گفتند خبر شهادت اباعبدالله علیه السلام را ، کاکل خونین ذوالجناح به خیمه ها می رساند. عبدالله بن قیس گفته است : « من دیده ام ذوالجناح را که مغموم و آشفته از خیمه ها بازگشت، خسته و دل شکسته به سوی فرات رفت، خود را به امواج خروشان فرات سپرد و... پس از آن دگ

سوار در خون نشسته
ماجرا در نگاه اول، غریب به چشم می آید. اما غریب نیست. همه چیز در تابلوی بی نظیرعاشورا، رنگ و بویی از معرفت و ادب دارد.
در این وادی که سگ اصحاب کهف، پیشانی ادب بر زمین می ساید و سرود توحید می سراید و خدا او را در شمار اصحاب، قلمداد می کند، عرض ادب اسبی در پیشگاه سوار خویش غریب نیست. بخصوص اگر این سوار ، یکه تاز عرصه عشق، حسین علیه السلام باشد و این اسب، ذوالجناح.
آمده است که:
در گیرودار آشوب و حادثه کربلا، ناگاه ذوالجناح پشت از سوار تهی می بیند، پریشان و بی قرار ، پای بر زمین اضطرار می کوبد و خود را به کنار جنازه می رساند.
باور نمی کند آنچه را که به چشم می بیند؛ زانو می زند، بر می خیزد ؛ می چرخد، می ایستد ، پیشانی در خون سوار خویش فرو می برد. با یال های سفید، خون از اندام سوار می زداید. اشک می ریزد، ناله می کند، صیحه می زند و همه نگاه های میدان را ، معطوف چشم بی قرار و دل داغدار خود می کند.
ابن سعد فریاد می زند « بگیرید این اسب را! این از بهترین اسب های پیامبر است.» بگیرید و بیاوریدش.
سواران جبهه دشمن، پای دل از زنجیر حیرت رها می کنند و وحشیانه به سوی اسب می تازند. ذوالجناح که خود را در محاصره می بیند و تلاش دشمن رابرای یافتن و گرفتن خود احساس می کند، با دست و پای و دندان، به جان سواران میدان می افتد و آنقدر از سپاه دشمن به خاک می افکند و به خون می کشد که ابن سعد فریاد می زند: « رهایش کنید ببینم چه می کند»!
و با خود می اندیشد : یک اسب و این همه کشته!!
اسب وقتی رها می شود از چنگال جنگ و محاصره، بار خود را به سوار در خون نشسته خویش می رساند؛ کاکل به خون می آلاید، ضجه و مویه از سر می گیرد، سوار خویش را می بوید و می بوسد و زار می زند.
گفتند خبر شهادت اباعبدالله علیه السلام را ، کاکل خونین ذوالجناح به خیمه ها می رساند.
عبدالله بن قیس گفته است : « من دیده ام ذوالجناح را که مغموم و آشفته از خیمه ها بازگشت، خسته و دل شکسته به سوی فرات رفت، خود را به امواج خروشان فرات سپرد و... پس از آن دگر او را ندیدم.»
سید مهدی شجاعی
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان