یکصد خاطره ...

  • یکصد خاطره ...

    یکصد خاطره ...

    1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند ؟ می گویم « مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم . برای من ناراحته .» کی باور می کند؟ 2) ریاضیش خیلی خوب…