آواز عاشقانه ما در گلو شکست

.

  حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست

.

  دیگر دلم هوای سرودن نمی کند .

 

  تنها بهانه دل ما در گلو شکست .

 

  سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم .

 

  آن گریه های عقده گشا در گلوشکست .

 

  آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود .

 

  خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست .

 

  فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند .

 

  نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست .

 

  تا آمدم که با تو خداحافظی کنم .

 

  بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست

دسته ها : شعر
1389/6/12 19:48

روزی که به برکه ی عشق رسیدم، رودخانه شدم و خروشیدم!

روزی که زیر باران عشق دل را به تو سپردم، دریا شدم

 و آن روز که عشق را به جان یافتم، به اقیانوسها پیوستم!

تا یک روز تو آمدی

و من در وسعت زیبایی خداییت غرق شدم.

و جان را به خاکپای تو سپردم و تن را به خدمتت؛

و گرچه هیچ نداشتم،

دل را به تو دادم، همه چیز دیروزم را به همه چیز فرداهایم!

و امروز در ساحل برکه ی فراتر از اقیانوس تو

دریای وجودم را به امید امواج لطفت

به دست نسیم محبتت می سپارم،

و دل را برای همیشه

خاکپای قدوم مقدست می کنم

تا روی سیاهم را در پناه قلب سرخ عاشقم بپوشانم

و از تو راه و رسم عشق بیاموزم

و با تو تا بیکران ها سفر خواهم کرد.

 با تو خواهم بود

تا همیشه.

دسته ها : شعر
1389/6/12 19:46

اگر دروغ رنگ داشت
هر روز،شاید
ده ها رنگین کمان
در دهان ما نطفه میبست
و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر عشق، ارتفاع داشت
من زمین را در زیر پای خود داشتم
و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها
به تمسخر میگرفتی !
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند
اگر براستی خواستن توانستن بود
محال نبود،وصال
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه میتوانستند تنها نباشند
اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی
و شاید من، کمر شکسته ترین بودم
اگر غرور نبود
چشمهایمان به جای لبها سخن نمیگفتند
و ما کلام دوستت دارم را
در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمیکردیم
اگر دیوار نبود
نزدیک تر بودیم،
همه وسعت دنیا یک خانه میشد
و تمام محتوای یک سفره
سهم همه بود
و هیچکس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمیشد
اگر ساعتها نبودند
آزاد تر بودیم،
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم
و هر عادت مکرر را
در میان بیست و چهار زندان حبس نمیکردیم
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه با تو در کنار آن ساحل سبز
لبریز از ناباوری بودم
هیچ رنجی بدون گنج نبود
اما گنجها شاید، بدون رنج بودند
اگر همه ثروت داشتند
دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید
تا دیگری از سر جوانمردی
بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند
اما بی گمان صفا و سادگی میمرد،
اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزشترین کالا بود
ترس نبود،زیبایی نبود
و خوبی هم، شاید
اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه نایاب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری! بیگمان پیش از اینها مرده بودیم
اگر عشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند
من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تو را نوازش میکردم
و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم
به یادگار نگه میداشتی
و ما پیمانه هایمان را در تمام شبهای مهتابی
به سلامتی دشمنانمان می نوشیدیم

دسته ها : شعر
1389/6/12 19:42

دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک دوستت می دارم آن چنان که گاهی چیزهای غریبی را میان سایه و روح با رمز و راز دوست می دارند تو را دوست دارم همانند گلی که هرگز شکفته نشد ولی در خود نور پنهان گلی را دارد. ممنون از عشق تو شمیم راستینی از عطر برخاسته از زمین که می روید در روحم سیاه دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت و چگونه و از کجا دوستت می دارم ساده و بی پیرایه، بی هیچ سد و غروری؛ این گونه دوست می دارمت، چرا که برای عشق ورزیدن راهی جز این نمی دانم که در آن من وجود ندارم و تو... چنان نزدیکی که دستهای تو روی سینه ام، دست من است چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند وقتی به خواب میروم... پابلو نرودا

دسته ها : شعر
1389/5/26 20:17

به آنها بگوئید من خدایم را با شما و دارائی های توخالیتان عوض نمی کنم، من عشقم را با حباب هایی که فرصت زندگیشان به خواست عشق منست عوض نمی کنم، من آسمان ساده ی گاهی ابری ام را با آسمان های پر از نورهای رنگارنگ مصنوعی شما عوض نمی کنم، من دل پاکم را حتّی کنارِ دل های پر رفت و آمد شما هم نمی گذارم، ما با هم فرق داریم، تا وقتی من دست خدا را رها نکنم. حتی اگر گاهی از آسمان دلم بر سرم سنگ ببارد، پشت سر نمی گذارمش، حتی اگر گاهی هر چه بخواهم نشود و هر چه نخواهم بشود، من خدایم را رها نخواهم کرد. بگوئید، به آنهایی که منتظر فرصت هستند تا مرا از او جدا کنند.

