دیری است که خنکای نسیم شعری برگهای دفترم را نوازش نداده است . شوری بایدم؛ اندیشه نویی که از ژرفای اندیشه های کهن آسمانیان برخاسته باشد . ابرهای لحظاتم باشتـــاب از گنبد گردون زندگی می گذرند . گریز می باید از این گرداب . عشق را مرداب نشینی نمی شاید . در قرن پدیده های برتر هم می توان به تماشای شکفتن لاله و نسرین نشست. آه و افسوس سلاح درهم شکستگان است.کشتی دل را نگذاریم که بر گل نشیند.هنوز هم مشام بوی گل را میان بوی دود و الکل می فهمد.صدای سماع از خود رها شدگان را در ورق خوردن دیوان کبیر می توان شنید.هنوز سطور دفتر حافظ رنگ شیدایی دارد.تنها نگوییم که هر زندگی مرگ دارد.بنگریم که در هر مرگی زندگی تازه ای جریان می یابد.در هوای پاک آواز هزاردستان نفسی تازه کنیم. حقیقت جاودانه است. محبت ازلی است. ناپاکی ها زدوده می شوند و دگر بار پاکی حکمرانی می کند. از زمان بیاموزیم . هر دم تازه شویم. تازه شویم تا میان خاموشان بلندآوازه شویم.
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387