تنها بيسيم‏چى‏اى بود كه تمام رمزهاى بيسيم‏هاى فعّال در محور را حفظ بود...

سه‌شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۰ - ۰۰:۰۰
فرمانده شهید هاشم بندار
فرمانده شهید هاشم بندار نام و نام خانوادگى: هاشم بندار نام پدر: محمود تاریخ و محلّ تولّد: 22/1/1344 ـ حسین‏آباد تاریخ شهادت: 1/7/1366 آخرین سمت: فرمانده‏ى گردان لیلة القدر لشكر 5 نصر هاشم بندار ـ فرزند محمود ـ در بیست و دوّم فروردین ماه سال1344 در روستاى حسین آباد متولّد شد. در كودكى پر جنب و جوش بود. در پنج سالگى پدرش فوت كرد و او به همراه دیگر برادرانش در مغازه‏ى پدر مشغول به كار شد. مادرش مى‏گوید: «از همان بچگى بسیارى از مسائل را رعایت مى‏كرد. صغرى بندار ـ خواهر شهید ـ مى‏گوید: «احترام خاصّى به افراد سیّد مى‏گذاشت. همسرم و بچّه‏هایم سیّد بودند. هر وقت آن‏ها را مى‏دید از جا بلند مى‏شد و به آن‏ها سلام مى‏كرد. با فرزندم ـ كه دو سال اختلاف سنّى داشت ـ بازى مى‏كرد و به او بسیار احترام مى‏گذاشت، مى‏گفت: او سیّد است.» به مادرش بسیار احترام مى‏گذاشت و در كارهاى خانه به او كمك مى‏كرد. دوره‏ى ابتدایى را در مدرسه‏ى آستانه پرست فعلى و دوره‏ى دبیرستان را در مدرسه‏ى مدّرس مشهد به پایان برد. به خاطر شروع جنگ تحمیلى تحصیلات دبیرستان را رها كرد و به جبهه‏هاى حق علیه باطل شتافت. به خاطر علاقه به خواندن كتاب عضو كتابخانه بود. كتاب‏های مذهبى، شهید مطهّرى و محمود حكیمى را مطالعه مى‏كرد . به مستضعفین كمك مى‏رساند. مسائل دینى را رعایت مى‏كرد. خمس مى‏داد. صله‏ى رحم را به جا مى‏آورد. مادر شهید مى‏گوید: «اخلاق و رفتار او طورى بود كه حتّى پیرمرد70 ساله به او سلام مى‏كرد.» قبل از انقلاب در راهپیمایى‏ها شركت مى‏كرد. او در درگیرى‏هاى نهم و دهم دى ماه و 22 بهمن ماه حضور داشت. به پخش اعلامیّه مى‏پرداخت و شب تا صبح اعلامیّه‏هاى امام را در داخل منازل مى‏انداخت. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى در بسیج فعّالیّت مى‏كرد و شب‏ها در خیابان به نگهبانى مى‏پرداخت. مسئول آموزش بسیج بود و به نیروها اسلحه‏شناسى را آموزش مى‏داد. او با مخالفین انقلاب و اسلام صحبت مى‏كرد تا آن‏ها را اصلاح نماید. با كسانى كه عقیده‏اى مخالف با انقلاب داشتند معاشرت نداشت. با كسانى رفت و آمد مى‏كرد كه با او هم عقیده باشند. علاقه‏ى زیادى به امام داشت و به شدّت از امام و انقلاب حمایت و پشتیبانى مى‏كرد در 14 سالگى به جبهه رفت. سنّش براى رفتن به جبهه كم بود، به همین خاطر كپى شناسنامه‏اش را دست‏كارى كرد تا بتواند به جبهه برود. اوّلین بار از طریق بسیج به جبهه‏هاى حق علیه باطل شتافت. در مصاحبه‏اى در مورد جنگ گفته است: «جبهه و جنگ مانند قلب انسان است. اگر قلب از كار بیفتد، تمام اعضاى بدن از كارمى‏افتند. در اكثر عملیّات‏ها از جمله: عملیّات ام‏الحسنین، طریق‏القدس، فتح‏المبین، فتح بستان، شكست حصر آبادان، آزاد سازى خرّمشهر،رمضان، بدر، خیبر، والفجرها و كربلاها، چه در لباس یك بسیجى عاشق امام و چه به عنوان فرمانده‏ى گردان رزمى شركت داشت. در جبهه مدّتى بیسیم‏چى و مدّتى فرمانده بود. در فتح قلّه‏هاى اللّه اكبر در كنار شهید چمران و همرزمان دیگر، بیسیم‏چى بود و بعد فرمانده‏ى گردان لیله‏القدر شد. همچنین فرماندهى گردان رزمى مخابرات را نیز برعهده داشت. مى‏گفت: «تا زمانى كه جنگ باشد در جبهه