در حال حاضر در كشورما ساليانه هزاران نفر به دلايلمختلفى، دچار ضايعه غير قابل بازگشتى بنام مرگ مغزى مىشوند.اين عده مدتى را در بخش مراقبتهاى ويژه بيمارستان سپرى مىكنند و سرانجام به طور واضح و ملموس بدرود حيات مىگويند. در جوامع امروزى به دليل پيشرفتهاى علم پزشكى استفادههاى مثبت و نوعدوستانه از اين وضعيت امكان پذير است درجامعه ما نيز حركتهاى مهمى در اين خصوص صورت پذيرفته است كه نياز به عنايت بيشتر مسئولان و پشتيبانى گسترده تر از سوى علما و فضلاى محترم دارد.
براى اولين بار در سال 1950 ميلادى پزشكان رشته اعصابدر اروپا به نوعى كم(اComa)اشاره نمودند كه در آن بافت مغز به صورت غير قابل بازگشت صدمه ديده و عملكرد خود را از دست داده بود و ليكن فعاليت قلب و ريه به كمك دستگاه ادامه داشت. در آن زمان اين نوع از كما بعنوان «كماى غير قابل بازگشت» ناميده شد . در سال 1968 عدهاى ديگر از پزشكان اين حالت را «مرگ مغزى » ناميدند و معيارهايى جهت تشخيص آن وضع كردند. اين مطلب كه «اگر مغز مرده باشد شخص مرده است و مرگ مغز در نهايت باعث توقف فعاليت قلب خوا هد شد.» سبب شروع بحثهاى مهم اخلاقى واجتماعى و قانونى گرديد و گروه هاى كارشناسى مختلف و متعددى در اين باره به بحث و تحقيق پرداختند. بعد از آن و به تدريج معيارهاى روشن تر و كامل ترى جهت تعيين مرگ مغزى پيشنهاد گرديد. آخرين و جامعترين معيارها كه در حال حاضر براساس آن عمل مىشود مربوط به سال 1981 مىباشد.
تعريف مرگ مغزى : مرگ مغزى به از بين رفتن كامل و غيرقابل بازگشت تمامى عملكردهاى مغز اطلاق مىشود
علل عمده ايجاد كننده مرگ مغزى عبارتند از ضربه مغزى ،خونريزى مغزى ، ايست قلبى .
تشخيص و اعلام مرگ مغزى از دو جهتحائز اهميت است:
اولا: از نظر علم طب، مرگ مغزى برابر با فوت بيمار مىباشد. ثانيا: از اندامهاى بيمارى كه دچار مرگ مغزى شده است ميتوان جهت پيوند اعضاء استفاده كرد.
در فردى كه دچار مرگ مغزى شده است ، تنفس قطعمىگردد و با قطع تنفس، ضربان قلب نيز متوقف خواهد شد با توقف گردش خون ، خونرسانى به بافتها مختل گرديده و اندامهاى بدن قابليت ادامه حيات خود را از دستخواهند داد.
با دخالت در اين مسير و بازگرداندن تنفس بيمار توسطدستگاه تنفس مصنوعى، قلب به طور موقت به كار خود ادامه خواهد داد و بيمار براى مدتى محدود در حالت كما قابل نگهدارى خواهد بود.اگر چه پس از مدتى عليرغم متصل بودن بيمار به دستگاه ، قلب بيمار از كار خواهد ايستاد و نهايتا مرگ اندامها آغاز خواهد گرديد.
روشن است كه بيمار دچار مرگ مغزى ، فى نفسه قابليتادامه حيات ندارد و ادامه حيات نباتى وى (اگر بتوان نام حيات برآن نهاد) وابسته به دستگاه مىباشد. در واقع پزشكان با بر قرار كردن تنفس در اين بيماران، تنها مىتوانند براى مدت محدودى مرگ قلب و ساير اندامها را به تعويق اندازند.براى نمونه حداكثر زمانى كه تاكنون علم طب توانسته استيك بيمار دچار مرگ مغزى را نگهدارى كند 107 روز بوده است. براين اساس ، واضح است كه چرا علم طب مرگ مغزى را برابر با فوت بيمار مىداند.
همانطور كه قبلا توضيح داده شد، جهت اعلام مرگ مغزى ،بيمار بايد معيارهاى معينى را به طور كامل دارا باشد. به بيان ديگر هر بيمار مشكوك به مرگ مغزى توسط معيارهاى معينى ارزيابى مىگردد و اگر تمامى اين معيارها در او وجود داشته باشند، تشخيص مرگ مغزى داده مىشود.اين معيارها چنان محافظه كارانه و دقيق مىباشند كه در صورتى كه به درستى و با دقت نظر به كار روند، هيچگاه باعث تشخيص مرگ مغزى در بيمارى كه قابليت ادامه حيات دارد نخواهد شد.
