کد:
6915
پرسش
با عرض سلام خدمت مشاور گرامی
لطفا میخواستم به طور اختصار فلسفه اگزیستانسیالیسم وماتریالیسم ولائیك را توضیح دهیدولطفا بگوئید هدف از بوجود امدن چنین فلسفه هائی چه بود؟
پاسخ
برادر بزرگوار!
در زیر اجمالی از سه مكتب درخواستی شما را بیان می كنیم. اگر تفصیل و یا توضیح بیشتری خواستید ما را مطلع سازید.
الف) اگزیستانسیالیسم (EXistencialism) در لغت به معنی اصالت وجود است. و امروزه نام مكتبی است كه در آن سرشت انسان انكار شده و معتقد است دریافتها و ارزشهای آدمی فرآورده انتخاب و عمل خود او است؛ و انسان ماهیت و طبیعت پیشین ندارد. پیشینه اگزیستانسیالیسم: در قرن نوزدهم ایدئالیسم هگل مشهورترین مكتب عقل گرای زمان خود بود؛ اما علی رغم جاذبه ناشی از نظام نسبتا منسجم و وسعت مسائل و دیدگاهها، فاقد منطق و استدلالهای متقن بود. بدین جهت دو نوع واكنش همزمان، ولی مختلف، در برابر آن پدید آمد، كه یكی از طرف "سورن كی یركگارد" كشیش دانماركی و بنیانگذار مكتب اگزیستانسیالیسم، و دیگری از طرف "كارل ماركس" یهودی زاده آلمانی، و موسس ماتریالیسم دیالكتیك انجام گرفت. "كی یركگارد" بر مسئولیت فردی انسان و اراده آزاد وی در سازندگی خویش، تاكید می كرد، و انسانیت انسان را در گرو آگاهی از مسئولیت فردی ـ به خصوص مسئولیت در برابر خدا ـ می دانست، و می گفت: نزدیكی و پیوند و ارتباط با خدا است كه آدمی را انسان می سازد. این گرایش كه با فلسفه پدیدار شناسی (فنومنولوژی) "ادموند هوسرل" تقویت می شد، به پیدایش اگزیستانسیالیسم انجامید و اندیشمندانی مانند "هایدگر" و "یاسپرس" در آلمان، و "مارسل" و "ژان پل سارتر" در فرانسه با دیدگاههای مختلف الهی و الحادی به آن گرویدند. از جمله اگزیستانسیالیست های خداپرست می توان "سورن كیر كگارد" و "كارل یاسپرس"، و از جمله اگزیستانسیالیست های ملحد نیز می توان " ژان پل سارتر" را نام برد. به طور خلاصه، محور اصلی اگزیستانسیالیسم، اختیار انسان در ساختن خویش و رقم زدن سرنوشت خویش است. این گرایش هر چند با انگیزه الهی بنیاد گردید، ولی رفته رفته ـ بدون آنكه بخواهیم بگوییم لازمه منطقی آن است ـ به صورت یك گرایش اومانیستی صرف و بی تفاوت نسبت به دین درآمد، و امروز معروفترین شاخه های آن همان شاخه الحادی "سارتر" است. برای آشنایی بیشتر با مواضع و دید گاه های اگزیستانسیالیست ها و نقد آن در آثار "شهید مطهری" به منابع زیر رجوع كنید: 1- نقدی بر ماركسیسم، ص255 - 277. 2- آشنایی با علوم اسلامی، ج1، ص193. 3- مقالات فلسفی، ج3، ص109 - 110. 4- آشنایی با قرآن، ج 1 و 2، ص 115 - 119. 5- فطرت، ص147 - 153. 6- انسان كامل، ص139 و 330 - 354 و ص 331 - 355. 7- فلسفه تاریخ، ص142 و 167. 8- تعلیم و تربیت در اسلام، ص322. 9- تكامل اجتماعی انسان، ص113 و ص 120 - 122 و ص 46 - 51. 10- سیری در نهج البلاغه، ص290. 11- عرفان حافظ، ص103.
ب) ماتریالیسم (مادیگرایی) به طور عام به تفكر گفته می شود كه وجود ماده را قبول دارد، ولی به وجود ماوراء ماده قائل نیست. حال چه مدعی باشد كه دلیل بر عدم آن دارد، و چه بر وجود آن دلیلی نیافته باشد. ماتریالیستها همه آنچه در این عالم واقع می شود را توجیه مادی می كنند، و هیچ نیازی به دخالت غیر ماده در توجیه حقائق عالم نمی بینند.
سابقه مادیگرایی به زمانهای طولانی قبل باز می گردد. به طور قطع، در یونان قدیم تفكر ماده گرایی وجود داشته است. البته در گستره آن در یونان بین قائلین به فلسفه كلاسیك و فلاسفه جدید اختلافاتی هست.
با قدرت گرفتن مسیحیت تقریبا ماتریالیسم تا مدتها بروز و نمودی نداشته است، ولی با رنسانس و پیشرفتهای علم جدید دوباره تفكر مادی حیات یافت.
ماتریالیسم، در عصر جدید، شاخه های مختلفی دارد كه هر كدام، پیدایش جهان و پدیده های آنرا به شكل خاصی بیان می كنند.
