صفحه ها
دسته
برگزیدگان انجمن از دید علی
برگزیده ی وبلاگ علی
دانلود محبوب علی
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 153729
تعداد نوشته ها : 65
تعداد نظرات : 262
Rss
طراح قالب
عارف موسوي


به نام خدایم

مادر عزیز...
قسم بر جامه ی پاکی که از مهرت به تن دارم
فراموشت نخواهم کرد تا جان در بدن دارم

:)

:)      عید مبارک باد      :)

:)

:)

دسته ها : * مادرانه *
شنبه بیست و نهم 12 1388

به نام خدایم

-----

شعر طولانی و قشنگی ه



آسمان را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظهء خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم

***

خاک را پرسیدم
می توانی آیا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم

***

این جهان را گفتم
هستی کون ومکان را گفتم
می توانی آیا
لفظ مادر گردی
همهء رفعت را
همهء عزت را
همهء شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشان کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم

***

آنجهان راگفتم
می توانی آیا
لحظه یی دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینهء مادر بود آن کم دارم

***

روی کردم با بحر
گفتم اورا آیا
می شود اینکه به یک لحظهء خیلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص ومحدودم
بهر این کار بزرگ
قطره یی بیش نیم
طاقت وتاب وتوان کم دارم

***

صبحدم را گفتم
می توانی آیا
لب مادر گردی
عسل وقند بریزد از تو
لحظهء حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که روید زلبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت
دربهشت دگری نتوان جست
من ازان آب حیات
من ازان لذت جان
که بود خندهء اوچشمهء آن
من ازان محرومم
خندهء من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خندهء او
خندهء او روح است
خندهء او جان است
جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر, روح وروان کم دارم

***

کردم از علم سوال
می توانی آیا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم
قدرت شرح وبیان کم دارم

***

درپی عشق شدم
تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظهء روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظهء پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او درهمهء زیبایی
بلکه او درهمهء عالم خوبی, همهء رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود

--------------------------------------

دسته ها : * مادرانه *
جمعه بیست و هشتم 12 1388


به نام خدایم
------------------

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر؟کجاست گهواره ی من؟

همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راس
همون جایی که شاهزاده ی قصه
همیشه دختر فقیرو می خواست
همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگتر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نی یک کبوتر

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر؟کجاست گهواره ی من؟

نگو بزرگ شدم،نگو که تلخه
نگو گریه دیگه به من نمی آد
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می خواد
توی این بستر پاییزی مسموم
که هر چی نفس سبز بریده
نمی دونه کسی چه سخته موندن
مثل برگ روی شاخه ی تکیده
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست ماد...


دسته ها : * مادرانه *
پنج شنبه بیست و هفتم 12 1388

به نام خدا


این پست تقدیم به مادران سرپرست خانوار

-------------------------------

مسافر کش، کمی آهسته تر ران
که اعصاب همه خرد و خمیر است

به یخبندان این صبح زمستان
تصادف کردن تو ناگزیر است

مسافرکش، تو را من درک کردم
که با سرعت پی یک لقمه نانی

به فکر نان خود آجر شدن باش
کمی آرام تر گر می توانی!

مسافر کش، چرا خاموش و سردی
نه لبخندی نه حرفی نه نگاهی،

هوا سرد و زمین سرد و تو هم سرد
در این سرمای سخت صبحگاهی

مسافرکش، چرا آیینه ات را
همیشه رو به پایین می گذاری

مگر قهری تو با همشهریانت
که روی خویش را پوشیده داری

مسافرکش به تلخی چهره بگشاد
رخش چون برگ گل نیلوفری بود

عرق پیشانیم را بوسه می داد
وجودم یک بغل ناباوری بود

جوانمردی، زنی، در صبح تاری
لباس کهنه ی مردان به تن داشت

پی یک لقمه ی نان مادری بود
که با من، با تو، یک دنیا سخن داشت


دکتر مصطفی حق جو

دسته ها : * مادرانه *
چهارشنبه بیست و ششم 12 1388

به نام خدایم
------------------------------------------


گوهری دارم به پیش اکنون که نامش مادر است
خصلتش چون فاطمه ایثارگر چون حیدر است

دفتر عمرش بظاهر کهنه گشته است از زمان
در درون دفترش قلب و دلی چون گوهر است

زیر پایش جنت است و روی سر تاجی ز زر
در جهان پست و خاکی او یگانه سرور است

زیور شاهان مقام است و یگانه تاج سر
بر زمین مادر نگین است و وجودش زیور است

دسته ها : * مادرانه *
سه شنبه بیست و پنجم 12 1388

  
Hichi nadaram begam :|

Nemidunam be koja miram.