معيارهاى مرگ مغزى اجمالا ازاين قراراست:
1. از بين رفتن عملكردهاى مغزى : الف - عدم پاسخ بيمار به تحريك دردناك . ب - از بين رفتن حركات خود به خودى در اندامها. ج - از بين رفتن رفلكسهاى ساقه مغزى د - از بين رفتن تنفس خود به خودى در بيمار
2 . غير قابل بازگشت بودن عملكردهاى مغز:
دليل ايجاد حالت كما نبايد موارد قابل برگشتى همچون مصرف دارو و الكل، كاهش فشار خون يا كاهش دماى بدن باشد. بديهى است كه قبل از ارزيابى مرگ مغزى بايد اين موارد به دقت كنار گذاشته شوند.
3. پايدار ماندن علائم مرگ مغزى : زمان مشخصى جهت تحت نظر قرار دادن بيمار مشكوك به مرگ مغزى مورد نياز است كه در طول اين زمان علائم بيمار بايد ثابت و پايدار باقى بماند.
در مواردى كه علت از دست رفتن هوشيارى معلوم است(مثل خونريزى مغزى و يا ضربه مغزى )، تحت نظر قراردادن بيمار بمدت 44 ساعت لازم است براى مواردى كه علت كما مشخص نيست اين زمان حدود 72 ساعتخواهد بود براى كودكان اين زمان طولانى تر بوده و گاهى تا يك هفته طول مىكشد.
گاهى اوقات پس از ارزيابى بيمار با معيارهاى فوق ،همچنان پيرامون اعلام مرگ مغزى شك وجود دارد، در اين حالت انجام آزمايشهاى تاييد كننده ضرورت پيدا مىكند. ازجمله مهمترين اين آزمايشها مىتوان نواز مغزى (الكتروانسفالوگرام) و اندازه گيرى جريان خون در مغز را نام برد.
در الكتروانسفالوگرام ملاك توقف فعاليت مغز اين است كهچنانچه دو نوار مغزى به فاصله 6 ساعت گرفته شود، هيچگونه امواج مغزى ثبت نگردد وخط صاف ترسيم شود.
در اندازه گيرى جريان خون مغز كه با روشهاى مختلفىانجام مىشود، كفايتخون رسانى به بافت مغز مورد بررسى قرار مىگيرد. نا كافى بودن جريان خون مغز باعث صدمات غير قابل برگشت به بافت مغز در عرض چند دقيقه خواهد شد، بنا براين اثبات عدم كفايتخون رسانى به مغز، تشخيص مرگ مغزى را مسجل مىكند.
اكنون اين سوال مطرح مىشود كه صلاحيت اعلام مرگمغزى بايد در اختيار چه افرادى باشد؟ علاوه بر متخصصان بيماريهاى مغز و اعصاب و جراحان مغز و اعصاب، پزشكان ديگرى كه سابقه فعاليت در بخش مراقبتهاى ويژه و بخش اورژانس را داشته و در اين خصوص تجربه دارند، مىتوانند واجد چنين صلاحيتى باشند. در بعضى كشورها گفته مىشود كه دست كم دو پزشك بايد در مورد مرگ مغزى متفق القول باشند.
در صورتى كه استفاده از اعضاى بيمار مشكوك به مرگمغزى جهت انجام پيوند مدنظر باشد، توصيه مىشود تيمى متشكل از متخصص مغز و اعصاب ، جراح مغز و اعصاب ، متخصص داخلى و متخصص بيهوشى تشكيل گرديده و وظيفه بررسى و اعلام مرگ مغزى را بر عهده بگيرند.
پس از تشريح موضوع «مرگ مغزى » و اينكه ازنظر علم طببيمار دچار مرگ مغزى ،مرده تلقى مىشود و ادامهء حيات نباتى او نيز وابسته به دستگاه تنفس مصنوعى است آن هم براى زمان كمى و با قطع اين دستگاه،اندامهاى بيمار توان ادامه حيات نخواهند داشت.اينك جاى اين پرسش است كه از نظر علم فقه بيمار دچار مرگ مغزى ،مرده به شمار مىآيد يا زنده؟پيامدهاى فقهى وحقوقى بسيارى براين مساله مترتب است وپرسشهاى فراوانى را بر مىانگيزد،ازجمله آنكه آيا استفاده از اندامهاى چنين شخصى براى پيوند اعضاجايز است؟آيا قطع دستگاه تنفس مصنوعى دراين حالت به منزله قتل بيمار به شمار مىآيد؟وپرسشهاى ديگرى ازاين قبيل.