفت، آنگاه هلهله کنان جان مشتاق خویش را به جبهه بردی. چهار سال در جبهه فعالیت کردی. گاه امدادگری خستگی ناپذیر، گاه رزمنده‌ای پر از شور و شیدایی و گاهی تخریب‌چی که تا خدا معبر می‌گشودی.

اما در شب عملیات والفجر 4 وقتی اروند از حضور دلیرانه و رقص مستانه‌تان به وجد آمده بود، نگاهت در آن شب مهتاب را می‌کاوید و بوسه‌های مدام مهتاب بر جسم خونینت تو را نوازش می‌داد. سالها جاوید الاثر بودی. در آن سو، با ملائک در محفل حضرت دوست، خدا را می خواندی و در این سو، چشمان بارانی مادر تو را طلب می‌کرد. سرانجام آمدی و مادری در آمدنت سرود: عشق یعنی استخوان و یک پلاک‌ سالهای‌ سال‌ تنها زیر خاک

 

گلبرگی از خاطرات

مصداق شیعه واقعی

نیم ساعت به نماز که می شد می‌گفت: هر کاری که دارید رها کنید و مهیّا شوید برای نماز اول وقت. بروید پاهایتان را بشوئید تا بوی عرق ندهد. وضو بگیرید و برای خود کار پیدا نکنید. «به نقل از برادر شهید»

 

مرد میدان جهاد و مبارزه

 هر وقت از جبهه می آمد، زیاد نمی ماند. هنگامی که با عمل جراحی غدة طحال او را بیرون آورده بودند، با همان بخیه و حالت بیماری به جبهه رفت و طاقت نداشت تا کمی بهبودی یابد و بعد به جبهه برود. زمانی که من با ایشان و پدرم به جبهه رفتیم، به ایشان گفتیم که برای تو دیگر بس است. برو و به درست برس. ما اینجا هستیم. او جواب داد: نه و به پدر می‌گفت: شما که بزرگتر هستید بروید ما که کوچکتریم می مانیم. هر چه اصرار کردیم، اصلا جبهه را رها نمی کرد. «به نقل از برادر شهید»

 

خلوت عاشقانه

 یک شب دیدم نیست، برخواستم و کمی به دنبال او گشتم. دیدم توی حیاط رفته و پشت حوض آب دارد نماز می خواند و گریه می کند. نماز شب که می خواند در نماز گریه می کرد. «به نقل از مادر شهید»

دسته ها :
11:47

ادبیات دفاع مقدس در میدان مین

جنگ هشت ساله عراق علیه ایران و بحث دفاع مقدس موضوعی است که در سال ‌های جنگ و پس از آن دستمایه خلق آثاری شده که معنای دیگری به مفهوم جنگ (که در ذهنیت بین المللی منفور به نظر می رسد) بخشیده است، معنایی کاملا فرا تاریخی و در عین حال قدسی که حاصل نوع نگاه رزمندگان به مقوله دفاع از مام میهن بوده است.

گذشته از این نمی‌توان منکر این واقعیت بود که دفاع مقدس به عنوان یک واقعه بزرگ ملی در حافظه تاریخی ایران و مردمش با مردانی که دفاع جانانه ‌شان از خاک و مرز این جغرافیا نقش بس کلیدی بازی کرده‌اند در کتاب تاریخ باقی‌ مانده است.

دفاع مقدس

با این حال و به باور بسیاری از نویسندگان یکی از راه‌های روایت جنگ برای نسل جدید خاطره‌ نگاری است؛ خاطره ‌نگارى با وجود جایگاه ویژه خود در ادبیات جهان در ادبیات ایران سابقه چندانى ندارد و گرایش جدید به این رویکرد ادبی، با پرسش‌های متعددی روبروست؛ اصولا خاطره چه مولفه‌هایی دارد؟ ادبیات است یا تاریخ؟ آیا این نوع نگارش، خلق ادبی محسوب می‌شود؟ و...

آنچه در پی می‌آید بازخوانی آسیب شناسانه خاطره نویسی جنگ از دید صاحب نظران و نویسندگان این حوزه تخصصی است که گویا در روزگار ما طرفداران بسیاری پیدا کرده است...

