فلک نه همسری دارد نه هم کف بخون ریزی دلش اصلا نگفت اف
همیشه شیوه کارش همینه چراغ دود ما نیرا کند پف
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ اگر خود پادشاهی ، عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند در آخر خاک راهی ، عاقبت هیچ
هر آنکس عاشق است از جان نترسد یقین از کنج و از زندان نترسد
دل عاشق بو گرگ گرسنه که گرگ از هی هی چوپان نترسد
هر آنکس مال و جاهش بیشتر بی دلش از درد دنیا ریشتر بی
اگر بر سر نهی چون خسروان تاج بشیرین جانت آخر نیشتر بی
بقبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و فغان و آهی
شنیدم کله با خاک می گفت که این دنیا نمی ارز د به کاهی
بقبرستان گذر کردم کم و بیش بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بیفکن در خاک رفته نه دولتمند برده یک کفن بیش
صدای چاوشان مردن آیو بگوش آوازه جان کندن آیو
رفیقان میروند نوبت به نوبت وای آن ساعت که نوبت من آیو
قدم دایم زیر بار غصه خم بی چو مو محنت کشی درد هر کم بی
مو هر گزاز غم آزادی ندیرم دل بی طالع مو کوه غم بی
دو شچمانت پیاله پر ز می بی خراج ابروانت مُلک ری بی
همی وعده کری امروز و فردا نمیدانم که فردای تو کی بی
چو ر و ج آیو که بویش و آمن آیو بر د بادش سرو سامان بسامان
ببویت زندگی یابم پس از مرگ تراگر بر سر خاکم گذر بی