اگر با تو باشم - داستان بیست و هشتم

كوهِ سنگیِ سیاه هنوز پا برجا بود و روستای سناباد بر خودمیبالید.
آنجا شده بود تجارت خانه. دیگر همه سر و سامان گرفته بودند، درست زمانی كه حضرت(ع) به روستای سناباد رسید و بر كوه تكیه زدند، دعایی بر زبان مبارك خویش جاری كردند:
پروردگارا! مردم را از این كوه سودمند گردان و در آن چه از آن میتراشند بركت و فایده ای بسیار قرار بده ... .
ظرف غذا از قطعه ای سنگِ كوه سیاه تراشیده شد و در آن غذا طبخ شد.
حضرت(ع) گرچه كم خوراك بودند، امّا مرتّب غذا میل میكردند آن هم در ظرف های سنگی!
باد توی روستا پیچیده و یارانشان از آنجا خارج شدند. بوی خوش، مشام همه را نوازش میداد، كوه چقدر زیبا به نظر میرسید، استوارتر و پا برجاتر، این یعنی همان اوج اقتدار ... .
منبع: ناسخ التواریخ ج 11 ص 244
بخش حریم رضوی