انتظارات جهانى براى ارائه راه حل‏ها از حوزه زياد است و حوزه ناگزير بايد به اين پرسش‏ها پاسخ بدهد. متاسفانه اين روند در حوزه آغاز نشد

چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۸ - ۰۰:۰۰
حوزه و جهانی سازی
حوزه و جهاني سازي انتظارات جهانى براى ارائه راه حل‏ها از حوزه زياد است و حوزه ناگزير بايد به اين پرسش‏ها پاسخ بدهد. متاسفانه اين روند در حوزه آغاز نشد گفتگو با آيت الله تسخيري(قسمت اول) به اعتقاد شما مهم‏ترين نيازها و حساسيت‏هاى شرايط کار اسلامى در عرصه بين‏الملل چيست؟ به اعتقاد من، شرايط تعيين کننده نيازها است که شامل دو چيز است: 1. ميزان ادعاى ما (ما چقدر ادعا داريم؟) 2. شرايط چه نيازهايى را مطرح مى‏کند؟ ادعاى ما پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران و بر عهده گرفتن رهبرى بيدارى اسلامى بالا رفته است; ادعاى ما تجديد اسلام و رهبرى بيدارى اسلامى در جهان است. بهترين هنر امام خمينى (قدس‏سره)، تثبيت اين رهبرى و جلب توجه همه دلسوزان جهان اسلام به ايشان بود; يعنى همه منتظر هدايت‏هاى امام بودند، پس شرايط و ادعا در سطحى جهانى بود. جهان اسلام براى حل مشکلات خود به راه حل نياز دارد و ما بايد اين مسير بيدارى اسلامى را به انتها برسانيم، تا اينکه رسالت اسلام را در مسير تمدن بشرى نشان بدهد. توجه کنيد! ادعاى ما بسيار بزرگ، واقعى و برگرفته از واقعيت اسلام است، زيرا اسلام دينى جهانى است، و ما ادعاى تجديد جهانى «اسلام‏» را داريم. ما بايد ضمن حفظ شعارهاى اسلام، راه حل‏هاى آن را به همه جهان اسلام ارائه بدهيم. در ابتداى انقلاب، يک پروفسور فلسطينى الاصل (تبعه امريکا) به تهران آمد; وى رئيس مرکز اسلامى واشنگتن و دبير کل حرکت اسلامى کردن همه دانشگاه‏هاى جهان اسلام بود و قصد داشت پاسخ انقلاب براى اسلامى کردن را بشنود و آن را در همه دانشگاه‏هاى جهان اسلام پياده کند; از جمله دانشگاه عظيم اسلامى و بين‏المللى کوالالامپور. انتظارات جهانى براى ارائه راه حل‏ها از حوزه زياد است و حوزه ناگزير بايد به اين پرسش‏ها پاسخ بدهد. متاسفانه اين روند در حوزه آغاز نشد و اگر ما طرح و انتقاداتى براى اصلاح مطرح کرديم، دشمن طرح وسيع‏ترى را عليه بيدارى اسلامى مطرح کرد و مى‏کند. زمينه‏هاى فکرى تئوريسين‏هاى دشمن، نظم نوين جهانى و اعلام جهانى سازى را در پى داشت; يعنى غربى‏سازى يا امريکايى کردن تمام روابط جهان، اعم از روابط سياسى، اقتصادى، فرهنگى و ارتباطاتى.