کد:
14154
پرسش
سلام علیكم
خسته نباشید
1-چرا پیامبر(ص) در روز قدیر خم از لفظی غیر از مولا استفاده نكردند تا اهل سنت از این كلمه به عنوان دوست تعبیر نكنند ؟
2- آیا پیامبر (ص) و ائمه دارای علم غیب بودند ؟ اگر جواب مثبت است اولا سوال قبلی مجددا مطرح می شود دوما ایا این مسئله باعث ضایع كردن اجر آنها در مورد جهادها و... آنها نمی شود كما اینكه در بعضی موارد كه پیامبر دلگیر می شدند خداوند ایشان را بشارت به فرج در آینده می دهد.
باتشكر والتماس دعا -ثوابی
پاسخ
با عرض سلام و تحیت!
1) آنچه بر خداوند حكیم و انبیاء عظام و ائمه معصومین (علیهم السلام) لازم و واجب است اتمام حجت بر بندگان و انسانها است. حال اگر عده ای از انسانها بخاطر یك سری مصالح و منافع مادی و دنیوی به گونه ای بخواهند از زیر بار حقیقت خود را رهانیده تا به مطامع خود دست یابند، در این صورت هر چه سعی در تفهیم مطلب نمایی، فایده ای ندارد. در مثل است كه "آدم خواب را می توان بیدار نمود، ولی آدمی كه خود را به خواب زده، هرگز نمی توان بیدار كرد."
به عبارت واضح تر، اشكال شما وقتی وارد است كه تخلف سران قریش از گفته پیامبر(ص) ناشی از جهل آنان باشد؛ اما هنگامی كه روح عصیانگری آنان سبب این كفر بوده است، هر راهی به همین نتیجه ختم می شده است.
بلكه بالاتر از این، توجه شما را به نكته ای كه مرحوم امام خمینی در كشف الاسرار دارند، جلب می كنیم. ایشان می فرماید: اگر نصب امیرالمؤمنین(ع) به ولایت و امامت صریحتر از آنی كه بود، واقع می شد، قریش این چنین صبر نمی كرد، و از همان اول همت كندن بنیان اسلام را می نمود. آنان احساس كردند با چند توطئه و تحریف و گاه تطمیع و تخویف و مثل آن خواهند توانست دوباره بر اوضاع مسلط شوند، لذا مقاومت چندانی در مقابل دعوت اسلامی نكردند؛ و اگر مقاومت می كردند، شاید می توانستند از بقای اسلام جلوگیری كنند. لذا خدا و رسولش چنین كردند كه كردند، تا اصل اسلام بماند، ولو به شكل كامل آن سیادت نیابد.
شاید به ذهن شما بیاید كه مگر خدا قادر به انجام هر آنچه بخواهد نیست؟ چرا از توانایی خود در رفع موانع، ولو به شكل معجزه، استفاده نكرد؟
جواب آن است كه خدا همانطور كه قدرت دارد، حكمت هم دارد؛ و این حكمت اراده او را ترتیب می دهد. و ما به عالم حكمت راه نداریم و از آن بی خبریم.
به علاوه به نظر می رسد هر كلمه دیگری به جای كلمه "مولی" در روز غدیر بكار می رفت توجیهش می كردند. مثلا اگر لفظ "حاكم" به كار می رفت، مگر نمی توانستند بگویند مراد از حاكم ، حكومت در امور شخصی و جزئی است نه در امور كلی و كشورداری؟! به نظر می رسد هر لفظ دیگری چنین است.
علاوه بر همه این ها بار معنایی ای كه قرار است با لفظ "مولی" به نسلهای آینده منتقل شود، با هیچ جایگزینی قابل انتقال نبود. مولویت كاملترین تعبیری است كه برای مقام امام می توان بكار برد.
در انتها بیایید معنای حدیث غدیر را با توجه به شرائط صدور آن، به اجمال، بررسی كنیم تا ببینیم، آیا این حدیث در اتمام حجت و القای معنای مراد كوتاهی ای داشته است یا نه؟
آیه ابلاغ، بنا به روایات شیعه و سنی، قبل از واقعه غدیر نازل شد. خداوند در آن آیه پیامبر را به ابلاغ امری مهم فراخواند. «یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیك من ربك وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمك من الناس إن الله لایهدى القوم الكافرین»(مائده/67)
بلافاصله پس از آن در حجةالوداع كه پیامبر می داند سال آخری است كه می تواند جمعیت بزرگ مسلمانان را در یك جا جمع كند، در آفتاب گرم ظهر عربستان همه را می خواند، و مدتها برای تجمع آنها صبر می كند و دیگران را نیز منتظر نگه می دارد تا همه برسند.
سپس به بالای منبر می رود و می گوید: «ألست اولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» پس از آن كه همه پاسخ مثبت دادند، سه بار فرمود: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» و سپس اضافه كرد: أللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله ...» پس از آن امر تازه ای واقع شد، و آن بیعت بزرگان قوم و مردم با علی بود. در جریان غدیر همه مؤمنین با علی دست دادند و تبریك گفتند. حتی ابوبكر و عمر نیز ندای "بخ بخ لك یا ابن ابیطالب! أصبحت و أمسیت مولای و مولی كل مؤمن و مؤمنة" را سر دادند.
پس از این آیه اكمال دین نازل گشت: «ألیوم اكملت لكم دینكم و أتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الأسلام دیناً»
این ابلاغ چه امری است كه بدون آن تبلیغ و رسالت پیامبر از اصل بی اثر و "كأن لم یكن" است؟(بخوانید آیه ابلاغ را)
این چه امر مهمی است كه باید در بزرگترین اجتماع مسلمانان واقع شود؟ و ارزش آن همه زحمت و كشیدن خود و زحمت دادن به دیگران را دارد؟
آیا منظور از ولایت در "ألست اولی بالمؤمنین من أنفسهم" چیزی جز اولویت و تقدم و صاحب اختیاری است، تا ولایت در "من كنت مولاه فهذا علی مولاه" به معنای دوستی و محبت باشد؟!
اعلام دوستی با یك مؤمن احتیاج به بیعت دارد؟
كما این كه با آن دین كامل می شود؟ مگر قبلا آیاتی مثل "المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض" نازل نشده بود؟!
و راستی مگر چه مقاومتی در راستای این تكلیف هست كه خداوند در ضمن فرمان خود، به پیامبر دلداری می دهد كه: "والله یعصمك من الناس"؟ و باز "أللهم وال من والاه و عاد من عاداه ...." برای چیست؟ برای تكلیف به یك دوستی و محبت ساده با یك مؤمن؟!
اینها دهها قرینه دیگر حكایت از آن دارد كه امر ولایت و امامت حضرت به اندازه كافی واضح بوده كه حجتها را بر همه تمام كند! لذا است كه زهرای مرضیه پس از سقیفه به منزل تك تك اصحاب می رفت، و در اعتراض به تصمیم سقیفه می فرمود: مگر شما در روز غدیر حضور نداشتید؟!
كلام در این موضوع طولانی است، و در جای خود باید پرداخته شود. این اجمال در اینجا كافی است. شما را به مطالعه كتاب "شیعه" كه مجموعه ای مباحثات هانری كربن با مرحوم علامه طباطبایی است، به همراه پاورقی های مفصل مرحوم میانه جی و... بر آن توصیه می كنیم.
2) امام مسئله علم معصومین(ع):
در ارتباط با علم غیب معصومین(ع) به چند نكته توجه كنید:
اول این كه علم غیب بالاصاله از آن خداوند است و بس. و او هر گاه بخواهد بعضی از آن را به بعضی از خواص بندگان خود می دهد.
خداوند در قرآن كریم می فرماید: «قل لایعلم من فی السموات و الأرض الغیب إلا الله» یعنی كسی در آسمان و زمین علم به غیب ندارد الا خداوند.(نمل/65)
رسول اكرم(ص) فرمود: «لااعلم من ذلك الا ما علمنی الله» یعنی آنچه كه خداوند مرا به آن عالم نماید، علم پیدا می كنم، نه به همه چیز و در همه زمانها.
