کد:
10179
پرسش
1-لطفا جهت افزایش اعتقاد نسبت به امام زمان من را راهنمایی كنید
2-اعتبار دعاهای زیر را با دلیل بررسی كنید
دعای توسل
دعای فرج
دعای ندبه
3-برای شفاعت و فرق آن با پارتی بازی و مخالف بودن با عدالت خدا دلایل عقلی قرانی واز حضرت رسول بیاورید
در ضمن اگر برای این سوال هم جوابی دارید برای من ارسال كنید :
ملاك های حقانیت از دیدگاه قران و نهج البلاغه
پاسخ
برادر عزیز!
1) مطالعه كتاب های فراوانی كه توسط علمای بزرگ شیعه از قرن سوم و چهارم هجری ـ یعنی همزمان با دوران غیبت صغری و آغاز غیبت كبری، تا كنون نوشته شده است ـ در افزایش اعتقاد به امام زمان علیه السلام نقش مهمی دارد. مطالعه این كتابها از دو جهت در افزایش اعتقاد به امام زمان تاثیر دارد:
اولاً محتوا و مطالب كتابها به گونه ای است كه نقش اقناعی دارد و با استمرار و مطالعه آنها انسان اعتقاد به وجود آن حضرت پیدا می كند.
و ثانیاً وقتی علمای بزرگی آن مطلب را بیان كرده اند كه به ایمان و صداقت آنها اعتقاد داریم، تاثیر مطالب و معلومات در افزایش اعتقاد چند برابر می شود.
همچنین شركت در جلسات و مراسم مربوط به امام زمان(عج) در افزایش اعتقاد به آن حضرت مؤثر است.
در امور خارق العاده لازم است انسان هم از بعد عقلانی و هم از بعد عاطفی بتواند نسبت به آن توجیه شود. آنچه در بالا گفته شد در جهت تأمین همین دو نیاز است.
2) آنچه در اعتبار دعاهایی كه نام بردید، می بایست مورد توجه واقع شود، اعتنا و شهرتی است كه در میان علمای پرهیزگار ما دارد.
مثلا پیرامون سند دعای توسل، علامه مجلسی ـ از علمای بزرگ شیعه در قرن یازده و دوازده و صاحب كتاب "بحارالانوار" ـ می گوید: این دعا را، بعضی از كتب معتبر، از محمد بن بابویه ـ معرف به شیخ صدوق، از محدثین بزرگ شیعه در قرن چهارم هجری و صاحب كتاب "من لایحضره الفقیه" یكی از كتب اربعه حدیثی شیعه ـ نقل كرده اند، و ابن بابویه نیز آن را به سند خود از ائمه روایت كرده است.
در باره سند دعای فرج، مرحوم كفعمی ـ از علمای بزرگ و مورد اعتماد قرن نهم هجری ـ در كتاب "البلد الامین" با اطمینان می نویسد: این دعای حضرت صاحب الامر است كه آن را به شخصی كه در زندان بود تعلیم داد و او را از زندان نجات یافت.
و نسبت به سند دعای ندبه، آیت الله صافی در كتاب "امامت و مهدویت"، ج1، ص28، فصل بررسی سند دعای ندبه می نویسد: این دعا از حیثیت اطمینان بخش و معتبر است … زیرا این دعا را سید رضی الدین علی بن طاووس ـ كه از اعلام قرن هفتم هجری و از بزرگان شیعه است و در احوالش هست كه موفق به ملافات حضرت امام عصر می شده است ـ در كتاب مستطاب "اقبال الاعمال" و كتاب "مصباح الزائر" و نیز شیخ جلیل محمد بن جعفر علی مشهدی حائری از اعلام قرن ششم در كتاب "المزار الكبیر" نقل كرده اند … و نقل دعا در مثل هر یك از این كتابها دلیل این است كه این شخصیتهای بزرگ و متبحر و حدیث شناس این دعا را معتبر شناخته اند.
لازم به ذكر است كه آنچه نقل شد در ارزیابی دعایی كه از نظر مضمون پذیرفته شده است، كافی است. تك تك عبارات این ادعیه با ادله روایی قابل اثبات است. جمع این مضامین صحیح، با وجود همه شگفتی ای كه در بردارند، در یك دعا، آن هم دعایی كه قدمای حدیث شناس ما آن را معتبر شناخته اند، تا حدود بالایی از وثوق و اطمینان را، لااقل به قدر متیقن آن ایجاد می كند. بله در روایات فقهی و مثل آن دقت بیشتری لازم است، چرا كه در اخذ به اطلاقات و عمومات كلام، اكتفای به قدر متیقن كافی نیست.
جهت كسب اطلاعات بیشتر به كتاب "امامت و مهدویت"، آیت الله صافی گلپایگانی، ج1 و "فصلنامه انتظار"، وابسته به بنیاد فرهنگی حضرت مهدی مراجعه فرمایید.
3) شفاعت پارتی بازی و تبعیض در قانون نیست؛ چرا كه: 1- در شفاعتهای اخروی كار در دست خداست و اوست كه شفیع را بر می گزیند و رحمت و مغفرت خود را از مجرای او شامل حال بندگان می كند، بر خلاف شفاعتهای دنیوی كه كار كاملاً بر عكس است، زیرا مجرم شفیع را بر می انگیزد. 2- در شفاعتهای اخروی، شفیع تحت تاثیر مقام ربوبی قرار می گیرد، ولی در شفاعت های باطل دنیوی صاحب قدرت از سخنان شفیع متاثر می گردد، و خود شفیع تحت تاثیر سخنان و اصرار مجرم قرار می گیرد. 3- در شفاعتهای دنیوی، نفوذ شفیع اراده قانون گذار و یا مجریان قانون را مغلوب می سازد، در حالی كه در شفاعتهای اخروی هیچ كس قدرت خود را بر خدا تحمیل نمی كند و از اجرای قانون جلوگیری می كند؛ بلكه شفاعت، رحمت گسترده و مغفرت نامحدود خدای مهربان است كه از او سرچشمه گرفته و می خواهد به وسیله آن افرادی را كه شایسته تطهیر هستند، پاك سازد و منافاتی با عدل خدا ندارد، زیرا رحمت است و افاضه فیض و رحمت از صاحب رحمت عین عدالت می باشد. قرآن نیز در سوره بقره/ 254 می فرماید: «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه» یعنی چه كسی جرات دارد كه در پیشگاه او بشفاعت برخیزد، مگر به فرمان و اجازه او.
حال به این مجمل اكتفا كنید. اگر تفصیل بیشتری خواستید ما را مطلع سازید.
برای كسب اطلاعات بیشتر به كتاب وهابیت، مبانی فكری و كارنامه عملی، آیت الله جعفر سبحانی، مراجعه فرمایید.
4) اما در باره ملاكهای حقانیت از دید قرآن، باید گفت: این بحث، بحث آسانی نیست كه بتوان با ذكر دو سه آیه به طور مشخص به جواب آن رسید، بلكه محتاج اجتهادی گسترده است.
نگارنده مشكلی در تعهد نسبت به این اجتهاد گسترده نمی بیند، ولی در این مجال به اجمال برگزار می كند، و تفصیل بیشتر را به مجالی دیگر وامی گذارد.
در بحث اجمالی می توان به معیارهایی در شناخت و معرفت از نظر قرآن دست یافت، بدون آن كه بخواهیم باب بحث را با آن ببندیم و یا استنباط خود را غیر قابل مناقشه و گفتگو تلقی كنیم.
روش ما در این بحث روش استنطاق است، یعنی در آن احتمالات معقولی كه در ذهن به هر سببی راه یافته، بر قرآن عرضه می شود، و رأی قرآن استخراج می گردد.
1ـ فطرت: به نظر می رسد قرآن روش شناخت از راه فطرت و دریافتهای وجدانی را مورد تأیید قرار داده است؛ آنجا كه در مقام تصدیق دین حنیف، آن را با فطرت انسانی محك می زند.
«فأقم وجهك للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلك الدین القیم و لكن اكثر الناس لایعلمون»(روم/30)
و یا آنجا كه می فرماید: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون»(زمر/9) و «هل جزاء الإحسان إلا الإحسان»(الرحمن/60)
و باز آنجا كه در ذم جاهلیت می فرماید: «و إذا الموءودة سئلت بأی ذنب قتلت»(تكویر/8-9)
لحن سؤال در این آیات نشان می دهد كه پی بردن به جواب آنها نیاز به وحی و یا علمی از بیرون ندارد، بلكه در درون انسانها جواب آنها هست. جواب اینها در فطرت انسان است، و نمی توان فطرت و وجدان انسانی را در جایی پذیرفت و در جای دیگر نه. وجه این كلام واضح است، و با دقت و تأمل بدست می آید. به عنوان اشاره باید گفت تفكیك اعتبار فطرت، اولا، اعتبار دین خدا را به زیر سؤال می برد؛ مگر نه آن است كه ایمان به دین با فطرت انسان توجیه می یابد؟ و ثانیا، رجوع به آن را از حیز انتفاع می اندازد. به عنوان مثال، همین آیات فوق ارزش خود را از دست خواهند داد. (دقت كنید)
2ـ عقل و استدلال: سراسر قرآن مشحون است از استدلالات متنوع و گوناگون، تا با آن حقانیت امری را اثبات كند. البته این استدلالها لزوما استدلال عقلی، به معنای فلسفی آن، نیست؛ ولی به هر حال استدلالی است كه عقل عرفی را مجاب می كند، و از طرفی ارجاع آن به فطرت بسیط و ساده ممكن نیست.
مثلا آنجا كه به دلیل نظم بر وجود و وحدت خالق تمسك می كند، و می فرماید: "أفلاینظرون إلی الإبل كیف خلقت» یعنی به خلقت شتر بنگرید تا به خالق پی ببرید.(غاشیة/17)
و یا آنجا كه بر وحدت خالق به آیه شذیفه زپطر تمسك می كند: «لو كانت فیهما آلهة إلا الله لفسدتا»(انبیاء/22)
و یاآنجا كه بر وجود معاد به خلقت از هیچ تمسك می كند و می فرماید: «فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطركم أول مرة»(اسراء/51)
3ـ حس: آیا به نظر شما، داستان عزیر پیامبر شاهدی بر اعتبار حس نیست؟ در این داستان، آنجا كه دیدن طعام سالم و جسد حیوان پوسیده عزیر نبی(ع) را به معاد متوجه می كند، حس و عقل، هر دو، معتبر شمرده شده اند تا با آن قدرت خدا بر معاد به نمایش گذارده شود. «أو كالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال أنی یحیی هذه الله بعد موتها فأماته الله مأة عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثت یوما أو بعض یوم قال بل لبثت مأة عام فانظر إلی طعامك و شرابك لم یتسنه و انظر الی حمارك و لنجعلك آیة للناس و انظر الی العظام كیف ننشزها ثم نكسوها لحما فلما تبین له قال أعلم أن الله علی كل شیئ قدیر» (بقرة/259)
نفس امر الهی به سیر در آفاق جز با اعتماد بر حس قابل انتاج است؟ «أفلم یسیروا فی الأرض فینظروا كیف كان عاقبة الذین من قبلهم و لدار الآخرة خیر»(یوسف/109)
4ـ تجربه خود شخص و دیگران: قرآن بر امكان و وقوع سحر هیچ استدلالی نمی كند. آیا این جز به این معنا است كه اعتماد مردم به تجربه های انسانی را كافی می داند تا انسان به چیزی اعتماد كند و ایمان بیاورد؟
5ـ شهود: نفس الهام یك نوع شهود است كه در بسیاری از موارد در قرآن بر آن صحه گذارده شده است. البته شهود، به معنای كامل كلمه، راه باریكی است كه اختصاص به اوحدی از انساها دارد، ولی الهام به معنای عام آن در همه هست.
خواب ابراهیم یك شهود بوده است. به نظر می رسد آنچه جناب خضر، در داستان معروف خضر و موسی، انجام داد، بر اساس شهود و الهام الهی بوده است.
قرآن با اعتبار دادن به معیارهای فوق، در نقطه مقابل، بعضی از توهمات را در شناخت گوشزد كرده و بی اعتبار می داند. مثلا تقلید از صرفا صاحبان مناصب اجتماعی و یا گذشتگان در دیدگاه قرآن معتبر نیست.
و یا به طور كلی قرآن هر ادعای بی دلیل و یا اعتماد بر صرف احتمال و گمان را بی اعتبار می داند. كما این كه معیار اكثریت را در شناخت حق معتبر نمی داند. كافی است به ماده "اكثر" در كشف الآیات رجوع كنید تا تعابیر "لایشكرون"، "لایعلمون"، "لایؤمنون"، "فاسقون"، "لایعقلون"، "یجهلون" و ... را در پی آن ببینید. ولی در عین حال به عنوان راهكار عملی جهت احترام به حقوق همه و تفاهم اجتماعی معتبر و لازم می شمرد.«وامرهم شوری بینهم» و «و شاورهم فی الامر»
در انتهای این اجمال ناچاریم به نكته ای توجه دهیم؛ و آن این كه باید دانست كه بحث در باره مجاری و اسباب معرفت به همین جا ختم نمی شود، و بحثهای درازدامنی در این وادی هست. منجمله این كه آیا این شناخت ها مطلقا حجتند یا تنها در حد قدر متیقن، و به طور فی الجمله، قابل اعتمادند؟
و یا این بحث كه آیا ارزش این اسباب به عاقلانه بودن التزام به آنها است یا آن كه حقیقتا كاشف واقعند؟
این بحثها جایگاه و نسبت این اسباب معرفت را با وحی مشخص می كنند.
در انتها، حیف است به این حقیقت اشاره نكنیم كه در قرآن گاه علائمی برای حقیقت بیان شده تا مؤمنین با كمك آن حق و باطل را از هم بازشناسند.
مثلا، قرآن در آیه 17 سوره می فرماید: «انزل من السماء ماء … كذالك یضرب الله الحق و الباطل …» خداوند با مثالی ما را در تعیین حق و باطل راهنمایی می كند.
در این آیه چند نشانه برای حق بیان شده است، كه ما به دوتای آن اشاره می كنیم.
1- حق همواره سودمند است، اما باطل بی فایده و بیهوده است.
2- حق همیشه متكی به خود است، اما باطل از آبروی حق مدد می گیرد و سعی می كند خود را به لباس حق در آورد و از حیثیت حق استفاده كند، همانگونه كه دروغی از راست فروغ می گیرد.
برای كسب اطلاعات بیشتر به تفسیر نمونه، ج10، ص165، مراجعه فرمایید.
خدا نگهدار شما.
مشاور :
موسسه ذکر
| پرسش :
جمعه 23/3/1382
| پاسخ :
جمعه 23/3/1382
|
|
|
0
سال
|
معارف اسلامي
| تعداد مشاهده:
121 بار