در انسان صفات نيكوئى موجود است مانند شجاعت و سخاوت و عفت و غيره كه چنانچه هر يك از آنها را بجا و بموقع خود بمقدار معين و لازم اعمال كند، صحيح و مفيد بوده، و اگر از حدود خود تجاوز كند، و ضد آنها را اعمال نمايد غلط و مضر خواهد بود.
ضد اين صفات را صفات رذيله گويند، و آن جنبه افراط و تفريط در حدود اين صفات است مثلا شجاعت، ملكهايستبسيار نيكو و آن حد متوسط و اعتدال و پسنديده بين دو حد نكوهيده است.
در ناحيه تفريط و كمبودى عنوان جبن و ترس از صفات رذيله و در ناحيه افراط و زيادهروى عنوان تهور و بىباكى است كه آن نيز غلط و غير نيكو است.
انسان بايد پيوسته اين صفت را در خود بحال متعادل نگاهدارد و نگذارد از حدود خود بپائين كه مرتبه جبن استسقوط كند يا ببالا كه مرتبه تهور و بىباكىاست تجاوز نمايد.
هم چنين عفتبسيار نيكو و پسنديده است، ولى چنانچه از حد خود ضعيفتر باشد بمرتبه خمود يعنى بىحسى و افتادگى منجر مىشود كه در اينحال زشت و ناپسند، و اگر از حد خود قويتر شود بمرتبه پردهدرى و بىباكى كه شره است منجر مىشود، كه او نيز زشت و نكوهيده است، و بايد انسان مواظب خود باشد كه ملكه ميانه و معتدل بنام عفت پيوسته در او زنده بوده، و خداى ناكرده بمرحله خمود سقوط ننمايد، و يا بمرحله شره و پردهدرى تجاوز نكند، كه در آنحال آن ملكه پسنديده مىميرد، و يكى از اين دو ناحيه غير محموده در انسان زنده مىشود، و زندگى او زندگى نفس اماره خواهد بود.
سخاوت نيز حد ميانه و درجه پسنديده است چون بجا و بموقع مصرف نگردد، عنوان بخل بر او مترتب است و چون زياده از حد اعمال شود عنوان تبذيز و نفله كردن بر او صادق است، و معلوم است كه هر يك از اين دو ناحيه، خراب و غير پسنديده است، و بايد سعى نمود كه پيوسته در حال تعادل و به اسم ملكه سخاوت در انسان موجود باشد، و از افراط و تفريط كه همان مرتبه تبذيز و نفله كردن و مرتبه بخل است جلوگيرى شود، و انسان در اين صورت انسان صحيح و متعادلى خواهد بود.
و ليكن آن نيروئى كه در انسان موجود است و بواسطه آن اين صفات را بحال تعادل نگاه مىدارد همانا عقل است، كه بعلت عالم بودن آن بمصالح و مفاسد و برخوردار شدن از منافع و مضار اشياء، مانند زنجيرى آن صفات نكوهيده را مقيد نموده و از حركت و بروز آنها جلوگيرى مىنمايد و تا هنگامى كه نيروى عقل كار خود را نموده و بر وظيفه خود كه انتظام اين قواست عمل كند، هيچ يك از آنها نمىتوانند از محل خود تجاوز نموده و بظهور درآيند ولى چون در تمام افراد انسان بدون استثناء حتى اخيار و مردان با تقوى و صاحب فصيلت و دانش، اصل و ريشه آن صفات از بين نمىرود، بلكه تخم آنان در دل موجود و در انتظار پيدايش فرصت و زمينه مساعد براى نشو و نما و بروز است، همينكه بعلت فراهم شدن چنين زمينهاى موقع را براى بروز مساعد ديدند، بدون درنگ حمله نموده، و ملكه تقوى را، و دانش و فضيلت و عقل و بينش را در زير پاى خود لگدكوب نموده، و خود در انسان طلوع مىكنند.
مريضى كه طبيب او را از خوردن غذا منع كرده است، چه بسا بعلت همان عقل و ادراك منافع پرهيز، از خوردن غذا خوددارى مىكند، ولى احيانا اگر زمينهمساعدى فراهم شود، يعنى گرسنه بوده و اشتهاى كافى بغذا داشته باشد، و غذاى بسيار مطبوع و لذيذى هم در خانه طبخ گردد كه بوى آن از دور نيروى اشتها و ميل مريض را بجنبش آورد، و اتفاقا كسى هم در منزل نباشد كه از او احتشام نموده و خوددارى كند، چه بسا يكمرتبه نيروى درخواست غذا و اشتها بحد اعلى در وجود او بالا رفته، يكمرتبه از جاى برمىخيزد و از آن غذا بحد اشباع مىخورد.
همينكه سير شد و در رختخواب افتاد، دست ندامتبدندان مىگزد كه چه عملى بود كه انجام دادم با وجود عمل جراحى در معده يا روده مسلما پس از چند ساعتبايد گورستان را استقبال كنم.
و همچنين تا وقتى كه ملكه تقوى مشغول انجام وظيفه است، و مهار شهوت را بدست گرفته و او را اسير خود نموده است، محال استشخص دستبه زنا زند و عمل منافى عفت انجام دهد ولى چون اين شهوت جنسى در كانون انسان موجود است، چه بسا در زمينه مساعد مهار را پاره نموده، در جائيكه اين قوه شديد شده، در محل خلوت بدون مانع و رادع خارجى، و بدون مؤاخذه، بالاخص با رغبت و ميل طرف، يا دعوت و تقاضاى او، يكمرتبه اين قوه طلوع نموده و مرتكب چنين عمل زشتى مىشود.
