دردسر طبیب رضاخان بر سر ترشی
گزارش زیر، یكی از دردسرهای طبیب مخصوص رضاشاه را به هنگام مواجهه با بیماری شاه بیان میكند.
هیچكس جرأت نداشت روی حرف اعلیحضرت متوفی رضاشاه پهلوی حرف بزند، در میان تمام درباریها و وزرا و كسانی كه به شاه نزدیك بودند؛ مختاری و امیرموثق و چند نفر دیگر این خاصیت شاه را زودتر از دیگران درك كرده بودند و بهتر از دیگران مراعات میكردند.
وقتی شاه دستوری میداد، آن دهنی كه در مقابل شاه با گفتن (نه) (نمیشود) (مقدور نیست) و امثال اینها باز میشد تو دهنی میخورد.

طبیب مخصوص شاه نیز این خاصیت شاه را درك كرده بودو حتی در دستورهای طبی هم مراعات میكرد.
وقتی شاه مبتلا به آنژین شده بود طبیب جرأت نمیكرد به شاه حكم كند كه باید استراحت نماید یا فلان دوا را بخورد. مختاری به او گفته بوددستورات را به صورت پیشنهاد به عرض ملوكانه برساند مثلاً:
«... اعلیحضرت خودشان بهتر از غلام میدانند كه باید دوسه روز استراحت فرمایند. بنابراین غلام از خاكپای ملوكانه استدعا دارد موافقت فرمایند لااقل چهل و هشت ساعت از تخت خواب به پائین نزول اجلال نفرمایند...»
روزی شاه در حال تب، هوس خوردن ترشای كه با سركه تهیه شده بود كرد و به دكتر گفت. ها! ما این ترشی را میتوانیم بخوریم؟ دكتر كه عادت كرده بود و میدانست كه نباید به شاه (نه) بگوید اندكی تأمل نموده عرض كرد: اعلیحضرت بهتر میدانند كه سركه یكی از مواد مفید است و بدن بدون اسید نمیتواند زندگی كند. بنابراین البته كه اعلیحضرت میتوانند ترشی میل فرمایند منتهی وقتی اسید بدن زیاد میشود و باید به وسایل گوناگون از اسید بدن كم كرد در آن موقع ترشی خوردن ضرورت ندارد.
دكتر تعظیم بلند بالائی كرده گفت: قربان غلام هم میداند، برای آدم تبدار ترشی بد است، منتها این احكام برای اشخاص عادی است و برای نابغهای مانند اعلیحضرت اراده شاهانه ملاك است نه احكام عمومی؛ بنابراین اگر اراده اعلیحضرت به خوردن ترشی تعلق گرفته باشد غلام سگ كیست با اراده اعلیحضرت مخالفت كند
شاه متغیر شده فرمود: چرا برای من فلسفه میگی؟! یك كلمه پوست كنده به من جواب بده؛ بخورم یا نخورم.
دكتر دستش را به دستش مالیده ضمن یك تعظیم بلند بالا (چون نمیتوانست جواب منفی داده باشد و از طرفی هم سركه برای شاه خوب نبود) گفت: خانهزاد... غلام... عرض كردم.... راجع به ترشی.
بله .... ترشی.... هم میشود خورد... هم نمیشود. اگر اراده اعلیحضرت تعلق بگیرد كه ترشی بخورند؛ ما بندگان سگ كی هستیم در مقابل اراده اعلیحضرت اظهار وجود كنیم و اگر اعلیحضرت میل نداشته باشند ترشی تناول فرمایند البته میل نمیفرمایند.
شاه حوصله اش سر رفته فریاد كرد مرتیكه! ترشی بخورم یا نخورم؟!
دكتر این مرتبه دیگر دستپاچه شده و نمیدانست چه جوابی بدهد.
وقتی شاه دید دكتر جواب نمیدهد گفت: مرده شور تركیب شما دكترها را ببرد؛ به اندازه یك گاو نمیفهمید، مرتیكه! هر پیره زنی میداند كه آدم تبدار نباید ترشی بخورد.
دكتر تعظیم بلند بالائی كرده گفت: قربان غلام هم میداند، برای آدم تبدار ترشی بد است، منتها این احكام برای اشخاص عادی است و برای نابغهای مانند اعلیحضرت اراده شاهانه ملاك است نه احكام عمومی؛ بنابراین اگر اراده اعلیحضرت به خوردن ترشی تعلق گرفته باشد غلام سگ كیست با اراده اعلیحضرت مخالفت كند.
شاه دكتر را مرخص كرد. وقتی دكتر میخواست از اطاق بیرون برود. شاه گفت آخرش نگفتی بخورم یا نخورم.
دكتر تعظیمی كرده عرض كرد: امر امر مبارك است خانهزاد چه عرض كند.
منبع: موسسه مطالعات و پزوهش های سیاسی