سایه نشین علم
سایه نشین علم در آب جلوه کردی و موج عطش نشست در من ظهور کردی و کردیم خود پرست دست مرا گرفتی و چشم تو بسته شد در خود خراب گشتم و بند دلم گسست گفتم : مخواه سایه نشین علم شوم این آفتاب ، مغز حرم را گداخته است! روی فرات ، صورت در هم کشیده شد تا موج های اشک به چشم تو حلقه بست آیینه ای برای تماشا گذاشتم سنگی رسید و صورت آیینه را شکست دستی نمانده بود که مشکی زنم به آب حالا به جای مشک بنوش از لب دو دست بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان رضا جعفری

پربازدیدها

پربحث‌ها