خاله پیرزن داشت توی سینی برنج پاک می کرد، یک دانه برنج از سینی افتاد بیرون.

شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
سهم مورچه
سهم مورچه خاله پیرزن داشت توی سینی برنج پاک می کرد، یک دانه برنج از سینی افتاد بیرون. مورچه ریزه زود از درز دیوار آمد بیرون و دانه ی برنج را برداشت. خاله پیرزن چشمش به دانه ی برنج افتاد که تند تند به طرف درز دیوار می رفت. پرید و دانه را گرفت. پیرزن همین طور که به طرف قابلمه می رفت، مورچه داد زد: «ای خسیس این برنج سهم من بود. دانه ام را بده!» برنج از لای دو انگشت پیرزن داد زد: «مورچه به دادم برس، کمک! کمک!» پیرزن دانه را با برنج های دیگر توی قابلمه ریخت و گفت: « مادرم گفته برنج با زحمت به دست می آید. نگذار حتی یک دانه برنج هم حروم بشود.» مورچه که دنبال دانه اش می دوید، یک لگد به قابلمه زد و رفت کنار دیوار نشست. کمی بعد عطر کته ی خاله همه جا را پر کرد. خاله کته اش را توی بشقاب ریخت. اولین قاشقی که به دهانش گذاشت، یک دانه برنج از گوشه ی لبش به زمین افتاد. برنج داد زد:‌« مورچه بیا، سهمت را بگیر. من آمدم!» مورچه خوشحال و خندان دوید و رفت که سهمش را بردارد. بخش کودک و نوجوان تبیان منبع: شاهد کودک مطالب مرتبط: صدای ترسناکی میاد دوستی شیر و شغال چرخ خیاطی مادر بزرگ دعوای دو دوست صمیمی عروسکها دیگر دعوا نمی‌کنند...

برچسب‌ها

پربازدیدها

پربحث‌ها