کد:
33880
پرسش
با عرض سلام و تحیت جوینده دانشی سوالات زیر را از كیلومترها دورتر ارسال می دارد و منتظر پاسخ اندیشمندان آن مركز است.
موضوع سوال: منطق كلاسیك(قدیم)
كتاب استفاده شده:منطق علامه مظفر-ترجمه آقای شیروانی
متن سوال:
*مبحث:نسبتهای اربعه>
1-روش اثبات اینكه نقیض دو كلی كه با هم نسبت تساوی دارند خود با هم نسبت تساوی دارند در كتاب برای بنده غیر قابل فهم است و جناب شیروانی هم شرحی ننوشته اند.
لطف كرده و علاوه بر نقیض دو نسبت مساوی بقیه نقیضهای 3 نسبت باقیمانده را
(اثباتش را) با شكل در صورت امكان یا مثال توضیح فرمایید.
2-جناب فیاضی در تعلیقه اشان گویا نظر دیگری غیر از علامه مظفر دارند و بعضی قیودی را كه علامه در تعریف تباین جزیی مطرح كرده اند ایشان نمی پذیرند در این مورد هم توضیح فرمایید.
-----------------------------------------------------------------------------------------
*مبحث: صناعت برهان>
2-اقسام براهین انی ونظر جناب ابن سینا در باب عدم انحصار ثبوت به علیت خارجی
را شرح فرمایید.
-----------------------------------------------------------------------------------------
اجر شما با سحر خیز مدینه
برادر ایمانی شما
پاسخ
با عرض سلام و تحیت.
دوست محترم!
1. صورت اول: اگر نقیض دو كلی مساوی متساوی نباشند، یكی از توالی زیر وجود خواهد یافت: اجتماع نقیضین، ارتفاع نقیضین، خلف؛ زیرا در این صورت، نقیض "الف" كه آن را "لاالف" می نامیم، بدون نقیض "ب" كه آن را "لاب" می نامیم، در یك مورد صادق خواهد بود. از طرفی، چون این مورد جزء "لاب" نیست، پس جزء "ب" است، پس "لاالف"، با "ب" در یك مورد با هم مشتركند، زیرا كه ارتفاع نقیضین محال است. و لازمه این امر آن است كه "الف" یا "ب" در آن مورد مذكور با هم جمع نشوند، كه یا عضوی از "الف" است یا "لاالف"، زیرا اجتماع نقیضین محال است. و این برخلاف فرض مسأله است كه "الف = ب"؛ بنابر این "لاالف = لاب".
صورت دوم: در باره نقیض اعم و اخص مطلق باید گفت: اگر "الف < ب"، ولی "لاالف> لاب" نباشد، در این صورت یا "لاالف = لاب" است كه در این فرض بنابر آنچه در صورت اول گفتیم، باید "الف = ب" باشد، كه این فرض نادرست است؛ و یا باید "لاالف < لاب" باشد. در این صورت نیز عضوی در "لاالف" وجود دارد كه در "لاب" نیست، پس حتما در "ب" وجود خواهد داشت، زیرا ارتفاع نقیضین محال است؛ این در حالی است كه بنابر فرض كه "الف < ب" بود، هر عضوی كه در "ب" وجود دارد، می بایست در "الف" نیز موجود باشد. پس "لاالف > لاب".
صورت سوم: كه نقیض اعم و اخص من وجه است. نقیض این دو كلی تباین جزئی است. اگر این گونه نباشد، یا میان دو نقیض نسبت تساوی برقرار است، كه این با صورت اول نادرست درمی آید؛ و یا نقیض یكی، اعم مطلق از نقیض دیگری است، كه این نیز با صورت دوم نادرست درمی آید.
اما اگر آن دو نقیض اعم و اخص من وجه باشد در این صورت این رابطه باید همیشه استوار باشد، ولی می بینیم كه گاهی تباین كلی مثل "لاحیوان" و "انسان" نیز برقرار است؛ پس نمی توانیم رابطه میان این دو نقیضین را عموم و خصوص من وجه بدانیم. و اگر هم بگوئیم میان این دو نقیضین تباین كلی برقرار است، باز باید همیشه این رابطه برقرار باشد، در حالی كه گاهی رابطه عموم و خصوص من وجه بین این دو برقرار است، مثل لاحیوان و لاابیض؛ پس میان این دو نقیض تباین جزئی برقرار است.
صورت چهارم: نقیض دو متباین است. كه نقیض دو كلی متباین، متباین جزئی است. این صورت نیز همانند صورت پیشین اثبات می شود. زیرا تساوی و نیز عموم و خصوص من وجه، كه خلاف فرض مسأله است. و اگر تباین كلی باشد در بعضی از موارد نقیض این دو با هم عموم و خصوص من وجه دارند. مثلاً "انسان" و "آهن" كه دو نقیض آن ها "لاانسان" و "لاآهن" است و با هم عموم و خصوص من وجه دارند.
2. اشكال جناب آقای فیاضی به تعریف مرحوم مظفر این است كه این تعریف به اصطلاح مانع نیست و مثلاً عموم و خصوص مطلق را نیز شامل می شود. زیرا عموم و خصوص مطلق نیز در بعضی از موارد با هم جمع نمی شوند؛ مثلاً در "الف < ب" اگر "الف" را مجموعه اعداد بین 1 تا 10 فرض كنیم و "ب" را مجموعه اعداد بین 1 تا 4، هر چند این دو عموم و خصوص مطلق هستند، ولی مثلاً در عدد پنج اشتراك ندارند.(دقت شود)
3. برهان إن بر دو گونه است: در نوع اول حدّ وسط معلول وجود اكبر در اصغر است. و در نوع دوم حدّ وسط و اكبر هر دو معلول علت دیگری می باشند. قسم اول را در اصطلاح دلیل نامیده اند، و قسم دوم اسم خاصی ندارد.
مثال قسم اول: انسان خندان است ـ و هر خندانی متعجب است.
مثال قسم دوم: این زمان روز است ـ و هر گاه روز باشد جهان روشن است.
درباره نظر ابن سینا نیز باید بگویم بعضی حد وسط در ثبوت را منحصر به علیت خارجی می دانند، ولی ابن سینا این انحصار را قبول ندارد، بلكه در نظر او هر چه مفهومی برای حد اكبر داشته باشد می تواند حد وسط علیت قرار بگیرد؛ مثلا وقتی می گوئیم "این جسم داغ است و هر جسم داغ به منبعی از انرژی گرمائی متصل است" این سخن برهان لمّی است زیرا مفهوم داغ، علّت اتصال به منبع انرژی گرمائی است و این برای لمّیت یك برهان كفایت می كند.
برای توضیح بیشتر در این رابطه می توانید به شرح المنطق تألیف جناب آقای علی محمدی خراسانی مراجعه كنید.
با آرزوی توفیق.
مشاوره مذهبی ـ قم.
مشاور :
موسسه ذکر
| پرسش :
دوشنبه 12/8/1382
| پاسخ :
شنبه 1/9/1382
|
|
|
0
سال
|
معارف اسلامي
| تعداد مشاهده:
507 بار