ضعف ایدئولوژیک جبهه :
در سال 48 به نکته ای رسیدم ، ما در برخی مسائل در جا می زدیم و کم آورده بودیم ، ما افرادی را برای به دست گرفتن سلاح و کشتن آماده می کردیم ، ولی از نظر ایدئولوژی در سطح پایینی بودیم و ما برایشان کاری نمی کردیم و برای بسیاری از پرسش های ایدئولوژیک آنها پاسخی نداشتیم ، این خلاء بزرگی بود .
البته ما قرآن زیاد می خواندیم ، برخی رفقای ما با ترجمه و تفسیر قرآن آشنا بودند ، آنها از رفقای صادق امانی و جزء مؤتلفه بودند ، به یک سری مسائل نظام وارد بودند ، مطالعات ما بیشتر در حوزه کتاب های مهندس بازرگان و برخی کتب متفرقه ترجمه شده کشورهای عربی بود .
با این وصف ما آگاهی کاملی از مذهب نداشتیم ، بیشتر اطلاعات ما از مذهب ، سنتی و خانوادگی و در سطح اطلاعات ارائه شده در هیئت های مذهبی و جلسات روحانیون بود و این که کسی فاقد آگاهی و بینش عمیق ایدئولوژیک خود به یک ایدئولوگ و صاحب نظر تبدیل شود ، درست نبود ، ما نمی توانستیم در مسائلی که برایمان نا آشناست غور کنیم .
با این که می توانستیم خود را به یکی از گروه های فعال سیاسی مثل جبهه ملی ، گروه فروهر ، حزب ملت ایران ، سازمان مجاهدین خلق و گروه بیژن جزنی که با ما آشنایی داشتند ، مرتبط کنیم ، ولی خود به سوی آنها نمی رفتیم .
ما معتقد بودیم که اصل مذهب است و افراد حاضر در گروه ما باید کاملاً مذهبی باشند ، برخی گروه ها مثل مجاهدین اصالت را فقط به مبارزه می دادند در حالی که ما به مبارزه مکتبی فکر می کردیم ، برای ما در وهله اول اعتقاد مطرح بود بعد مبارزه ، اصلاً مبارزه برای اعتقاد بود .
برای مجاهدین چون مبارزه اصل بود ، افراد کمونیست را هم در خود جای داده بودند و این یکی از ریشه های انحراف آنها بود که در سال 54 علنی شد ، آنها می گفتند مبارزه مذهبی برای ما فقط از آن رو مطرح است که جامعه مذهبی است و برای جلب همکاری و مشارکت مردم می بایست تظاهر به مذهب کنیم .
آنها توانسته بودند حتی برخی از دوستان ما را هم به سمت خود متمایل و نسبت به مواضع و مشی ما سست کنند ، متن هایی که ما برای تراکت ها آماده می کردیم گاهی دست کاری می شد ، من متوجه قضیه بودم ، با وقوف به فقر ایدئولوژیک خود باید اقدامی جدی برای پر نمودن این خلاء در گروه صورت می دادیم .
درباره جزوه ای به زبان عربی به نام " امر به معروف و نهی از منکر " برگرفته از سخنان آقای خمینی با لاجوردی (1) و لشکری صحبت کردم ، آنها جلال الدین فارسی (2) را معرفی کردند تا جزوه را ترجمه کند ، به این ترتیب با او تماس گرفتیم ، او هم به خوبی جزوه را ترجمه کرد و من آن را تکثیر کردم با فارسی چند جلسه ای نیز به بحث نشستیم .
او به همراه چند نفر دیگر از جمله اسدالله لاجوردی گروه تشکیل داده بودند ، آنها از اصل جریان و حرکت ما خبر نداشتند ، از آنها خواستیم برای ما جلسات آموزشی ایدئولوژیک دایر کنند ، ما درصدد بودیم آموخته های آنها را به صورت جزوه درآورده در تشکیلات خودمان استفاده کنیم ، بدون آن که آنها را در جریان کارهای خودمان بگذاریم .
با این حال چند جلسه ای با هم قرار گذاشتیم ، آنها در درون اختلافاتی داشتند ، برخی معتقد به مبارزه در خارج از ایران بودند ، برخی اعتقاد به همکاری با فلسطینی ها داشتند و بر سر مسائل مبارزات ضد اسرائیلی و له و علیه مواضع سوریه و مر با هم اختلاف نظر داشتند .
در میان آنها افرادی هم بودند که در گروه خاصی نبودند و به طور پراکنده کار می کردند و در واقع ما آنها را جمع کرده بودیم ، یعنی به صورت گروهی نبودند ، اگر هم باز هم بودند ما از آن خبری نداشتیم ، همکاری ما با این گروه زیاد دوام نیاورد ، اختلافات درونی آنها شدت یافته بود ، لذا ارتباط مان را با آنها قطع کردیم .
به غیر از آقای فارسی ، ما سعی کردیم که از دانش آقای معادیخواه در خصوص تاریخ اسلام و نهج البلاغه هم استفاده کنیم که البته این کار منظم و مرتب نبود ، ما برای ارتقای حسن تعاون و همکاری بچه ها مرتب به کوه می رفتیم ، در آنجا به سختی تلاش می کردیم و زیاد غذا نمی خوردیم .
در کوه زمینه مناسبی بود تا از مبارزه و کار انقلابی صحبت کنیم و از مبارزات صدر اسلام و مبارزینی چون عمار ، سلمان ، بلال ، ابوذر ، مالک ، حجر بن عدی و ... گرفته تا مبارزات رهایی بخش انقلابیون معاصر چون : چگوارا ، هوشی مینه و جمیله بوپاشا (3) و نیز تجربیات سایر آزادیخواهان ، اطلاعات و کتاب مبادله کنیم .
ادامه دارد...
منبع:سایت سجاد