براى اين طرح افرادى مانند «فوکوياما» ، «هانتينگتون‏» ، «برايان‏» و.... تلاش مى‏کنند و در صددند مکتب استعمار فکرى غرب را بار ديگر احيا کنند; با نگاهى تحقيرآميز با جهان اسلام برخورد مى‏کنند و زمينه جهانى سازى را فراهم مى‏کنند. از يک طرف چالش بسيار عظيم است و از طرف ديگر، جهان اسلام اعلام نياز کرده است; با توجه به اين مسائل، حوزه نمى‏تواند با مباحث و روش‏هاى قديمى که برخى از آنها فرضى است، پاسخ‏گوى نياز دنياى امروز باشد; مسائلى مانند مسئله بردگان و مطرح کردن مسائل قديمى يا ساکت ماندن، يعنى عقب ماندن از مسير تمدن بشرى. به طور خلاصه دو عامل بايد ما را وادار به تجديد نظر در بحث‏ها، موضوعات، طرح بحث و عرضه آن بکند و با نگاهى جهانى پاسخ اين نيازها را بدهيم. به اعتقاد من، ما از آن اوج عظيم تحول پس از انقلاب مانده‏ايم. در قرن بيستم ميلادى دو نوع استعمار تجربه شده است: 1. اشغال کامل استعمارى ميانه جنگ جهانى اول و دوم که جهان اسلام تحت اشغال استعمارى قرار گرفت (آنها هم که مستقل بودند، حاکمان آنان سر سپرده بودند) که پس از تحولات جهانى، استعمار مجبور شد به اين کشورها استقلال دهد. 2. مرحله دوم استعمار، تشکيل کشورهاى ناسيوناليستى کوچک ضعيف با حکومت‏به ظاهر مستقل، ولى در باطن مجرى طرح‏هاى استکبار جهانى است. در مرحله دوم استعمار، پس از تشکيل کشورهاى ناسيوناليستى (بعد از جنگ جهانى دوم)، جهان غرب به يک باره با موج عظيمى به نام اسلامى شمولى مواجه شد; اسلام شمولى يعنى احساس يک امت اسلامى با شخصيت‏ها و واحديت‏خود. اين اسلام در اواخر دهه شخصيت ميلادى و اواسط آن خود را نشان داد و در انتها استکبار جهانى در اواخر دهه 1960 ميلادى مجبور شد، به قبول يک سازمان سياسى تن در دهد. اين سابقه نداشت; براى مثال مسيحى‏ها، سازمان کنفرانس مسيحى و يهودى‏ها سازمان کنفرانس يهودى تشکيل نداده بودند و استکبار به ناچار به تشکيل آن تن در داد، حتى مزدورانش را هم به شرکت و تشکيل آن مجبور کرد; شاه يکى از مؤسسين «سازمان کنفرانس اسلامى‏» بود چون يک حس عظيم اسلامى در اواخر دهه شصت، به خصوص بعد از آتش‏سوزى بيت‏المقدس به وجود آمد. اين سازمان براى خاموش کردن اين حس و دادن يک پاسخ‏خيالى و يک شبه وحدت تشکيل شد. البته اصل هدف اين سازمان با ارزش است، ولى بالاخره پاسخ دادن به اين حس و طرح کردن آن براى مسلمانان ساکت‏کننده بود و ديديم که پس از سال‏هاى دهه هشتاد ميلادى، استعمار اين سازمان را از جان انداخت، توانايى آن را گرفت و آن را بى‏خاصيت کرد، به طورى که در تهاجم عراق عليه ايران، مسئله فلسطين، تهاجم عراق عليه کويت و اخيرا در تهاجم امريکا عليه عراق ى‏خاصيت‏بود و هيچ نقشى بر عهده نداشت. اواخر دهه 1960 ميلادى اسلام شمولى عظيمى بوجود آمد و بيدارى اسلامى کم کم رشد کرد و نتيجه آن پيروزى انقلاب اسلامى ايران در سال 1979 ميلادى (1357 شمسى) بود که بزرگ‏ترين جهش آن بود. پس از آن، گام عظيم ديگر، پيروزى مجاهدين افغانى در جنگ با شوروى بود، فروپاشى شوروى در سال 1990 م معلول تحولات عظيم آن کشور و شکست آن در افغانستان بود. در اينجا استعمار احساس خطر کرد و به حرکت جهانى سازى سرعت‏بخشيد و پس از فروپاشى شوروى، اولين کسى که واژه جهانى سازى را مطرح کرد، پدر همين جورج بوش فعلى بود و چون زمينه آن را مهيا نديد، صبر کرد و تئوريسين‏هاى امريکايى، استراتژى جديدى را در سال 1992 نوشتند و کميته‏اى تشکيل شد که در سال 1997 م امريکا اهداف استراتژى نوين را چنين اعلام کرد: 1. برترى امريکا بر ديگر کشورها. 