یکی از خاطرات خوش دوران کودکیام زمانی بود که همراه پدر به جلسههایی میرفتم که شهید مطهری و شهید بهشتی را میدیدم. پدر آن روزها خیلی بانشاط و سرحال بودند.

حاج آقا قرائتی از زبان دخترش(1)
یکی از خاطرات خوش دوران کودکیام زمانی بود که همراه پدر به جلسههایی میرفتم که شهید مطهری و شهید بهشتی را میدیدم. پدر آن روزها خیلی بانشاط و سرحال بودند.
«فاطمه قرائتی» دختر حجت الاسلام قرائتی مدرس یکی از حوزههای علمیه تهران است. آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتگوی «همشهری آیه» با ایشان در مورد پدر بزرگوارشان میباشد که تقدیم شما کاربران عزیز میشود:
خانم قرائتی! میخواهم در این گفتوگو درباره حاجآقای قرائتی پدر بیشتر بدانیم.
با توجه به اینکه پدرتان مشغلههای بسیاری دارند میتوانند برای خانواده هم وقت بگذارند؟
تا جایی که به یاد دارم ایشان همیشه در سفر بودهاند. مادرم میگوید حتی زمانی که من بهدنیا آمدم، پدر در سفر بودند. حتی در خیلی از لحظههای مهم مثل لحظه تحویل سال که هر خانوادهای دوست دارد پدر با آنها باشد، ایشان با توجه به اهمیتی که به قرآن و تبلیغ آن میدادند کنار ما نبودند اما این مشغلهها هیچوقت باعث نشد که پدر لحظهای از خانواده و تربیت بچهها غافل شوند.
فرزندان استاد چقدر در تحصیل علوم دینی موفق بودهاند؟
شاید چون دختر حاجآقا قرائتی هستم همه فکر میکنند باید حافظ کل قرآن یا مفسر قرآن باشم. البته این خلأ را حس میکنم و میدانم که در حق پدرم و برنامه زندگیام کوتاهی کردهام.
یادم میآید در كلاس سوم دبستان که سن تکلیفم بود پدر با یک روحانی به نام «آقای وحیدی» صحبت کردند تا برای من و خواهرانم کلاس احکام بگذارد. درواقع ما همه احکام را در دو سال تابستان یاد گرفتیم.
مگر شما خواهرها همسن هستید؟
من با خواهر بزرگترم یکسال تفاوت سنی دارم اما خواهر سومی 10سال کوچکتر از من است. حاجآقا سرشان شلوغ بود اما به ریز کارهای ما بسیار دقت داشتند.
اکنون هم این طور است و حواسشان به تمام جزئیات زندگی ما و فرزندانمان هست ولی وقتی میبینیم اینقدر مشغله دارند، خیلی از مشکلاتمان را به ایشان نمیگوییم که باری بر دوششان اضافه کنیم.
البته نکتهای که باید در اینجا به آن تاکید کنم این است که مادرم خیلی برای ما زحمت کشیدند و همیشه سعی میکردند جای خالی پدر را برای ما پر کنند.
با این حساب حتما پدر در رعایت تکالیف شرعی به شما خیلی سخت میگرفتند؟
پدرم به رعایت تکالیف شرعی توسط ما خیلی اهمیت میدادند اما شرایط را بهگونهای فراهم میکردند که ما با ذوق و شوق وظایفمان را انجام دهیم.
بهعنوان مثال، نخستین سالی که من به سن تکلیف رسیدم تابستان بود. پدرم برای اینکه بتوانم راحتتر روزه بگیرم، برنامه تبلیغشان را در مشهد گذاشتند و ما را به روستاهای اطراف بردند تا اذیت نشویم و روزههایمان را بگیریم.
یعنی پدرتان هر جا سفر میرفتند شما را با خودشان میبردند؟
همه خاطرات خوش بچگیام دائمالسفر بودن ماست. البته شاید مادرم اذیت میشد ولی هیچوقت اعتراض نمیکرد و همیشه آماده بود.
حتی گاهی شبها ما را با کفش میخواباند تا نصف شب که قرار بود همراه حاجآقا به شهر دیگری برویم آماده باشیم.
شما یا خواهرانتان از این وضعیت ناراحت نمیشدید؟
نه، به هر حال بچهها از سفر بدشان نمیآمد. مادرم هم حامی حاجآقا بود . از طرفی همه ما میدانستیم که پدر برای تبلیغ دین تلاش میکنند؛ بنابراین این شرایط را پذیرفته بودیم. یادم میآید پدرم بعد از اینکه تبلیغشان را میکردند چند نفر از روحانیون جوان را به خانه میآوردند.
مادرم هم با هر چیزی که در خانه بود غذای سادهای درست میکرد. میهمانان ما همیشه روحانیونی بودند که برای تبلیغ به کمک پدرم میآمدند و تا سحر بیدار میماندند و مادرم هم پذیرایی میکرد.
البته اکنون گاهی از سفرهای بسیار پدر دلخور میشوم چون دیگر واقعا در توانشان نیست و از نظر جسمی ضعیف شدهاند.
خاطره خوش یا بدی هم از آن روزها دارید؟
خاطره بد که ندارم اما یکی از خاطرات خوش دوران کودکیام زمانی بود که همراه پدر به جلسههایی میرفتم که شهید مطهری و شهید بهشتی را میدیدم.
پدر آن روزها خیلی بانشاط و سرحال بودند. البته اکنون با همه مشغلههایشان مانند گذشته جلسه فامیلی دارند. همه در یک جا جمع میشویم. حاجآقا چند ساعتی با فامیل هستند و بعد دوباره سراغ مطالعهشان میروند.
جوانان فامیل هم در این برنامه شرکت میکنند؟ ارتباطشان با حاجآقا چطور است؟
همه کارهای پدر با برنامه است. اول با نوجوانان و جوانان والیبال بازی میکنند و اگر استخری باشد شنا میکنند و بعد همگی نماز جماعت میخوانیم و حاجآقا درباره یک موضوع (بستگی دارد که چه زمینهای در فامیل مطرح باشد) صحبت میکنند.
پدر با جوانان آنقدر باذوق و هیجان بازی میکنند که همه را سر شوق میآورند.
منابع:
نشریه همشهری آیه
خبرگزاری فردا
تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان