پرندهای به رسالت مبعوث شد
خداوند گفت: دیگر پیامبری نخواهم فرستاد، از آنگونه که شما انتظار دارید؛ اما جهان هرگز بیپیامبر نخواهد ماند؛ و آنگاه پرندهای را به رسالت مبعوث کرد. پرنده آوازی خواند که در هر نغمهاش خدا بود. عدهای به او گرویدند و ایمان آوردند.
و خدا گفت: اگر بدانید، حتی با آواز پرندهای میتوان رستگار شد.
خداوند رسولی از آسمان فرستاد. باران، نام او بود. همین که باران، باریدن گرفت، آنان که اشک را میشناختند، رسالت او را دریافتند، پس بیدرنگ توبه کردند و روحشان را زیر بارش بیدریغ خدا شستند.
خدا گفت: اگر بدانید با رسول باران هم میتوان به پاکی رسید.
خداوند پیغامبر باد را فرستاد، تا روزی بیم دهد و روزی بشارت. پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند، روزی در خوف و روزی در رجا زیستند.
خدا گفت: آن که خبر باد را میفهمد، قلبش در بیم و امید میلرزد و قلب مؤمن این چنین است.
خدا گلی را از خاک برانگیخت، تا «معاد» را معنا کند.
و گل چنان از رستخیز گفت که از آن پس هر مؤمنی که گلی را دید، رستاخیز را به یاد آورد.
خدا گفت: اگر بفهمید، تنها با گُلی قیامت خواهد شد.
خداوند یکی از هزار نامش را به دریاگفت. دریا بیدرنگ قیام کرد و سپس چنان به سجده افتاد که هیچ از هزار موج او باقی نماند. مردم تماشا میکردند، عدهای پیام دریا را دانستند، پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند، که هیچ از آنها باقی نماند.
خدا گفت: آن که به پیغمبر آبها اقتدا کند، به بهشت خواهد رفت.
و به یاد دارم که فرشتهای به من گفت: جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر و مرسل است، اما همیشه کافری هست تا باران را انکار کند و با گُل بجنگد، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر.
اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است...
عرفان نظرآهاری