حسین علایی:

پس از جنگ یکی از کارهای خوبی که در ایران انجام شد، ثبت و ضبط و انتشار خاطرات شفاهی رزمندگان اسلام در جبهه های مختلف بود. البته مسئله مهمی که در بحث تولید کتاب‌های خاطرات شفاهی وجود دارد، این است که تا جایی که خاطرات مربوط به دیده‌ها و یافته‌های خود گوینده است، مطالب بسیار مطمئن و درست است، اما هرگاه در مورد وقایعی صحبت می‌شود که برداشت‌های افراد از مسائل جا افتاده و اطلاعات و شنیده‌هایی که خود فرد شاهد آن‌ها نبوده، با تفسیر و تعبیرهایی روبرو می‌شویم که در بعضی موارد این احساس به وجود می‌آید که در مسائل اغراق شده و عین واقعیت ذکر نشده است.

یا اینکه یک واقعیت از زوایای مختلف و افراد مختلفی بیان شده که در اینجا هم ممکن است روایت های مختلفی از یک موضوع بیان شود. ولی به هرحال آنچه مهم است اینکه بیان خاطرات جنگ از هر زاویه و دیدی که باشد می تواند ادبیات مربوط به این حوزه در قالب رمان و داستان و .. را غنی کند. باید یادمان باشد که به تعداد رزمندگان می‌توان کتاب‌های خاطره نوشت و مسائل جنگ را از دید آنها تجزیه و تحلیل کرد.

از طرف دیگر در ادبیات مربوط به جنگ با توجه به گذشت زمان، خاطراتی که الان نوشته می‌شود یک مقداری بعد زمانی نسبت به وقوع وقایع باعث می‌شود بخشی از خاطرات نامفهوم باشد. مثلاً بعضی از افراد تاریخ را به خوبی به یاد نیاورند و یا حتی شرایط زمانی را فراموش کنند و حتی تاریخ ‌ها را اشتباه ذکر کنند.

در چنین شرایطی اگر میز گردهایی برای تدوین خاطرات برگزار شود که افراد مختلف در حوزه مشترک دور هم جمع شوند و یک خاطره را با هم بیان کنند و با تعاطی خاطرات روایت‌های صحیح ‌تری بیان کرد و حتی به بهتر نوشتن زوایایی که ممکن است از ذهن بعضی از عزیزان دور شده یا فراموش شده باشند کمک می‌ کند.

نکته مهم ‌تر این است که این خاطرات در بحث نشر ارزش‌های دفاع مقدس، جای خودش را دارد. نوشتن تاریخ تحلیلی جنگ چیز دیگری است. خاطرات، وقایع اتفاق افتاده را با زبان عاطفی بیان می کند، اما نمی تواند همه مسائل مربوط به جنگ را نشان بدهد. بخش زیادی از جنگ به تفسیرها بر می‌‌ گردد. مثلاً چرا جنگ اتفاق افتاده است؟ چرا جنگ طولانی شد؟ آیا زمانی بهتر از زمان پذیرش قطعنامه ی 598 برای پایان دادن به جنگ وجود نداشت؟ آیا تمام اعمالی که ما انجام دادیم براساس تدبیر و منطق بوده است؟ دلایل شکست بعضی از عملیات ها و دلایل موفقیت آن ها چیست؟

این ها را خیلی در خاطرات نمی‌شود دریافت کرد، گرچه بخش های ظریفی از آن ها را نشان می دهد، اما بسیاری از مسائل هست که نیاز به تدوین تاریخ تحلیلی جنگ دارد. جنگ را باید فراتر از خاطرات و بعد عاطفی و احساسی ارزیابی کرد؛ این تصور اشتباهی است که خاطره‌ نویسی می‌ تواند جای مطالب و مسائل اساسی و اصولی جنگ را پر کند.

حمید حسام:

به باور من ژانر ترکیبى تاریخ و داستان یا به تعبیری بهتر بازنویسى خاطرات با متد و مؤلفه‌هاى داستانى قالب و سبک جدیدى است که پس از انقلاب اسلامی شکل گرفته و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نضج یافته و می ‌توان مدعی بود که این ژانر جایگاهش را در میان نویسندگان نسل امروز پیدا کرده است.

