شنیده بودم كه اگر به شهدا سلام كنید پاسخ سلام تان را خواهند داد. كنجكاو شدم كه این همه ارادت به شهدا از كجا نشأت می گیرد. پرسیدم و ...

سهم من از خاطرات جنگ، سلام به تصویر شهداست
شنیده بودم كه اگر به شهدا سلام كنید پاسخ سلامتان را خواهند داد. كنجكاو شدم كه این همه ارادت به شهدا از كجا نشأت میگیرد. پرسیدم و ...
بخش فرهنگ پایداری تبیان
سوار تاكسی شدم تا خودم را به منزل شهید محسن نعمتی برسانم. میانه راه متوجه شدم كه راننده به هر تصویر شهیدی میرسد عرض ادب و ارادتش را نثار ایشان میكند. شنیده بودم كه اگر به شهدا سلام كنید پاسخ سلامتان را خواهند داد. كنجكاو شدم كه این همه ارادت به شهدا از كجا نشأت میگیرد. پرسیدم و پاسخ داد: وقتی تصویرشان را میبینم بغض امانم نمیدهد. بسیاری از دوستانم شهید شدهاند... وقتی متوجه شدم این راننده تاكسی از رزمندگان دوران دفاع مقدس است درخواست كردم گفتوگویی كوتاه داشته باشیم. آنچه در پی میآید ماحصل همكلامی ما با رزمنده و جانباز عباس ولیپور است.
مسیر صحیح انقلاب
من عباس ولیپور هستم. متولد 1346 و اهل تكاب. در حال حاضر در شهر هشتگرد زندگی میكنم. شغلم آزاد است و برای گذران زندگی مسافركشی میكنم. در زمان انقلاب به همراه دوستان و خانوادهام در تظاهرات مردمی شركت میكردیم. آن موقع در سنندج فعالیت میكردیم. مردم آنجا هم مثل همه مردم ایران تلاش خودشان را برای پیروزی انقلاب انجام میدادند. مسیر صحیح انقلاب راه نجات را برای همه ما نشان داده بود.
بوستانی در جبهه
بعد از شروع جنگ به بهانه خدمت سربازی به جبهه رفتم. مادر و پدرم نگران بودند اما من كار خودم را كردم. ما جمعی گردان ثارالله بودیم كه به وقت نیاز با ضدانقلاب و كومله در حاجعمران درگیر میشدیم و در شرایطی خاص در جبهههای جنوب با دشمن درگیر میشدیم. واقعاً كه هیچ خدمتی مثل رزمندگی در كردستان نبود. خوب به یاد دارم همراه با شهید حشمت كه از فرماندهان گردان ضربت و اهل قزوین بود، بوستان كوچكی در جبهه درست كرده بودیم و در آن سبزیجات و گل و درخت میكاشتیم. بوستانی بسیار زیبا و دلنشین. هر بار كه به حشمت میگفتم به دوستانمان مثل اسلام سبزی و یمن بهروزی و بچههای دیگر هم بگو كمكمان كنند، میگفت بگذار بچهها استراحت كنند، خودمان همه كارها را انجام میدهیم.
بمباران كارخانه قند
امروز كه تصاویر شهدا را در بلوارها و كنار خیابان مشاهده میكنم یاد ایام خوش دوستی و رفاقت با همرزمانی میافتم كه در نهایت ایمان، اخلاص و شهامت و شجاعت بودند. امروز سهم من از همه آن ایام عرض ارادت و سلامی است مختصر به امید اینكه پاسخگوی سلامم باشند. دیدن تصاویر آنها اشك را در چشمانم جاری میكند و دلتنگی امانم نمیدهد
اول فروردین 1365 بود كه دشمن منطقه استقرار گردان ما و گردان مستقر در كارخانه قند پیرانشهر و جندالله را بمباران كرد. 25 نفر از بچهها شهید شدند و من مجروح شدم. بسیاری از دوستانم چون اسلام سبزی، یمن بهروزی و حشمت به شهادت رسیدند. دیدن آن صحنهها و از دست دادن دوستان خوب و صمیمی برایم دشوار بود. پیكر شهید حشمت را در كنار آن بوستانی كه با زحمات فراوان به سرسبزی و خرمی رسانده بود پیدا كردم. پیكر اسلام را هم كه دیدم یاد مرخصیاش افتادم كه قرار بود برود. اسلام كلی سوغات و هدیه برای خانوادهاش تدارك دیده بود. اسلام سبزی و یمن بهروزی هر دو در سنگرهایشان به شهادت رسیده بودند.
سلام بر شهدا امروز كه تصاویر شهدا را در بلوارها و كنار خیابان مشاهده میكنم یاد ایام خوش دوستی و رفاقت با همرزمانی میافتم كه در نهایت ایمان، اخلاص و شهامت و شجاعت بودند. امروز سهم من از همه آن ایام عرض ارادت و سلامی است مختصر به امید اینكه پاسخگوی سلامم باشند. دیدن تصاویر آنها اشك را در چشمانم جاری میكند و دلتنگی امانم نمیدهد. اواخر حضورم در جبهه مصادف شده بود با عملیات مرصاد و تجاوز منافقین به كرمانشاه. ارتش، سپاه و نیروهای مردمی در آخر جنگ حماسه آفریدند و دشمن را ناامید كردند. بعد از جنگ در سال 1368ازدواج كردم و در حال حاضر شش فرزند دارم. سه دختر و سه پسر. بچهها شكر خدا عضو بسیج هستند و خیلی هم از آن روزها و ایام از من سؤال میپرسند. دوست دارند كه از لحظه لحظه دوران جبهه برایشان روایت كنم. من واقعاً دلم برای آن روزها تنگ شده و همراهی با بچههای سپاه و بسیج را برای خودم افتخار میدانستم. امروز هم به نیروهای مدافع حرم اهل بیت كه در آن سوی مرزها در مقابل كفر و ستم میایستند و جانشان را در طبق اخلاص میگذارند افتخار میكنم. به داشتن چنین افراد دلاوری میبالم. آنها میروند تا به فرموده رهبری دست تعدی و تجاوز دشمن به خاكهای كرمانشاه و همدان نرسد.
منبع: روزنامه جوان