در خواب دیدم که مردی بزرگوار به مسجد «نباج» که هر سال در موسم حج، حجاج در آن جمع میشوند، وارد شد . حس کردم که آن مرد، رسول اکرم صلی الله علیه و آله است. به دنبال ایشان وارد مسجد شدم . وقتی روی حصیر کنار مسجد نشستند، جلو رفتم و سلام کردم . پیش روی پیامبر

یک مشت خرما ابوحبیب نباجی نقل میکند: در خواب دیدم که مردی بزرگوار به مسجد «نباج» که هر سال در موسم حج، حجاج در آن جمع میشوند، وارد شد . حس کردم که آن مرد، رسول اکرم صلی الله علیه و آله است. به دنبال ایشان وارد مسجد شدم . وقتی روی حصیر کنار مسجد نشستند، جلو رفتم و سلام کردم . پیش روی پیامبر ، یک سینی پر از خوشههای خرمای «صیحانی» مدینه بود . رسول خدا، یک مشت خرما، از درون سینی برداشتند و به من دادند . خرماها را گرفتم؛ ناخودآگاه شروع کردم به شمردنشان. هجده تا بودند . هجده خرما را برای خودم این طور تعبیر کردم که هجده سال دیگر بیشتر عمر نمیکنم . بیست روز بعد، یک روز که در مزرعهام مشغول کار بودم و آفتاب و هوای گرم بسیار خستهام کرده بود، خبر آوردند که امام رضا علیه السلام، به «نباج» آمدهاند و در مسجد مشغول صحبت با مردمند. با عجله به طرف مسجد رفتم . همین که خواستم وارد مسجد بشوم، از تعجب خشکم زد . منظره مسجد و محل نشستن امام، درست همانند صحنهای بود که در خواب دیده بودم . حتی سینی خرماها هم همان سینی خرمایی بود که در خواب دیده بودم . امام اشاره کردند که جلوتر بروم . دستشان را به طرف سینی دراز کردند و مشتی خرما کف دستم گذاشتند. با دیدن خرماها به خودم آمدم و به یاد خوابم افتادم . با عجله شروع به شمردن خرماها کردم، درست هجده تا بودند . گفتم: آقا اگر ممکن است کمی بیشتر لطف کنید! امام فرمود: اگر جدم رسول خدا بیشتر میدادند، من هم میدادم . نزدیک بود فریاد بکشم و همه چیز را بگویم، اما با نگاه آرام امام، سکوت روی لبهایم نشست . منبع: سایت رضوی پیوند به : اثر زیارت امام رضا علیه السلام عیادت از بیماران حضور در تشییع جنازه مومنی ناشناس سفارش درباره حقوق مادر