Nemidunam Chera SUREYE "TOBE" BESMEALLAH nadare !


YA HAZRATE "MA'SUME"

دسته ها : * مادرانه *
دوشنبه بیست و چهارم 12 1388

به نام خدایم
-----------------------------

اگر مهر باشی به روشنگری
اگر یکه باشی به نام آوری

اگر روزگاری تورا بر نهند
نگین حکومت بر انگشتری

دوصد حشمت آن چنانی تورا
نیرزد به یک لحظه بی مادری


دسته ها : * مادرانه *
يکشنبه بیست و سوم 12 1388

به نام خدا
-------------------------------

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول میخورد
هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست
در ختم خویش هم بسر کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز میگذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه میرود
چادر نماز فلفلی انداخته بسر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هرجا شده هویج هم امروز میخرد
بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد بجستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته بزیر بال
هر شب در آید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :
تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر
در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا بداد ناله مظلوم میرسند
اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر میشوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف میدهم که پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کله میزند
ناهید ، لال شو
بیژن ، برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای ناخوش خود آش میپزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :
این حرفها برای تو مادر نمیشود .
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه های شب .
یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب
نزدیکهای صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا ،‌
راز و نیاز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر میشود خموش
آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه های محلی که میسرود
با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
وانگه باشکهای خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنجسال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ
تنها مریضخانه ، بامید دیگران
یکروز هم خبر : که بیا او تمام کرد .
در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم بحال من از دور میگریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم بسوره یاسین چکید
مادر بخاک رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر بغرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او بجهان بلند برد
آنجا که زندگی ،‌ ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر ، که بدرقه اش میکند بگور
یک قطره اشک ، مزد همه زجرهای او
اما خلاص میشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مبارکت .
آینده بود و قصه بیمادری من
ناگاه ضجه ئی که بهم زد سکوت مرگ
من میدویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاک
خود را بضعف از پی من باز میکشید
دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز :
از من جدا مشو
میآمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب میکنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه میگریختند
میگشت آسمان که بکوبد بمغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
میآمد و بمغز من آهسته میخلید :
تنها شدی پسر .
باز آمدم بخانه چه حالی ! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود :
بردی مرا بخاک کردی و آمدی ؟
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
میخواستم بخنده درآیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم

 

دسته ها : * مادرانه *
شنبه بیست و دوم 12 1388


به نام خدایم
================================

ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بی کران تو
می برد مرا به هر کجا که لطف اوست
موج دیدگان مهربان تو

زیر بال مرغکان خنده هات
زیر آفتاب داغ بو سه هات
ای زلال پاک
جرعه جرعه جرعه می کشم تورا
به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من
ز جان تو

ای همیشه خوب !
ای همیشه آشنا !

هر طرف که می کنم نگاه ،
تا همه کرانه های دور ،
عطر و خنده و ترانه می کند شنا
در میان بازوان تو !

ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناک !
یک نفس اگر مرا
به حال خود رها کنی
ماهی تو
جان سپرده
روی خاک

-----------------------------

دسته ها : * مادرانه *
جمعه بیست و یکم 12 1388


به نام خدایم

گل لبخند تو مادر چه زیبا ست
شمیم روحبخش خانه ی ماست

دگر از رنگ و بوی گل نگویید
که مادر بهترین گلهای دنیاست

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
پ.ن

انتخــــــاب با توست...
می توانی بگویی:
صبح به خیـــــــر خدا جان
یا بگویی:
خدا به خیـــــــر کنه,صبح شده!


دسته ها : * مادرانه *
پنج شنبه بیستم 12 1388


به نام خدا
_____________________________

دنیا رهین تربیت و رای مادر است
روشن جهان به طلعت زیبای مادر است

بر هر که بنگری ، ز بزرگان روزگار
پرورده‌ی دو دست توانای مادر است

کانون عشق و عاطفه باشد وجود او
نور خدا شکفته ز سیمای مادر است

من وصف مادرا چه بگویم که گفته‌اند
باغ بهشت زیر کف پای مادر است

________________________________________

دسته ها : * مادرانه *
چهارشنبه نوزدهم 12 1388
X