دلي دارم پر از حرمان خدايا
چگونه مي شود درمان خدايا ؟
دل من يك نفس از تو سروده
چرا دائم شود ترسان خدايا ؟
چه كرده اين دلم با اين زمانه
كه هميشه شده گريان خدايا ؟
كدامين راه دل بيراه بوده ست
كه شد رسواي اين دوران خدايا ؟
دگر تاب تحمل نيست در دل
از اين تهمت شده نالان خدايا
دگر اميد برگشتي نباشد
در اين ويرانه ي كنعان خدايا
شكسته قلب من از دوري عشق
شده غم در دلم مهمان خدايا
در اين دنياي بي احساس مرده
نمي گيرد دلم سامان خدايا
دگر طاقت ندارد اين دل من
كه باشد دائماً لرزان خدايا
در اين عالم فقط مي خواهم از تو
كه عمرم را بري پايان خدايا
« يلدا »