- ولو بلغ ما بلغ. (اگرچه هر چه میخواهد بشود)
* ولو بلغ ما بلغ. بعد از مدتی- که داستانش مفصل است و اگر انشاءا... مجالی بود بعدها ممکن است منعکس کنیم- در همین اتاق که الان نشستهاید یک مذاکرهای شدبین من و «آقا»، مبنی بر اینکه با جناب آقای هاشمینژاد صحبت کنیم. ما نظراتی درباره روش سیاسی ایشان داشتیم که قرار شد به ایشان منتقل کنیم و بدنبال آن ایشان هم در سوگند ما وارد بشوند. همین اتفاق هم افتاد و شهید هاشمینژاد هم با ما هم قسم شدند.
بنابراین مهمترین خاطره این خانه علاوه بر همه اتفاقات کوچک و بزرگ، همان پنجشنبهای بود که این قسم در اینجا منعقد شد. در یکی از همان پنجشنبهها ناگهان پلیس ریخت جلوی خانه ما و بعد معلوم شد آقا سید عباس موسویان را تعقیب کردهاند و او هم فرار کرده آمده در خانه ما. من آمدم و گفتم که نمیگذارم ایشان را از داخل خانه ما ببرید. سروانی که ایشان را تعقیب میکرد آمد و خیلی مؤدب گفت حاج آقا بالاخره ما هم مسؤولیتی داریم. گفتم نه، مگر اینکه من هم بیایم. راه افتادیم تا اول کوچه «ناظر» که آنجا محل استقرار پلیس بود. مسؤولش هم سرهنگ مظفری نامی بود که گفت به احترام حاج آقا، ایشان را آزاد کنید.
- آن روزها که هم قسم میشدید میدانستید که به زودی حکومت اسلامی تأسیس میشود؟
* نه، اما واقعاً برای تشکیل حکومت اسلامی و مرجعیت امام(ره) تلاش میکردیم. من بعدها بعد از درس رسائلم معمولاً به حرم مشرف میشدم. خطاب به حضرت رضا(ع) عرض کردم که من الان برای سفر حج، استطاعت مالی ندارم. تقاضای من از شما این است که آن روزی مشرف بشوم که در ایران حکومت اسلامی تشکیل شده باشد. همین طور هم شد و سال۶۱ عازم این سفر معنوی شدیم.
- این ائتلافی که اشاره فرمودید در خراسان و مشهد صورت گرفت آیا در سایر استانها هم چنین اتفاقی افتاد؟
* نه، در هیچ کجا سابقه ندارد. با این که ما آن موقع سطح متوسطه را تدریس میکردیم یعنی بنده «رسایل» و آقا (مقام معظم رهبری) «مکاسب» تدریس میکردیم و آقای هاشمینژاد بعد که ملحق شد «کفایه» میگفت، اگر ما دروسمان را تعطیل میکردیم، قطعاً درس آقای میلانی تعطیل میشد.
- حاج آقا، از اینکه برای بیان این خاطرات که در واقع سرمایهای از سرمایههای انقلاب محسوب میشود وقت گذاشتید، تشکر میکنیم.
منبع:vaeztabasi.com