دسته ها : ستاره
1389/5/23 20:26

یا اله العاصین


.. حضرت موسی در کوه طور در مناجات خود عرض کرد:

یا اله العالمین (ای خدای جهانیان) جواب آمد لبیک!

سپس عرض ‍ کرد: یا اله المطیعین (ای خدا اطاعت کنندگان) جواب شنید لبیک!

سپس ‍ عرض کرد: یا اله العاصین (ای خدای گنهکاران)، این دفعه سه بار شنید: لبیک!  لبیک!  لبیک!

موسی عرض کرد: حکمتش چیست که این دفعه سه بار شنیدم که فرمودی لبیک ؟

به او خطاب شد: عارفان به معرفت خود، و نیکوکاران به کار نیک خود، و مطیعان به اطاعت خود، اعتماد دارند،

ولی گنهکاران، جز به فضل من، پناهی ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسی پناه ببرند.

دسته ها : سکوت
1389/4/21 8:25

عقد، یک عمل حقوقی است که اراده ی 2 نفر در ایجاد آن دخیل است.

عقود تقسیم بندی های متعددی دارد، اولین و کلی آن تقسیم به معین و غیر معین است

عقد معین، شرایط و احکامش در قانون مشخص شده و در مقابل عقد نا معین قرار می گیرد

ادامه دارد

 

1389/4/9 17:59

نگیر از من نگاهت را غزال نازنین من

که می میرم بدون تو همیشه بهترین من

من و تنهایی و غربت و دنیایی پر از خواهش

تو و یک آسمان دوری بهار دلنشین من

شب است و خلوتی خسته

منو احساس دلتنگی

تو یک کهکشان قصه

بیا زیباترین من

بیا احساس بارانی زه درد و غم ترک خورده

بیا آرام جانم شو نگار نازنین من

کلامت بوی تنهایی

منم رَم کرده آهویی که افتادم به دام تو

تو ای تنهاترین من

تو گشتی قبله ام و من کافر شدم

آری مسلمانی نمی شاید توئی ایمان و دین من

 

؟

دسته ها : شعر
1389/4/3 20:3

و اگر خواستید پروردگارتان را بشناسید،

پس به حل معماها روی نیاوردید،

بلکه به پیرامون خود بنگرید،

خواهید دید که او با کودکان شما در حال بازی است.

 و به آسمان گسترده نظر فرا دارید، می بینید که او در میان ابرها راه می رود و دستانش را در آذرخش دراز می کند و با باران به زمین فرود می آید.

نیک اندیشه کنید آنگاه پروردگارتان را خواهید دید که در گلها لبخند می زند، سپس بر می خیزد و دستهایش را در درختان تکان می دهد ...

جبران خلیل جبران

دسته ها : سکوت
1389/3/31 11:19

  

آندره یوویچ کریلف*

وقتی در میان یاران یگانگی نیست ، کار از پیش نمی رود و از کار و کوشش جز رنج و زحمت به بار نمی آید. روزی ماهی و خرچنگ و قو خواستند گردونهی پر از باری را حرکت دهند. همگی به آن چسبیدند، ولی هرچه زور زدند ، گردونه از جا تکان نخورد. کشیدن این بار برای آنان آسان بود. اما قو به سوی آسمان پرواز گرفت ، خرچنگ به عقب رفت و ماهی به دریا کشید.
ما را نمی رسد که بدانیم کدام یک از آنان گناهکار و کدام یک بی گناه است ، این قدر هست که گردونه هنوز هم در جای خود باقی است .

 

دسته ها : داستان کوتاه
1389/3/29 10:46

فقط در لحظه های دیدار و جدایی می توان به عظمت عشق نهفته در سینه پی برد

دسته ها : پیامک
1389/3/29 10:42
X