صبا نقّاشی‏های کتاب قصّه‏ای را که بابا برایش خریده بود، نگاه کرد؛ اما حوصله‏اش سر رفت و با خودش گفت: «تنهایی چی کار کنم؟ مامان و بابا که با هم قهر کرده‏اند.» در همین لحظه بابا صدا زد: «صبا می‏آیی با هم برویم. بیرون؟» صبا با خوشحالی گفت: «بله، خیلی دوست دا

یکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۰:۰۰
خرس بنفش
خرس بنفش صبا نقّاشی‏های کتاب قصّه‏ای را که بابا برایش خریده بود، نگاه کرد؛ اما حوصله‏اش سر رفت و با خودش گفت: «تنهایی چی کار کنم؟ مامان و بابا که با هم قهر کرده‏اند.» در همین لحظه بابا صدا زد: « صبا می‏آیی با هم برویم. بیرون؟» صبا با خوشحالی گفت: «بله، خیلی دوست دارم.» آن وقت رفت تا لباس‏ مهمانی‏هایش را بپوشد. صبا و بابا از خانه بیرون آمدند. از کنار چند مغازه گذشتند و به یک مغازه‏ی لباس‏فروشی رسیدند. بابا گفت: « صبا جان! می‏دانی مامان چه رنگی را دوست دارد؟» صبا دستش را گذاشت زیر چانه‏اش. آن وقت یادش آمد که مامان چه رنگی را دوست دارد و به بابا نشان داد. بابا لباسی به همان رنگ برای مامان خرید. به خانه که رسیدند، بابا و صبا رفتند توی اتاق مامان. بابا لباسی را که خریده بود به مامان داد. آن وقت مامان و بابا با هم آشتی کردند. شب، قبل از خواب، صبا از مامان پرسید: «مامان! پیراهنی که بابا برای‏تان خریده چه رنگی است؟» مامان لحاف را روی صبا کشید و گفت: «رنگ آن بنفش است.» صبا چند بار با خودش گفت: «بنفش، بنفش.» آن وقت با خوشحالی گفت: «مامان! بنفش مثل گل‏های توی باغچه‏ی مادربزرگ؛ مثل خرس روی لحاف من.» مامان لُپ صبا را کشید و خندید: «آفرین صبا جان! آفرین! بنفش مثل گل‏های بنفشه‏ی خانه‏ی مادربزرگ؛ مثل خرس روی لحاف تو.» لعیا اعتمادی سنجاقک تنظیم: بخش کودک و نوجوان *********************************** مطالب مرتبط باغ وحش من چتر هستم. رنگارنگ و زیبا دست های به درد بخور یعنی شادی و سبزی و زندگی دماسنج کتاب قصه های پنج انگشت مرغ مگس خوار من شغال هستم خرچنگ

برچسب‌ها

پربازدیدها

پربحث‌ها