به نظرم مدارک و مستندات جبهه و جنگ هیچ ظرفى زیباتر و شایسته ‌تر از خاطره نویسى در دفاع مقدس ندارد. در آینده مى توان به آن اعتماد کرد و نسل‌هاى آینده به خوبى از آن بهره خواهند برد. البته خاطره‌ نگارى در ادبیات ایران سابقه چندانى ندارد و اگر از استثناها بگذریم خاطره نگارى به شکل معمول هم در ادبیات ما به عنوان یک ژانر حضور نداشته است.

نطفه این ژانر در فضاى جبهه و جنگ بسته شده و در دوران دفاع مقدس متولد شده است.

 

قاسم یاحسینی:

اساساً خاطره ‌نویسی در زیر مجموعه تاریخ ‌نگاری قرار می‌گیرد و «کتاب خاطرات» از جمله‌ منابع اصلی یک مورخ در بازنویسی واقعه تاریخی است. ظرف چند سال اخیر، نشانه‌های آشکاری در دگردیسی ادبیات خاطره‌ نویسی در ایران قابل مشاهده و پیگیری است. اگر بخواهیم سیر خاطره‌ نویسی و تغییر رویکردهای آن را از سال 1359 (آغاز جنگ تحمیلی) تا به امروز پی ‌گیری کنیم، می ‌توان دست ‌کم سه دوره آشکار را نام برد.

اولین دوره مطابق است با دوران هشت ساله جنگ عراق علیه ایران. در این دوره به دلیل مسائل امنیتی، تبلیغاتی و فشارهای درونی و بیرونی، محور اصلی ادبیات خاطره ‌نویسی تأکید بر حماسه‌ آفرینی‌های رزمندگان و در عین حال تحقیر دشمن بود.

با پایان جنگ و تا نیمه دوم دهه هفتاد اگرچه شکل و محتوای کار هنوز منبعث از روزنوشت‌ها و خط‌‌ ‌نگاری‌ هایی در جهت تحقیر دشمن و ذره‌بین افکندن بر رشادت‌های شهیدان و رزمندگان بود، اما در برخی از گام‌ها شاهد نزدیکی خاطرات بیان شده بر واقعیت‌های جنگ، به دور از بزرگنمایی‌های مرسوم هستیم.

موج سوم خاطره ‌نویسی از اواخر دهه هفتاد آغاز شده که هنوز هم ادامه دارد و خوشبختانه روزبه‌روز به دوران بلوغ و تکامل خود نزدیک و نزدیک‌ تر می‌شود. اصلی ‌ترین مشخصه موج‌ سوم خاطره‌نویسی دفاع مقدس هم، خاکستری بودن (واقعی ‌تر بودن) خاطرات است و نویسندگان کمتر به رویکرد مشهور «سیاه و سفید» نظر داشته‌اند.

برای نمونه نگاه‌های «سیاه و سفید» به اشغال و آزادسازی خرمشهر از جمله آسیب‌های اصلی این دسته از خاطرات مکتوب شده درباره سوم خرداد است، به‌ طوری که گاه خاطرات موجود چنان لحن حماسی و تبلیغی به خود می‌ گیرند که متأسفانه به‌ عنوان «منبع تاریخ» ارزش خود را از دست می‌دهند و تا حد یک کارکرد احساساتی ـ تأثیری نزول می‌کنند. باید به شدت مراقب این آسیب جدی باشیم.

محمود جوانبخت:

خاطره‌نویسی لحظه‌های سرنوشت‌ ساز دفاع مقدس مستلزم دسترسی به منابعی است که نویسنده بتواند با استناد به آنها روایتی دقیق از زندگی فرماندهان برجسته‌ای چون همت، با کری، محمد جهان‌آرا و... ارائه کند.

بحث اصلی من ناظر بر کمبود منابع و تحقیقات میدانی است چرا که اساساً با وجود تحقیقاتی که در مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه و ارتش صورت می‌گیرد هنوز بخش عمده‌ای از خاطره‌های دفاع مقدس به لحاظ تحقیقاتی غبار زدایی نشده و بخش عمده‌ای از خاطرات عملیات بیت‌المقدس یا دفاع از خرمشهر در کتاب‌های مختلف پخش شده است. به تعبیری هنوز کار علمی، منطقی، دقیق و مستند در مورد برهه‌هایی از تاریخ دفاع مقدس صورت نگرفته و کارهای انجام شده نمی‌تواند یک شاهد برای کلیت کار روی هشت سال دفاع مقدس باشد.

