اشعار برگزیده ای از ملا محمد مهدی نراقی

چهارشنبه ۲ دی ۱۳۸۸ - ۰۰:۰۰
گزیده اشعار ملا محمد مهدی نراقی
گزيده اشعار اشعار فارسي اشعار عربى اشعار فارسي حجــــاب چهره جــــان مي شــــود غـــبـــار تنــــم خوشــا دمـي کــــه از ايـن چـــهــره پــــرده بــر فکــــنم چنــيــن قفــس نـــه ســـزاي چو مـــن خوش الحــانست روم بگـــلــشن رضــــوان کـــــــه مــــــــــرغ آن چــمــــنـم عيــــان نشــــد کــــــــه چـــرا آمـــدم کجـــا رفــــتـــــم دريـــــغ و درد کــــــــه غــــــافـــــل ز کــــــار خويــــــشتنم چگـــــونه طــــواف کنـــم در فضــــاي عـــــــا لـــم قــدس کــــــــه در ســـراچــــه ترکـــيـــب تــــخته بـــنــــد تــــنــــم مـــــرا کــــه مــــنظـــر حـــور است مســــکن و ماوي چــــــرا بـــکـــــــــــوي خـــرابـــاتــيـــــان بـــــود وطـــــنـــــم طــــــراز پــــيـرهـــن زر کــــشم مــــبين چون شمع کــــــــــه ســـــــوزهـــــــاست نهــــــاني درون پــــــيرهـــنم ********************* جهد کن جهد که وقت من و تو در گذر است سعي کن سعي که اين عمر بسي مختصر است عيش و راحت طلبيدن ز جهان بي خبريست هـــر کـــه بيني در آن جا کنــــد و محتضر است کــــس نــــدارد خــــبر از سابقه روز ازل باخبر بـــاش و مزن دم که در آن دم خطـــر است من نگويم غم خود را به کس امـــا چه کنم اشک من در غم او راز مـــــرا در پـــرده اســـت هر که شد محرم اسرار نـــزد ديگر دم باخبر نيست مگـــر آن که ز خود بي خبر است گرچه از محنـــت و غـــم زار و پريشان حالــــم ساقيا باده بده کاين همـــــه انــــدر گــــذر است هــــان نراقي مــــرو از دايـــره صبر برون کانچه رو مي دهــــد از سر قضــــا و قــــدر است وى دربعضى از اشعارش چنين سروده است: بيا ساقى اى من به قربان تو فداى تو و عهد و پيمان تو ميى ده که افزايدم عقل و جان‏ فتد در دلم عکس روحانيان‏ شنيدم ز قول حکيم مهين (35) فلاطون مه ملک يونان زمين ‏ که مى بهجب افزا و انده فزاست ‏ همه دردها را شفا و دواست‏ نه زان مى که شرع رسول انام‏ شمرده خبيث و نموده حرام‏ از آن مى که پروردگار غفور نموده است نامش شراب طهور بيا ساقى اى مشفق چاره ساز بده يک قدح زان مى غم گداز (36) و در جاى ديگر از همين مثنوى از غفلت نفس انسانها داد سخن کرده و خطاب به او مى‏گويد : دلا يکدم از خواب بيدار شو وزين مستى طبع هشيار شو چرا مانده‏اى دور از اصل خويش‏ چرا نيستى طالب وصل خويش‏ چرا آخر اى مرغ قدس نفس‏ همى کرده‏اى خوب خاکى قفس‏ چه شد گر، دو روزى تو اى بينوا ز ياران و احباب گشتى جدا غريب از ديار حقيقت شدى‏ گرفتار دام طبيعت شدى ‏ به قيد طبيعت شدى پاى بست‏ فراموش کردى تو، عهد الست‏ بر افشان تو اى مرغ قدس مکان‏ پر و بال ز آميزش خاکيان ‏ بخود دربى از اين قفس برگشا سه صمق سماواتيان پر گشا (37) ز پا بگسل اين دام دار غرور بپر تا به اوج سراى سرور مغنى بيا ساز کن ارغنون (38) که آمد بسر باز شور جنون (39 ) باز در جاى ديگر نراقى بعد عرفانى خويش را به صحنه نمايش مى‏گذارد و چنين عاشقانه نغمه سر مى‏هد: اى خوش آن صبح دمى کايت بشرى رسدم‏ نفخه روح قدس از دعم عيسى رسدم‏ ارمغان آوردم پير مغان راحت روح‏ آنچه در عقل تو نايد به هويدا رسدم‏ بشکند مرغ سماوى قفس ناسوتى‏ اذن پرواز سوى عالم بالا رسدم‏ برقع (40) طبع به دور افکنم از چهره عقل‏ در فضاى جبروت اذن تماشا رسدم‏ روح قدسى گسلد بند طبيعت از پاى‏ رخصت سير برين گنبد خضرا رسدم‏ عقل بگذارم و در دامن عشق آويزم‏ قاصدى گر بسر از منزل سلمى رسدم‏ جلوه گر يار درآمد ز رخ افکنده حجاب‏ به وصالش رسم و جمله تمنا رسدم (41) و در آنجا که به اوج اعلاى عرفان راه پيدا مى‏کند اين چنين مى‏سرايد: بيا ساقى اى مشفق چاره‏ساز (42) بده يک قدح زآن مى غم گداز (43) که بر هم زنم عالم خاکيان‏ کنم رقص بر اوج افلاکيان‏ بدور افکنم عالم خاک را کنم سير، ايوان افلاک را بسوزم از آن دلق سالوس را بدور افکنم نام و ناموس را بتازم براوج فلک رخش را ببينم عيان کرسى و فرش را «نراقى» از اينگونه گفتارها برون رفتى از حدّ خود بارها (44 ) اشعار عربى الا قل لسکّان ذاک الحمى‏ هنيئاً لکم فى الجنان الخلود افيضوا علينا من الماء فيضاً فنحن عطاشٌ و انتم ورودٌ يعنى: «اى نامه‏رسان به ساکنان آن حرم مرتضوى بگو: که توقف جاودانى شما در آن بهشت، بر شما گوارا باد، بر ما تشنگان آبى افاضه کنيد، شما که سيراب از آن آب معرفت هستيد.» آن سيد بزرگوار نيز در جواب اينگونه مى‏نويسد: الا قل لمولى يرى من بعيد جمال الحبيب بعين الشهود لک الفضل من غائبٍ شاهد على شاهدٍ غائبٍ بالصدود منبع: ديوان ملا مهدي نراقي فرآوري: محمد حسين امين - گروه حوزه علميه تبيان

پربازدیدها

پربحث‌ها