شام سياه دل را تنها تويي سپيده
در دل فقط خدايم نقش تو را کشيده
وقتي که دور هستي از دستهايم ، انگار
احساس زنده بودن از زندگي پريده
قلبم اگر که مرد از دوري تو ، غمي نيست
او از تمام عالم چندي ست که رهيده
هر کس به شيوه ي خود قلب مرا شکسته
ديگر دل من حتي از زندگي بريده
قلبم اگر که مانده از عشق توست ، يارا
تو تک اميد اويي اي روشناي ديده
بعد تو ديگر عشقي در قلب من نيامد
تنها صداقت تو در قلب من دميده
تنها تويي عزيزم فرمانرواي اين دل
چون هيچگاه ديگر مثل تو را نديده
تو آمدي پناهي بودي براي قلبم
با تو تمام غمها از سينه ام رميده
قلبم به جز تو اسمي بر لب نياورَد ، چون
با تو به اوج عشق پاک خدا رسيده
تا باشد عشق پاکت در سينه ام ، هر آنچه
غم در تمام دنياست قلبم به جان خريده
اي آفتاب يلدا بر من بتاب تا باز
زنده شود گلي که از دوريت خميده
« یلدا »