رمان خلاقانه و مشهور هنري مورژه، نويسنده قرن نوزدهمي و پركار اهل فرانسه، به نام «صحنههايي از زندگي» طي سالهاي 1847تا 1849 به بازار نشر راه يافت و مورد توجه علاقهمندان قرار گرفت. داستان او درباره مردماني است بسيار پراستعداد و با قلبهايي سرشار از احساس

جیب خالی،شکم گرسنه،پز روشنفکری!! رمان خلاقانه و مشهور هنری مورژه، نویسنده قرن نوزدهمی و پركار اهل فرانسه، به نام «صحنههایی از زندگی» طی سالهای 1847تا 1849 به بازار نشر راه یافت و مورد توجه علاقهمندان قرار گرفت. داستان او درباره مردمانی است بسیار پراستعداد و با قلبهایی سرشار از احساس و عاطفه كه متأسفانه از بد روزگار، نه به لحاظ روحی سامان گرفتهاند و نه اینكه پولی در جیبشان مانده. در واقع آنها آه در بساط ندارند اما تمام سعی و همت خود را مصروف این مهم میكنند كه از اصل دور نیفتند حتی اگر از اسب به پایین سقوط كرده باشند. به گزارش همشهری ، زندگی كولیوار اقتباسی از این رمان است؛ فیلمی كه از آن به عنوان یكی از تلخترین آثار كوریسماكی یاد شده و طنز كنایی و گزندهاش حكایت از نگاهی دارد كه تیزبینانه و تلخاندیش است. كمدی سیاه تماشاگرش را به تفكر وادار میكند. رمان هنری مورژه، تقریبا 150 سال پس از انتشار توسط آكی كوریسماكی، فیلمساز نام آشنا و خلاق فنلاندی به زبان گویای تصویر در آمده است، آنهم توسط كارگردانی كه دیگر امضای او بهعنوان سازنده ملودرامهای اجتماعی با بستری از طنز خلاق، برای دوستداران سینما یك عادت شده است. كوریسماكی هم نام اثر را عوض كرده و هم اینكه تعدادی از شخصیتها را یا پروبال داده یا اینكه اصلا حذف كرده است. در واقع زندگی كولیوار اگرچه یك اثر اقتباسی است اما وامدار منبعش نیست و به تعبیری وفاداری قابل ذكری به رمان هنری مورژه نشان نداده است. فیلم كوریسماكی تجمع شوریدگی انسانهای مستعدی را در قلب پاریس (جایی متعلق به روشنفكر ان اروپایی و آمریكایی) به نمایش میگذارد آدمهای بدبختی كه یك فرانك در جیب آنها نمیشود پیدا كرد و معطل شام و ناهار خود هم هستند اما سعی دارند تا لحظه آخر صورت خود را با سیلی سرخ نگه دارند. در این میان نگاه اصلی به دو نفر است؛ یك نقاش اهل آلبانی كه رودولفو نام دارد و دیگری یك نمایشنامهنویس ظاهرا زهوار دررفته به نام مارسل. اگر درآمد سرانه هر دو نفر به معنای دقیق كلمه مورد ارزیابی قرار بگیرد، باید آنها را در زمره بدبختهای پاریس قراربدهیم و اگر استعداد هنریشان ارزیابی شود باید گفت هم رودولفو و هم مارسل از استعدادهای بدی برخوردار نیستند. شاید فرصتی برای این دو نفر پیش نیامده كه از استعداد خاص خود بهره مادی و مالی مناسب ببرند؛ چیزی شبیه كاری كه بقیه نقاشها و نمایشنامه نویسها انجام میدهند و در برابر اثرشان، اول پول میگیرند. به قول مارسل چقدر خوب میشد كه تقدیر برای دوست نقاشش رودولفو اینگونه رقم میخورد كه بهازای هر 10نقاشیای كه میكشد 9تای آن برای دل رودولفو باشد و یكی از آنها نیز برای فروش و امرار معاش. اما بامزه اینجاست كه رودولفو حتی یك نقاشی هم نمیكشد چه برسد به 10تا. مارسل نیز اگر چه بهمراتب از او موفقتر است و نوشتههایی را فروخته اما عمدتا او هم تعطیل است و حالا سرگرمی هردو نفر فقط به شركت در مجالس هنری تبدیل شده و بس. بر اثر همین معاشرتها رودولفو و مارسل درمییابند كه اگر استعداد قابل توجهی نیز در نقاشی و نمایشنامه نویسی نداشته باشند- كه البته كمی تا قسمتی دارند- اما خب با علاقهشان چه كنند؟ كوریسماكی در «زندگی كولیوار» نشان میدهد كه آدمی میتواند با جیب خالی و با استعداد خاك خورده نیز در كار هنری مورد علاقهاش موفق شود؛ كاری كه رودولفوی آلبانیایی و مارسل فرانسوی به دنبالش هستند. به غیر از این 2نفر حتی میتوانیم یك شخصیت دیگر را هم در فیلم زندگی كولیوار مورد بررسی قرار دهیم؛ یك آهنگساز! موسیقیدانی به نام شونارد كه اگرچه مانند رودولفوی آلبانبایی تبار یك فراری یا یك پناهنده به پاریس نیست اما بازهم یك موجود غریبه به حساب میآید. شونارد یك موسیقیدان اهل ایرلند است كه در مملكت خودش یك هنرمند خوش آتیه و بزرگ به حساب میآمده اما حالا در پایتخت هنرمندان روشنفكر یعنی پاریس به همراه 2دوست خودش برای 5فرانك دست و پا میزند. در واقع اصلیترین هدف زندگی این 3نفر به دست آوردن یك اسكناس 5 فرانكی است! پولی كه با آن میشود حداقل یك ناهار مناسب خورد و در یك كافه یا پاتوق هنرمندان چند ساعتی را گذرانید. همین هدف بزرگ بوده كه در ابتدا این 3نفر را به هم پیوند داده است. كوریسماكی به ظرافت و البته با زیركی خاص خود این اسكناس 5 فرانكی را علت اصلی گرد هم آمدن این 3هنرمند بزرگ قرار داده و اگرچه طنز او در جا روایتی سیاه است اما معانی جامعه شناختی و رفتارشناختی كه از این جمع سه نفره به واسطه رفتارهایشان به بیننده ارائه میكند، گویاتر از هزارانهزار كلمه جلوهگری میكند. كوریسماكی به ظرافت و البته با زیركی خاص خود این اسكناس 5 فرانكی را علت اصلی گرد هم آمدن این 3هنرمند بزرگ قرار داده و اگرچه طنز او در جا روایتی سیاه است اما معانی جامعه شناختی و رفتارشناختی كه از این جمع سه نفره به واسطه رفتارهایشان به بیننده ارائه میكند، گویاتر از هزارانهزار كلمه جلوهگری میكند. كوریسماكی فقط حالت اجتماعی رودولفو، مارسل و شونارد را به بیننده نشان نمیدهد بلكه قطعات كوچك و داستانكهای كوتاه و بسیار ظریفی نیز از زندگی خصوصی هركدام از این 3نفر نیز در زندگی كولیوار روایت میشود. هركدام از آنها در زندگی عاطفی و احساسی خود نیز تجربیاتی اندوختهاند. هر 3نفر عشق را تجربه كردهاند، غربت كشیده و دردمندند اما مشابهت تام و تمام آنها با یكدیگر این مقولههای ذكر شده نیست. آنها واقعا دوستدار هنر هستند و از هنر خود لذت میبرند؛ این مهم اصلیترین مشابهت این 3نفر است. شاید بتوان گفت كه اصلا این 3نفر با فقرشان كنار آمدهاند و آن را پذیرفتهاند. در اوایل فیلم میبینیم كه مارسل بهدلیل اینكه قادر به پرداخت 5فرانك كرایه اتاقش نیست و مدتهاست كه بدحسابی كرده و به این و آن مقروض شده، خودش و جل و پلاسش توسط مالك به خیابان انداخته میشوند. این اتفاق به این معناست كه مارسل شاعر و نمایشنامه نویس پاریسی امشب یا فرداشب یا شبهای بسیاری را باید زیر سقف آسمان به صبح برساند. او حتی نمیتواند 2قدم در بلوار بدون ترس و لرز گام بردارد چرا كه بیم آن را دارد كه در هر قدم یك طلبكار خرش را بگیرد. در این گیرودار است كه با یك خیابان خواب دیگر آشنا میشود. و او كیست؟ رودولفو، نقاش اهل آلبانی كه ویزایش تمام شده و غیرقانونی در پاریس مانده، اگرچه همه جا خود را پناهنده جا میزند اما درواقع او یك فراری است. نفر سوم ماجرا همان ایرلندی سرشار از عشق و محبت به نام شونارد است كه موسیقیدانی كاركشته به حساب میآید و این دو نفر را به اتاقش دعوت میكند. اینجاست كه به مانند بسیاری از جاهای پاریس، جمع هنرمندان جمع میشود؛ یك نمایشنامه نویس شاعر مسلك، یك نقاش و یك موسیقیدان این جمع را تشكیل میدهند. هرسه نفر اینها قادرند درباره هنری كه دارند ساعتها صحبت كنند و در مهمترین جوامع هنری روشنفكرانه بدرخشند اما خب شرایط اینگونه نیست و به هرحال یك 5 فرانكی لازم است تا پاتوقی جور شود. بامزه اینجاست كه در سراسر شهر میتوان این جمعهای چند نفره را سراغ گرفت؛ هنرمندانی با نصف تجربه و استعداد مثلا همین مارسل یا رودولفو یا شونارد اما متفاوت با آنها در اسكناسهای داخل جیب. در اواسط فیلم با كسانی آشنا میشویم كه هیچ استعدادی در هیچ زمینه هنری ندارند اما جایشان در صدر این محافل روشنفكرنمایانه است و چرا؟ به واسطه اسكناسهایی كه بیحساب خرج میكنند. برخی از آنها حتی پول میدهند تا مثلا یك نقاش یا یك نمایشنامه نویس یا یك شاعر برایشان اثری خلق كند و به نام آنها بزند. با همه این حرفها به قول شونارد، دل یك هنرمند با چه چیزی شاد میشود؟ با درك هنری كه در آن استعداد دارد و همین دلخوشی بالاترین چیز است. تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی
-
[placeholder]