2. ضربه زدن به اسلام و مسلمانان. امريکا اسلام را که مثل غول در برابرش سربلند کرده بود «اسلام مسلح‏» ناميد. از آن موقع طرح‏هاى آنان تغيير کرده و براساس آن سياست آمريکا شکل گرفت. طرح‏هايى مانند 1. سعى در تغيير نقشه سياسى منطقه 2. مشروعيت دادن به اسرائيل، در نتيجه آن. 3. شکستن قدرت اسلام. با اين مسير، «حوزه‏» مدعى آن پيام بزرگ است، ولى بايد محصول کارهاى آن اينگونه باشد که از حوالى جهان دور باشد. از گفته‏هاى شما مى‏توان نگاه حضرت‏عالى درباره حوزه را به دست آورد، اما اگر ممکن بود که به صورتى صريح و شفاف‏تر نظر خود را در رابطه با ساختار فعلى حوزه بيان کنيد، اين فاصله و انطباق آن با شرايط و نيازهاى بين‏المللى چقدر است؟ فاصله‏ها بسيار بسيار زياد است; تمرکز ارکان حوزه بر سه چيز است: 1. اجتهاد فردى. 2. معتمد سازى کتاب‏هاى قديمى فقهى (قابل اعتماد دانستن کتاب‏هاى قديمى فقه) و در نتيجه آن عدم اجازه براى تحول در مسير و منابع بحث. 3. جدا بودن مرجعيت و مراجع از هم. طلبه براى رسيدن به آن مرجعيت اعلا، بايد مسير را فردى طى کند، با آنکه ممکن است چند مرجع در يک کوچه کنار هم زندگى کنند، يک ديگر را نخواهند ديد و مسائل را با يک ديگر هماهنگ نخواهند کرد. اين نقطه ضعف، يکى از عقب‏مانده‏ترين روش‏هاى رهبرى در جهان است; جز شيعه، هيچ طايفه‏اى در جهان نيست که بزرگان و رهبرانش مجلس برنامه‏ريزى نداشته باشند. در تبيين نقاط ضعفى که به آن اشاره کردم بايد بگويم که ما به هيچ وجه فکر ايجاد يک اجتهاد جمعى و مجموعه‏اى نيستيم. عدم تحول در (کتاب‏هاى قديمى فقه)، روش‏هاى تدريسى و موضوعات قديمى که اکنون نيز از آن بحث مى‏کنند. عدم هماهنگى در مسير هدايت فکرى جهان. اين مطالب درست است‏يا خير من از حوزه دور هستم، اينها ارکان کار در حوزه هست، البته نقايص زيادى وجود دارد و با نقايص موجود، حوزه مطلقا پاسخ‏گوى آن تحول بزرگ نيست. نزديک‏ترين به ما اهل سنت هستند; آن‏ها با همه نقايصى که دارند افتخار ما اين است که حوزه و فقه ما از دولت مستقل است. حتى با وجود اينکه دولت اسلامى بر پا کرده‏ايم، حوزه ما مستقل است. متاسفانه فقه اهل سنت مرتبط با دولت است، ولى همين اهل سنت‏بنا به مقتضيات زمان، به سمت اجتهاد مجمعى پيش رفته‏اند; مانند «مجمع الفقه الاسلامى‏» در «جده‏» «مرکز بحوث الاسلامى‏» در «مصر» و مراکز ديگر که بر پايه اجتهاد مجمعى است; آن‏ها روى اجتهاد مجموعه‏اى کار مى‏کنند. حال کسى پيدا شود و بگويد، ازکجا مى‏توان حجيت فتواهاى آنها را به دست آورد؟ ادامه دارد... منبع:پگاه حوزه تنظيم:نقدي-حوزه علميه تبيان

پربازدیدها

پربحث‌ها