وقتی هنوز منابع تحقیقاتی دفاع مقدس، آن‌ گونه که باید و شاید به ‌صورت دقیق و کامل در اختیار پژوهشگران قرار نگرفته، نمی‌ توان انتظار داشت که خاطره‌نویسی درباره زندگی سرداران شهید تأثیرگذار در دفاع مقدس آن‌ گونه که باید و شاید پیشرفت کند چه رسد به این ‌که ما انتظار خلق آثار ادبی تأثیرگذار داشته باشیم.

این در حالی است که برای نمونه هنوز اسناد زنده‌ای چون همراهان و همرزمان شهدا در کشور هستند. برای مثال همرزمان شهید جهان‌آرا نظیر سید عباس بحرالعلوم، سید صالح موسوی، حاج محمد سمیرمی و حاج محمد نورانی و حاج عبدالله نورانی در قید حیات هستند اما متأسفانه محقق و پژوهشگری به ‌سراغ آنها نرفته است.

جمع‌آوری اطلاعات از جمله مسائلی است که به هر حال در نظر من مغفول واقع شده و تا این مهم به فرجام نرسد نمی‌توان شاهد ارتقای خاطره‌نویسی دفاع مقدس و به تبع آن داستان‌ نویسی جنگ تحمیلی بود.

رحیم مخدومی: تنها فرماندهان در جنگ نبودند

بخش عمده‌ای از وقایع تأثیرگذار تاریخ دفاع مقدس به‌ دلیل شاخص‌ بودن کمتر مورد توجه خاطره ‌نویسان و یا حتی خاطره ‌نگاران قرار گرفته است. البته نمی‌توان منکر رشد خاطره‌نویسی بود و باید از تلاش‌هایی یاد کرد که هر کدام به قدر وسع خویش چراغی بر حماسه دفاع مقدس افکنده‌اند با این وجود باید یادآور شد که اساساً کارهای صورت گرفته در این حوزه آن ‌قدر زیاد نیستند که هم به لحاظ ادبی و هم به لحاظ تاریخی حق مطلب را ادا کرده باشند.

نویسندگان اساساً به وقایع مهم دفاع مقدس آن‌ گونه که باید و شاید نپرداخته‌اند. می‌توان از نمونه‌هایی چون باشگاه افسران سنندج، حماسه ناوچه پیکان و... اسم ‌برد که می‌توانند موضوع و دستمایه خوبی برای کار باشند، اما وقتی حماسه شاخصی چون آزادسازی خرمشهر و... به شکل بایسته‌ای در قالب‌های خاطره یا داستان روایت نشده‌ است نمی‌توان هیچ انتظاری از نویسندگان داشت.

همچنین نکته‌ای وجود دارد که از فرط بداهت مغفول مانده است؛ اساساً فتح‌ها و پیروزی‌های بزرگ همیشه ذهن شنونده را به سمت پارامترهایی چون فرماندهان و عاملان پیروزی، تعداد نیروها، وسعت جغرافیایی و... می‌برد و متأسفانه زوایای ریز و پنهان این ‌گونه پیروزی‌ها مغفول واقع می‌شوند.

در این دست خاطره‌ نگاری‌ها می‌بایست مخاطب را در ضمن پرداختن به آن پارامترها به سمت و سویی هدایت کرد که رفتارهای انسانی فرماندهان و رشادت نیروها نمود عینی بیشتری پیدا کند. متأسفانه شاخص بودن فرماندهان اصلی جنگ باعث می‌شود نویسنده دچار نوعی ابهام در فهم عملکرد فرمانده شود؛ ابهامی که به هر حال به ساختار روایت لطمه می‌زند.

چاره‌ای نیست جز اینکه تاریخ جنگ را به‌ طور کامل روایت کرد چراکه زوم کردن روی فرماندهان باعث مغفول واقع شدن تلاش‌های دیگر رزمندگان تأثیرگذار (به لحاظ اخلاقی ـ شخصیتی و استراتژیک) می‌شود.

دسته ها :
17:4

عهد کرده‌ام نشکنم

خاطرات

کتاب «خاطرات فاطمه آباد همسر سردار شهید علی بینا» به قلم محمدرضا محمدی‌ پاشاک به‌چاپ رسیده است.