داستان روایت از این قرار است كه روزی شتر پیامبر(صلی الله علیه و آله) گم می شود، منافقین فرصت را مناسب دیده، شروع كردند به القاء این شبهه كه این شخص ادعای علم غیب دارد، ولی محل شتر خود را نمی داند؟
پیامبر وقتی این سخنان را شنید، فرمودند: من از لطائف اسرار به شما خبر می دهم [یعنی علم به غیب دارم]، ولی باید بدانید كه "لااعلم من ذلك الا ما علمنی الله"(بحارالانوار، ج18، ص109)
از امام باقر(علیه السلام) در باره آگاهی ایشان بر غیب سؤال می شود، می فرمایند: وقتی علم الهی برای ما گشوده شود می دانیم، و چون برچیده شود نمی دانیم.(اصول كافی، ج1، بابٌ نادرٌ فیه ذكر الغیب، ج1)
نكته دوم در این ارتباط روایات دیگری است كه از اهل بیت رسیده است، و آن این كه اراده معصومین در تحقق علم غیب مؤثر بوده است. در ماهیت این خواست و اراده چیزی نمی دانیم، ولی شاید بتوان از روایات این برداشت را داشت، كه این اراده با اراده معمولی فرق داشته، بلكه نوع خاصی از اراده و قصد است؛ یعنی توجهی خاص لازم بوده تا علم به غیب به آنان الهام شود.
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده كه فرموده اند: امام هر گاه بخواهد بداند، می داند. (اصول كافی، ج1، باب "أن الائمة اذا شاؤوا أن یعلموا علموا"، ح1) و شكی نیست كه در این جهت فرقی بین پیامبر و امام نیست.
شاید به نوعی ارتباط و یگانگی بین این نكته و نكته سابق وجود داشته باشد.
شاید به نوعی ارتباط و یگانگی بین این نكته و نكته سابق وجود داشته باشد؛ بدین نحو كه معصوم هر وقت اراده كند، خواست الهی نیز بدان تعلق می گیرد و علم الهی بر معصوم گشوده می شود، و همچنین معصوم هرگز دانستن چیزی را اراده نمی كند، الا آن كه خدا بخواهد.
این تلاقی خواست انسان كامل با خداوند كاملا قابل دفاع، و هم در میان اهل عقل و عرفان، و هم در میان اهل حدیث امری پذیرفته است.
با توجه به این دو نكته باید گفت: اولا، چنین نیست كه آن بزرگواران همیشه و در تمام حالات به همه امور غیبی آگاه باشند، بلكه چه بسا خواست خدا و اراده خود حضرات ـ آن هم به اراده ای خاص ـ بدان تعلق نگیرد.
با این وجود می توان اجر جهاد و مثل آن ـ و به طور مشخص قضیه "لیلةالمبیت" ـ را به درستی فهمید، و یا لااقل احتمالات قابل تأملی در مورد آن داشت.
چه بسا در این مواقع خواست الهی و حضرات معصومین به دانستن غیب تعلق نگیرد.
علاوه بر این شاید هم بتوان گفت: "إنما الأعمال بالنیات" و تمام اجر حضرات به این خاطر است كه اگر هم نتیجه را نمی دانستند، به همین منوال خطر و جانفشانی می كردند؛ و مهم این است.
در خصوص علم پیامبر بزرگوار اسلام(ص) به آنچه بعد از ایشان در غصب خلافت و ظلمهایی كه بر اهل بیتش رواداشته می شود، باید گفت، قرائن بسیار زیاد علمی هست كه نشان می دهد حضرت رسول از این امر مطلع بوده اند، و آنچه كردند غایت تلاشی است كه می توانستند برای بقای حق و اسلام و ولایت بكنند. اما چرا تقدیر الهی به این امور واقع شده، از علم ما خارج است.
با تشكر.
مشاور :
موسسه ذکر
| پرسش :
چهارشنبه 25/4/1382
| پاسخ :
چهارشنبه 25/4/1382
|
|
|
0
سال
|
معارف اسلامي
| تعداد مشاهده:
77 بار