من كیستم، كجایم و به كجا مىروم؟ (2)

معبر عشق خدا
از «بینایى» تا «بینش»، فاصله بسیار است،همچنان كه فاصله «چشم» تا «دید»، زیاد است.«بصیرت»، تیزبینتر از «بصر» است، گاهى آنان كه چشم ندارند، بیناترند. «دیده از هر كه گرفتند، بصیرت دادند». حتى «دل»، بهتر از«دیده» مىبیند و مىشناسد، ولى... به شرط آن كه «چشم دل» را غبار نگرفته باشد.آن وقت، «نگاه» از نگریستن لذت مىبرد، چرا كه در چشماندازش جلوههاى دیگرى پیدا مىشود. به قول هاتف اصفهانى:«چشم دل» باز كن كه «جان» بینى آنچه نادیدنى است، آن بینىمعبر «عشق خدا»، از كجا گشوده مىشود؟ باید چشمانداز بصیرت تو، بالاتر و وسیعتر از ماده و ظاهر باشد. حتى اگر خدا را دوست مىدارى، نه به خاطر خودت باشد، بلكه به خاطر او باشد. او كه كانون همه خوبی¬ها و زیبایی¬هاست.وقتى كه هستى تو، عطیه و هدیه خداست، وقتى كه غرق نعمت¬هاى اویى، مگر مىتوانى دوستش نداشته باشى؟میان عاشق و معشوق، حبیب و محبوب، دوست و دوستدار، باید نوعى سنخیت و شباهت باشد.محبت یك طرفه به سامان نمىرسد. «چه خوش بى، مهربانى هر دو سر بى...»عشق، اگر عاشق را به همسویى و همسانى و همرنگى با محبوب نرساند، نمىپاید. و ... اصلا از كجا كه عشق باشد؟ یك ادعاست، یا هوس!دل، اسیر عشق كیست و چیست؟آن كس كه گمان مىكند محبت خداوند را در دل دارد، ولى شب¬ها تا صبح مىخوابد، دروغ مىگوید. مگر نه این كه هر دوستى، خلوت با دوستش را مىخواهد؟!این، محك شناخت عشق خداست.عاشق كیست و عاشق نما كدام است؟...وقتى كاه جان ما، مجذوب كهرباى جانان شد، آنگاه، «خدا» را مىبینیم، نه «خود» را، و رضاى «او» را مىطلبیم، نه «خویش» را.این، اوج خداجویى و عرفان است و رسیدن به «آزادگى» و نهایت «بندگى».وقتى همه كارها براى خود و در جهت «خود محورى» باشد، اینجا نه توحید، كه شرك و نه اخلاص، كه عجب و طمع، حاكم گشته است.آن كس كه گمان مىكند محبت خداوند را در دل دارد، ولى شب¬ها تا صبح مىخوابد، دروغ مىگوید. مگر نه این كه هر دوستى، خلوت با دوستش را مىخواهد؟!

آینه فطرت
انسان، آفریده خداست؛ خداى خیر و كمال و جمال.از خدا، جز «خیر» بر نیاید. پس این شر و تباهى موجود در انسان¬ها از كجا و از چیست؟درست است كه انسان، برگزیده خدا و مسجود فرشتگان و امانتدار الهى است، ولى اگر به «فطرت»، پشت كند، اگر بُعد خاكى را بر بعد افلاكى غلبه دهد، اگر در سر دو راهى نفس و خدا، فرمان دل خویش را به شیطان بسپارد، همان خواهد بود كه فرشتگان هم به خداوند اعتراض كردند كه آدمیزاد، تباهى آفرین و خونریز است!مسیرى را طى مىكنیم، به درازاى «از اویى» و «به سوى اویى». عصاى دستمان در پیمودن این راه، «حسن انتخاب» است و رهتوشه ما، توجه به «هدف».فطرت خداجو و خدایاب را همه داریم، به شرطى كه آن را زیر گرد و غبار نفسپرستى دفن نكنیم.تو، در پى چشمه نور و روشنایى مىشتابى، تو در «نیستان وجود»، نفیر فراق سر مىدهى و سرود شوق مىخوانى تا به اصل خویش برسى.اگر این فطرت را بشناسى و بیابى و آن را باور كنى و بارور سازى، به خدا مىرسى و به مقام «قرب» نایل مىشوى. وگرنه، وقتى با دو دست «طغیان» و «عصیان»، آن فطرت نورانى را به گل و لاى «فساد» بیالایى، اگر بالا هم بروى، پایینى! اگر پیش هم بروى به سوى دوزخ است و اگر قدرت هم بیابى قدرت بر گناه و فساد است و خدا نكند كه چنین شود!دست یافتن به آن «اوج»، در سایه «فروتنى» است.رسیدن به «قرب»، نتیجه بیدار ساختن «فطرت» در همه عمر است. قلب¬هاى آماده و متواضع، بهتر و راحتتر جلوهگاه معرفت حق و ظهور بندگى مىگردد.صیقل خوردن جان، در سایه «پروا پیشگى» و «خداترسى» است. گل فطرت هم در این بوستان مىشكفد و مشام دل و جان را معطر مىسازد.آن كه چهره جان را در «چشمه ذكر» مىشوید، اهل «صفا» مىشود.و ... «غفلت»، آیینه دل را تیره مىسازد.كدام خشت تیره، تا كنون جلوهگاه فروغ خورشید بوده است؟...خورشید، در آیینه روشن و شفاف است كه انعكاس مىیابد.گاهى دنیا را به سان یك «زندان» مىبینى و خود را در «غریب آباد» این جهان، گرفتار وحشت و تنهایى.این، نشان چیست؟فطرت خداجو و خدایاب را همه داریم، به شرطى كه آن را زیر گرد و غبار نفسپرستى دفن نكنیم.