دسته
ورزشی
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 8556
تعداد نوشته ها : 9
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
وحيد اسدي
شیطان و ذوالکفل  وقتى الیسع  پیغمبر به حد رشد و کمال رسید و به پیامبرى برگزیده شد، اندیشید، پس از خود چه کسى را در میان قوم بگمارد که راهنماى مردم باشد تا به امورشان رسیدگى کند؟
به دنبال همین فکر، مردم را جمع نمود و به آنان فرمود: چه کسى حاضر است بعد از من سه کار بکند تا او را به جاى خود خلیفه گردانم ؟ آن سه کار این است : اول این که روزها، روزه بگیرد؛ دوم شبها را به عبادت و بندگى خدا به پایان ببرد؛ سوم آن که در میان مردم اصلا غضب نکند.
یک نفر از آن میان که مردم او را با چشم بى اعتنایى نگاه مى کردند برخاست ؛ شاید ذوالفکل  بود - گفت : من حاضرم عمل کنم ! الیسع توجهى نکرد. روز دوم باز در اجتماع مردم ، ظاهر شد و همان حرف دیروزى را تکرار کرد. مردم ساکت شدند مگر همان جوان .
الیسع ، آن جوان را خلیفه خود قرار داد و خداوند هم او را به پیغمبرى منصوب کرد. او هم ، در میان مردم به قضاوت مشغول شد و هیچ وقت غضب نکرد.
ابلیس ، شیاطین و طرف داران خود را جمع کرد و گفت : کدام یک از شما مى توانید ذوالفکل  را به غضب آورید؟ یکى از آنها به نام ابیض گفت : من . ابلیس گفت : کار خود را شروع کن و به هر حیله که مى توانى او را به غضب آور.
وقتى ذوالفکل  اول ظهر دست از کار کشید و به خانه آمد، براى استراحت و خواب آماده شد، شیطان بر در خانه او آمد. فریاد زد و گفت : من مظلوم واقع شدم ، به فریادم برسید، من بر نمى گردم تا حقم گرفته شود. جناب ذوالفکل ، انگشتر خود را از دست بیرون آورد و به او داد. فرمود: این انگشتر را نشان طرف خود بده و با هم بیایید تا حق تو را بگیرم !
او هم رفت و فردا آمد، باز موقع خواب فریاد زنان گفت : من مظلوم واقع شدم !
دشمن من توجهى به انگشتر نداشت . دربان گفت : واى بر تو! ذوالفکل  دو روز است نخوابیده ، بگذار بخوابد.
جواب داد: دست از او نمى کشم ؛ چون به من ظلم شده . دربان به ذوالفکل  خبر داد. او هم نامه اى نوشت و مهر کرده به دست او داد که به دشمن خود برساند. او رفت و روز سوم هنگام خواب آمد. فریاد زد و گفت : به نامه هم توجهى نکرد! و همواره فریاد مى زد، تا این که ذوالفکل  بدون آن که ناراحت شود و غضب کند، در هواى بسیار گرم بلند شد، دست شیطان را گرفت و گفت : برویم ، حق تو را بگیرم .
وقتى شیطان چنین دید، دست خود را کشید و فرار کرد و از خشم گرفتن او ناامید شد.
خداوند داستان این پیامبر صابر را براى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم بیان مى کند تا این که ایشان هم در مقابل اذیت کفار، صبر کند. همان طورى که پیامبران پیشین ، در مقابل بلاها و اذیت مشرکان صبر مى کردند  
دسته ها :
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
X