به گزارش تابناک، سردار شهید علی بینا، در اسفند سال 1341 در پشتکوه دوساری، واقع در منطقه عشایرنشین جبال بارز جیرفت به دنیا آمد. پدرش هم‌زمان با تولد علی از کوچ‌نشینی دست برداشت و در لوت سوزان ماندگار شد.

بینا، در زمانی که سال سوم اقتصاد را می‌خواند، جنگ شروع می‌شود و او روانه میدان رزم می‌شود. در عملیات خیبر می‌جنگد و در عملیات بدر به فرماندهی گردان حسین بن علی (ع) از لشکر 41 ثارالله می‌رسد. در فاو و مهران هم حضور داشت و سرانجام کنار نهر جاسم ـ عملیات کربلای 5 در تاریخ 29 / 10 / 65 به شهادت می‌رسد.

یکی از ویژگی های این کتاب، نثر روایی ساده و پاکیزه آن است که از حشو و زواید به دور است. این بخش از کار را می توان حاصل دقت و هنر نویسندگی «محمدرضا محمدی پاشاک» دانست که سعی کرده با بهره گیری از یک نثر صیقل خورده و داستانی (که یکی از مناسب ترین گزینه‌ها برای روایت خاطرات است) زبان روایت در این کتاب را به یک نثر شیوا و خواندنی برای مخاطبان تبدیل کند.

یکی از ویژگی های این کتاب، نثر روایی ساده و پاکیزه آن است که از حشو و زواید به دور است. این بخش از کار را می توان حاصل دقت و هنر نویسنده دانست

او در این راه، از بسیاری از عناصر روایی مانند: تلخیص، ایجاز و ایجاد لحن خاص در روایت استفاده کرده و کلیت کار اکنون به یک زبان ویژه دست یافته است که همین موضوع، آن را در ردیف یکی از آثار قابل لمس و به یاد ماندنی در حوزه خاطرات هشت سال دفاع مقدس قرار داده است.

 

در بخشهایی از کتاب آمده است:

فردای عروسی مان، نامه ای از طرف عباس حسین زاده آمد. نوشته بود: "برادر و سرور ما، علی بینا! به میمنت و مبارکی. بهتر است زندگی‌تان را سر و سامان دهید و بیایید به منطقه که بی صبرانه منتظرتان هستیم."

علی گفت: "می بینی؟"

گفتم: "من آماده‌ام. احتیاج نیست مدام یادآوری کنی."

...

 در شیراز بودیم. ترمینال شلوغ بود. وقت نماز ظهر بود. دیدم شرایط مناسب نیست و نمی توانم نماز را آنجا بخوانم. علی اصرار کرد. گفتم: "نمی توانم." تشر زد، ناراحت شدم. گفتم: "اینجا جوری نیست که بتوانم وضو بگیرم."

گفت: "می خواهی مستحب را فدای واجب کنی؟ از تو توقع نداشتم."

رفت نمازش را خواند. سوار شدیم. گریه می کردم. از من دلجویی کرد. از این نارحت بودم که چرا کاری کردم که او این طور به من تذکر داده.

...

طولانی‌‌ترین روز زندگی ام به سر رسید. به خود گفتم: "قرار ما این نبود." رادیو را چسباندم به گوشم. تا مارش نظامی می‌زد، وجودم می‌لرزید. چشم از در حیاط بر نمی داشتم. می‌خواستم پیش پدرم عادی جلوه کنم، نذر کردم به اسم زهرای اطهر که صبوری‌ام دهد.

گفتم: "تو را به جان حسینت، نگذار بشکنم. این راه را خودم انتخاب کردم؛ ولی نمی دانستم این قدر سخت است. پشیمان هم نیستم به اسمت قسم؛ فقط حیران شده ام. دلم را بزرگ کن. می دانم ضعیفم؛ ولی تنهایم نگذار. دستم را بگیر."

...

گفته بود: "فاطمه شب اول قبر بیا سر مزارم." بلند شدم کمد را باز کردم. مانتویی که برایم هدیه خریده بود، پوشیدم. این آخرین هدیه‌اش بود و آرام بی‌صدا روانه‌ی گلزار شهدا شدم. آرام کنار قبرش ایستادم. بغض گلویم را گرفت. گفتم: "علی! عهد کرده‌ام پیام تو را به همرزمانت برسانم. عهد کرده‌ام نشکنم. علی ! از من راضی باش..."

دسته ها :
13:44
X