در آغاز عصر جدید، ماتریالیستها با استفاده از مفاهیم فیزیك نیوتنی پیدایش پدیده های جهان را، بر اساس حركت میكانیكی توجیه می كردند و هر حركتی را معلول نیروی محركه خاصی می دانستند كه از خارج وارد اجسام می شود. این فرضیه كه با نام «ماتریالیسم میكانیكی» نامیده شد، دارای نقطه ضعفها و اشكالات متعدد و غیر قابل توجیهی بود كه موجب شد پیروان آن درصدد یافتن عامل دیگری برای تحلیل دگرگونی در جهان برآیند، و بعضی از حركات را بصورت دینامیكی تفسیر كنند و نوعی خود جنبشی را برای ماده در نظر بگیرند. از جمله این گروه "ماركس" و "انگلس" بودند كه با استفاده از مفاهیم فلسفی هگل، عامل حركات را تضاد درونی پدیده های مادی، قلمداد كردند و بدین وسیله مكتب "ماتریالیسم دیالكتیك" را بنیان نهادند. ماتریالیسم دیالكتیك، علاوه بر پذیرفتن اصول جاودانی و غیر مخلوق بودن ماده، و حركت همگانی، و تاثیر متقابل پدیده ها بر یكدیگر، سه اصل موضوع را برای تبین فریضه خودشان مطرح كردند:
1- اصل تضاد داخلی.
2- اصل جهش یا تبدیل تغییرات كمی به تغییرات كیفی.
3- اصل یا قانون تكاپوی طبیعت.
برای مطالعه اصول یاد شده و نقد آن به آدرس ذیل در سایت تبیان مراجعه شود: http://www.tebyan.net/qa/html/qa/index.php?sort=0&s=1&part=502#2528
ج) "لائیسیسم"، بنا به تعریف دائرة المعارف بریتانیكا، یعنی تفكیك دین از سیاست. لائیسیسم از موارد و مصادیق سكولاریسم است، زیرا تفكیك دین از سیاست اخص از سكولاریسم می باشد.
این دو طرز تفكر، دین را به طور كامل نفی نمی كنند، بلكه آن را از امور و شئون زندگی دنیوی(سكولاریسم)، و مخصوصاً از سیاست(لائیسیسم)، خارج می كنند.
بر اساس این تعریف وظیفه دین آن است كه به تنظیم ارتباط میان انسانها و پرودگارشان توجه نماید و به جدایی دین از دولت فرا خواند.
سكولاریسم و لائیسم هر دو خواهان كنار گذاشتن آگاهانه دین از صحنه معیشت و سیاست می باشند، حكومت سكولار و لائیك حكومتی است كه با دین ضدیت ندارد، اما دین را نه مبنای مشروعیت خود قرار می دهد، و نه مبنای عمل خود.
برای درك بهتر علل شیوع و مقبولیت سكولاریسم و لائیسم، تاریخ جوامع در دوران ماقبل سكولاریسم و لائیسم را نباید فراموش كرد.
پیش از پیدایش این مكتبها، دین پشتوانه سیاست بود؛ یعنی هم به آن مشروعیت می بخشید و هم منبع قوانین و احكام حكومتی بود، اما تخلفات، حق كشیها، پرونده سازیها و آدم سوزیها ـ و خلاصه خدایی كردنهایی كه بدین بهانه صورت می گرفت ـ برای عموم انسانها قابل هضم نبود. از این رو افكار اجتماعی به تدریج به سوی حكومت غیر دینی گرایش پیدا كرد. به دیگر سخن لائیسیسم پاسخی بود به عملكرد ارباب كلیسا.
«كلیسا چه از نظر مفاهیم نارسایی كه در الهیات عرضه داشت، و چه از نظر رفتار غیر انسانی اش با توده مردم، خصوصاً طبقه دانشمندان و آزاد فكران»، زمینه گرایش به این گونه نظریات را فراهم نمود. (مجموعه آثار شهید مطهری، ج1، ص479)
خاستگاه افكاری چون ماتریالسم، لائیسیسم، سكولاریسم و …، كه به نحوی دعوت به گرایش های مادی و دوری از تعالیم دینی است، جهان غرب است، و كلیسا در پیدایش این گرایش نقش اساسی داشته است و شیوع این مكتب های فلسفی و اجتماعی در دوران رنسانس در اروپا همزمان با آزاد شدن مردم از دست كلیسا شاهد این مدعا است.
نكته ای كه نباید از آن غفلت شود این است كه این افكار با آن خاستگاه خود، تر و خشك را با هم سوزانده، و بسیاری این موضوع را به همه ادیان ـ و از جمله اسلام ـ نیز سرایت می دهند، و با ترویج این نظریه خواهان جدایی دین اسلام از حكومت هستند، اما بازبینی در مبانی و اندیشه های مزبور از یك سو، و نگاهی مستقل به اسلام ـ هم از بعد نظری و هم از نظر دستاوردهای آن در دوران طلائی تمدن بزرگ اسلامی ـ به خوبی نشان می دهد كه اسلام می تواند با حضور در صحنه معیشت و سیاست، بر خلاف مسیحیت، بار دیگر تمدنی نو بسازد كه در آن نیازی های مادی و معنوی انسان تامین گردد، و عوارض تفكر كلیسائی را با خود نداشته باشد.
موفق و موید باشید.
مشاور :
موسسه ذکر
| پرسش :
سه شنبه 23/2/1382
| پاسخ :
سه شنبه 23/2/1382
|
|
|
0
سال
|
معارف اسلامي
| تعداد مشاهده:
123 بار