مى‏مانم.» در سال 1362 عضو رسمى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى شد. فاطمه بادل ـ مادر شهید ـ مى‏گوید: «به او مى‏گفتم: لباس سپاه را بپوش تا من ببینم. مى‏گفت: این لباس سپاه، مقدّس است. « در منطقه به او «هاشم شش كلّه» مى‏گفتند؛چون تنها بیسیم‏چى‏اى بود كه تمام رمزهاى بیسیم‏هاى فعّال در محور را حفظ بود. هاشم در زمان عملیّات از افراد آگاه و مقتدر دعوت مى‏كرد تاخودشان را به عملیّات برسانند. او با نیروها در خصوص عملیّات مشورت مى‏كرد و نیروها را از لحاظ قدرت بدنى مى‏سنجید و بعد آن‏ها را گلچین مى‏كرد و هر كدام را در واحدى كه توانایى داشتند، قرارمى‏داد. محمّدامیرى ـ همرزم شهید ـ مى‏گوید: «فرمانده‏اى مقتدر بود، اخلاق بسیار خوبى داشت. در اكثر عملیّات‏ها حضور داشت. اگر در مرخّصى بود، سریع خودش را به عملیّات مى‏رساند و حتّى از دوستانش دعوت مى‏كرد تا در عملیّات‏ها حاضر شوند. با نیروهاى تحت امرش بسیار با مهربانى برخورد مى‏كرد. اگر سربازى در هنگام عملیّات مرخّصى مى‏خواست به او مرخّصى مى‏داد. دوبار در جبهه مجروح شده بود، یك بار تركش به گیج‏گاه و یكبار دیگر تركش به كمرش خورده بود. فاطمه بادل مى‏گوید: «حدودیك ماه در بیمارستان بسترى بود و به ما چیزى نگفته بود. زمانى كه تركش به سرش خورده بود، چند روز در بیمارستان تبریز و چند روز در بیمارستان امدادى مشهد بسترى بود. در یكى ازعملیّات‏ها شیمیایى شد. در سال 1362 در عملیّات والفجر 1 از ناحیه‏ى سر مورد اصابت تركش قرار گرفت. با این كه مسئولین اجازه‏ى ماندن او را در سپاه مشهد داده بودند، ولى او قبول نكرد. مى‏گفت:«این‏جا برایم مانند زندان است.» هاشم بندار در تاریخ 16/6/1366 در جزیره‏ى مجنون و در حال ساختن سنگر، بر اثر اصابت تركش خمپاره از ناحیه‏ى سر و چشم به شدّت مجروح شد. به طورى كه یك چشمش از بین رفته بود و پس ازمدّتى در بیمارستان امدادى، در تاریخ 1/7/1366 به شهادت رسید. فاطمه بادل ـ مادر شهید ـ مى‏گوید: «زمانى كه در بیمارستان امدادى بسترى بود و به ملاقاتش رفتم، در بخش بود. سرش را عمل كرده بودند، جراحات زیادى داشت یك چشمش را كاملاً از دست داده بود و یك طرف صورتش به شدّت آسیب دیده بود. هاشم بندار در تاریخ 19/6/1366 كه در منطقه‏ى عملیّاتى بر اثر اصابت تركش مجروح شد، در تاریخ 21/6/1366 در بیمارستان شهید كامیاب بسترى گردید. سرانجام در تاریخ 1/7/1366 به درجه رفیع شهادت نایل گشت. پیكر مطهّرش در بهشت رضا(ع) دفن مى‏باشد. شهید در وصیّت نامه‏ى خود مى‏گوید: «خداوندا، از گناهان من درگذر. خدایا، مواظب این بنده‏ى ضعیف باش، زیرا كه اگر او را به خود بگذارى، از جادّه‏ى اصلى منحرف مى‏شود. پروردگارا، اگر نماز و روزه‏هایم مورد قبولت واقع نشده است، به بزرگى خودت از من بگذر. معبودا، توفیقى ده كه با شهادتم دین خود را ادا كنم. برخانواده‏ام صبر و شكیبایى عنایت كن. خدایا، رهبر و بنیانگذار جمهورى اسلامى را كه زندگى دوباره به ملّت ایران داد، تا انقلاب حضرت مهدى (عج) نگهدار و سلامتى به او بده. مادرم، مى‏دانم كه ناراحتید، امّا مگر ام‏البنین(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) ناراحت نبودند، مگر حضرت زینب(س) از نزدیك برادرش را در خون ندید. اكنون این حسین است كه بر جماران نشسته، او نایب امام حسین (ع) و نایب امام زمان (عج) است. بخش حریم رضوی

برچسب‌ها

پربازدیدها

پربحث‌ها