البته در حال طلوع، چنان عقل و تقوى و دانش بمفاسد و مضار اين عمل را منكوب مىكند كه ابدا آنها نمىتوانند در مقام جلوگيرى برآيند، مسلما در آن حال تقوى و عقلى نيست، و علم و دانشى وجود ندارد، و الا با وجود آنان كجا مىتواند اين غريزه از جاى خود تعدى كند.
لذا از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرويست كه: لا يزنى الزانى حين يزنى و هو مؤمن و لا يشرب الشارب حين يشرب و هو مؤمن
شخص زناكار در حال زنا ايمان ندارد، و شخص شارب خمر در حين شرب خمر، ايمان ندارد.
چه بسا از بسيارى از دانشمندان و اهل بصيرت در مواقع خاص، هنگام بحث و مغلوبيت كلمه زشتى سر مىزند، و يا براى منكوب نمودن خصم و غلبه بر او در مقام مناظره و مجادله جملهاى ادا مىشود كه ناپسند بوده، و پس از آن نادم و پشيمانمىشود، و با خود مىگويد: من كه داراى ملكه عفتبودم، من كه با خود قرارداد كرده بودم كه دروغ يا غيبتيا سب و شتم، يا كلمهاى كه لالتبر عيب و نقص رقيب كند، سر نزند، چه شد كه بدون تامل و عاقبتانديشى چنين كلمهاى را ادا كردم؟و پرده عفت لسان خود را دريدم؟
تمام اينها و اشباه و نظاير اينها بعلت همان وجود صفت رذيله در دل، و مقيد شدن آن بتقييد عقل و حفظ مصالح خارجى است، كه دائما در كمين نشسته، تا در موقع مناسب شكار خود را بگيرد و بكام خود برسد.
و همانطور كه ذكر شد در تمام افراد بدون استثناء اين بروزات و ظهورات، گاه گاه و احيانا مشاهده مىشود.
دانشمند شهير و فيلسوف شرق بوعلى سينا با آنكه مىگويد من تمام طب را براى تو بدو جمله خلاصه مىكنم:
اسمع جميع وصيتى فاعمل بها فالطب مجموع بنظم كلامى
اقلل جماعك ما استطعت فانه ماء الحياة تصب فى الارحام
اجعل غذائك كل يوم مرة و احذر طعاما قبل هضم طعام
اولا جماع و آميزش را تا توانى كم كن، زيرا آنچه در رحم زنان مىريزد آب حيات است كه هر چه بيشتر ريخته گردد از حيات تو بيشتر كم مىكند.
ثانيا غذا خوردن خود را در هر روز يكبار قرار بده، و از خوردن غذا قبل از آنكه غذاى سابق هضم شود پرهيز كن.
گويند كه از او سئوال كردند با آنكه خود شما بمضار آميزش زياده از حد اعتدال و نياز، آشنائى و اطلاع داريد!پس چرا خود شما در اين عمل زيادهروى و افراط مىكنيد؟
در پاسخ گفت: من از كيفيت عمر خود مىخواهم بهرهمند شوم نه از كميت آن.
بسيارى از اطباء از مضار مشروبات الكلى بخوبى اطلاع دارند، و در اين زمينه نيز كنفرانس داده و خطابه خواندهاند، يا مقاله و كتابى نوشته، ولى در عين حال خود مبتلى باين عمل شيطانى هستند. بارى اگر انسان به اين حد از علم و تقوى قانع شود كه بعلت ملاحظه مصالح خارجى از جنايت و جريمه خوددارى كند، و نتواند اصل ماده فساد را در خود نابود كند، و ريشه و ميكرب صفات رذيله از شره و خمودى، جبن و تهور، بخل و تبذير و نظائر آنها را بكلى از سويداى ضمير خود ريشهكن كند، هنوز بمقام انسان واقعى نرسيده است.
مانند حيوانى كه او را زنجير نموده باشند تسليم و مطيع است، ولى چون زنجير را بگسلد چه كارها خواهد كرد.
اگر از دروغ، كمفروشى و ظلم و زنا و اشباه آن در بيدارى اجتناب ورزد، در حالت خواب كه ديگر مصالح خارجى مورد نظر نيست، اين صفات رذيله طلوع كرده، و صحنهاى را از فجايع بوجود مىآورد.
خواب زنا مىبيند، خواب سودجوئى، و شخصيت طلبى و ظلم و جنايت مىبيند، و چون از خواب بيدار شود، مسكين نيز تعجب مىكند كه اين خوابها با من چه مناسبت دارد، غافل از آنكه اصل و ريشه اين مفاسد هنوز از دل او بيرون نرفته، بلكه موجود بوده، و خود را در زوايا و بيغوله هاى نفس مخفى نموده، تا در زمينه مساعد بروز نموده و بمقصد خود برسند.
انبياء و ائمه عليه السلام و اولياء مقربين درگاه حضرت احديت اين صفات رذيله و جراثيم فساد را بكلى از دلهاى خود بيرون ريخته، و تخم آن را در مزرعه دل خود محو و نابود نمودهاند، و بعلت عنايت حضرت بارى يكنوع علم و دانش به آنها داده شده است كه با وجود آن علم و دانش ديگر مجالى براى اين رذائل نيست.
آن نحوه از علم و بينش به يك بارقه تمام اين صفات را مىسوزاند و محو و نابود مىكند، اصل و بنياد بخل و شره و تهور را برمىاندازد كه حتى در تمام طول عمر و حتى براى يكبار و حتى در عالىترين زمينه مساعد، براى آنها چنين رذيلهاى رخ نمىدهد.
چون يوسف صديق با وجود تمام شرائط و امكانات، با وجود تمام مقتضيات، و مواجه شدن با خطراتى عظيم بعلت ترك گناه، باز هم قلب او اجازه گناه نمىدهد.